پاسخ : تصـــــور ما از کاربران سایت
خُب، خیلی معذرت می خوام به خاطر تأخیر تو جواب دادن در مورد تصوّراتتون! راستش این پست خیلی وقته حاضره، چند روزی می شه پیش نویسش رو کامل کرده م. ولی تا بیام و بفرستمش، نوبت پوریا شروع شد و گفتم صبر کنم نوبت ایشون هم تموم بشه تا بی نظمی نشه.
حالا هم منتظر جمع بندی بودم، که دیدم 3 روز پوریا هم گذشت و خبری نیست فعلاً، مسئول تاپیک هم ظاهراً یه مقدار سرشون شلوغه. گفتم بزنم دیگه، زشته!
خلاصه که ببخشید دیر شد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
با سپاس فراوان از همگی بابت این که وقت گرانبهاتون رو گذاشتین و تصوّرات خوب خوبتون رو بیان کردین

.
هر چند، متشخّص و خلّاق و این حرفا بهم نمیاد، ولی مرسی بازم.
اوّل از همه بگم که به نظرم دلیل این که سنّم بهم نمی خوره و پروفایلم موجبات شگفت عدّه ای از دوستان رو فراهم کرده، واضحه: اسپم ها و پست های بی محتوایی که نشان از پایین بودن سطح فکری نویسنده، و متعاقباً کم بودن سنّش رو دارن!
همینه دلیلش، باور کنید

!
یه خلاصه برای اونایی که حوصلۀ خوندن طومار نیمایی م رو ندارن:
چیه برادر؟ پست بلنده. ممنوعه؟ آرزوهای بزرگ نداریم؛ آرزوهای کوچیک هم نداریم. وزن زیاد نداریم؛ قدّ زیاد هم نداریم. دقّت درست و حسابی نداریم. شخصیت تحسین بر انگیز نداریم. حرفای گنده گنده نداریم. بگو و بخند، بزن و بکوب، طنّازی، خودسازی، آب بازی، تاب بازی، دلخوشی، رفیق نایاب نداریم. شرمنده تونم، هیچ چیز فان کلّاً نداریم. نداریم... پست راجع به اخلاقه، ولی اخلاق درست و حسابی هم نداریم. زندگی خوش رنگه، ولی رنگ هم نداریم... [nb]می شنوید؟ صدای محمّدرضا فروتن رو، توی
شب یلدا؟[/nb][nb]استفاده از واژۀ «برادر» صرفاً به منظور شباهت بیشتر به متن اصلی است، و نویسنده به هیچ وجه قصد اعمال تبعیض جنسیتی و گسترش عقاید ماسکولیستی یا فمینیستی و فلان و بهمان را ندارد! [/nb]
نداریم آقا جان، نداریم!
حالا جدّی

:
ظاهر و خصوصیات ظاهری:
در مورد ظاهر، خوشگل نیستم، هالۀ نور هم ندارم

[nb]اجازه بدید رئیس جمهور بشم، بعد! [/nb]!
همونطور که اکثراً حدس زدین، سفید هستم، لاغر هستم خیلی، موهام هم سیاهه. سبیل و گاهاً ته ریش هم دارم. قدّم ولی کوتاهه نسبتاً.
صدام هم فکر نکنم خیلی بم باشه. بینی هم گمونم بزرگتر از استاندارد (!)، و به لطف و مرحمت شوخی های کودکانه و بازی های دوست داشتنی با برادرم، یه مقدار کج! چشمام اندازۀ بشقاب نیست، ولی وقتی خوابم نمیاد فکر کنم تا حدودی درشت محسوب بشه!
ضمناً، به قول حمید، می گن خیلی شبیه برادر دوقلوم،
بهراز، هستم؛ هر چند این اوخر تفاوتا زیاد شده ن.
لباس پوشیدنم هم قبلاً بیشتر اسپورت بود، ولی الان 2، 3 ساله شلوار پارچه ای یا کتانی و تی شرت یقه دار تک رنگ یا راه راه افقی، یا پیرهن پارچه ای می پوشم.
عینکی هم هستم، ولی عینک نمی زنم. یعنی فقط سر کلاس درس و برای تماشای فیلم می زنم.
اخلاق و خصوصیات باطنی:
در کل به طرز آزار دهنده ای آروم و کم حرف هستم! متوسّط تعداد کلمات به کار برده شده توسّط انسان در روز حدود 16000 کلمه ست[nb]
?Are Women Really More Talkative Than Men, نوشتۀ ماتیاس ر. مهل، سیمینه وازیره، نایران رامیرز-اسپارسا، ریچارد ب. اسلچر، جیمز و. پنه بیکر، مجلّۀ Science،در 6 ژوئیۀ 2007.[/nb][nb]ماشالله! یعنی واقعاً می شه این قدر حرف زد؟![/nb]. این عدد فکر کنم در مورد من آروم آروم داره به حدود 100 تا 200 کلمه میل می کنه... همون "از دیوار صدا در میاد، از من نه!". هولدن توی
ناتور دشت، یه جایی تصمیم می گیره بره به یه جای دور، خیلی دور، که کسی نشناستش. بعد، تصمیم هم می گیره اصلاً حرف نزنه، مردم فکر کنن لاله، و اون دیگه مجبور نباشه با کسی حرف بزنه. خدا رو شکر که می تونیم حرف بزنیم، ولی می گم اونم فکر بدی نیستا...!
انگلیسی هم که لهجۀ تابلویی دارم که ترکیبی از ترکی و فارسیه. ولی به غیر از اون سایر مواردش بد نیست، یه چیزایی بلدم.
دوست هم آره، خیلی ندارم، و عدّۀ محدودی که دارم و خیلی صمیمی نیستن هم الان هزاران کیلومتر باهام فاصله دارن، و آروم آروم فراموشم خواهند کرد، اگه تا حالا نکرده باشن. در مورد وقت گذاشتن هم، اگه از دستم کاری بر بیاد حتماً تمام سعیم رو می کنم، ولی موقعیّت خاصّی یادم نیست که برای کسی سنگ تموم گذشته باشم.
کتاب می خونم، کتاب خون ها رو هم دوست دارم، ولی به خاطر سرعت لاک پشت وار خوندن و مشغله های درسی و جبر زمان و اینا، تعداد کمی کتاب خونده م. دوست داشتم خیلی بیشتر باشه. ترجیح هم می دم کتاب رو در سکوت بخونم، هر چند سر و صدا حواسم رو زیاد پرت نمی کنه. ولی خوب، حرمت کتاب تو سکوت بیشتر حفظ می شه! فیلم هم می بینم، نسبتاً زیاد.
با کامپیوتر، و خیلی از تکنولوژی های دیگه خیلی میونه ای ندارم! حالم ازشون به هم نمی خوره و لازم باشه استفاده می کنم، ولی علاقۀ خاصّی هم ندارم. شاید تنها محصولی که حالم رو بهم بزنه، کتاب خوان های دیجیتالی باشن! البتّه سوء تفاهم نشه، طرفدار جنبش لادیسم[nb]
دربارۀ لادیسم - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb] و اینا نیستم! ولی مثلاً، می گم چرتکه و گل کوچیک و نامه هامون چه مشکلی داشتن که به کامپیوتر و پلی استیشن و موبایل روی آوردیم واقعاً؟! شوخی می کنم البتّه... احتمالاً.
خیلی کم حوصله م سر می ره. یه معلّم فیزیک داشتیم، می گفتن یه مهارت خوب که دارن اینه که می تونن 24 ساعت بدون سر رفتن حوصله توی یه اتاق بشینن، بدون این که یه کلمه حرف بزنن یا کاری بکنن. من، الان که فکر می کنم، 24 ساعت کمه، دو سه روز هم می شه اونجوری سر کرد! شاید تمام عمر، حتّی... نه؟!
به ندرت هم عصبانی می شم. شاید هر چند هفته یا ماه یه بار واقعاً عصبانی بشم مثلاً... ولی شدّت عصبانیتم معمولاً از حالت عادّی بیشتره متأسّفانه.
مهربون و خوش اخلاق هم فکر نکنم باشم. احساساتی هم شاید کمی. شیطون و شر هم نیستم! نسبتاً هم جدّی هستم، ولی جنبۀ شوخی بالایی دارم و هر از گاهی شوخی کلامی هم می کنم، هر چند اهل خندوندن نیستم.
هدف خیلی خاص و فکرهای بزرگ و آرزو های این چنانی و آینده نگری های آن چنانی هم ندارم! فعلاً همینجوری زندگی می کنم ببینم چی پیش میاد

! یعنی خوب، یه سری اهداف کوچیک یکی دو ساله برام پیش میاد و سعی می کنم بهشون برسم، ولی برنامۀ پنجاه ساله و اینا ندارم. کلّاً تو کارهام هم با وجود این که گاهاً برنامه ریزی دارم، خیلی از برنامه ریزی ای که آدم رو محدود کنه خوشم نمیاد... خوبه ها، ولی کار خیلی سختیه و معتقدم اگه آدم کار رو شروع کنه و در طول انجامش تصمیم گیری کنه، نتیجه معمولاً خیلی هم بد نخواهد بود. در کل هم به نظرم مهم تر از این که آدم آخرش چی کاره می شه و چند تا مدرک داره و چند تا ماشین و خونه داره و اینا، "نحوۀ" زندگی کردنه. نحوۀ معنوی منظورمه! این که خوب و درست زندگی کنه[nb]می شنوید؟ لحن شعارگونه رو، توی حرفای من؟ [/nb].
در مورد دقّت، معمولاً بیشتر اشتباهاتم تو امتحانا سر بی دقّتیه! واسه همین ریزبین و دقیق نیستم از اون نظر. ولی غیر از اونا، اگه منظورتون انجام دقیق کار هاست، سعی می کنم کارایی که انجام می دم با بیشترین دقّت، حتّی روی جزئیات و قسمت های کم اهمیّت، انجام بشن؛ لازم به ذکره که خیلی وقت گیره این کار، و ممکنه تو مواردی به ضرر شخص تموم بشه! توی روان شناسی، به حالت شدیدتر این جور دقّت بیش از اندازه که ممکنه اختلالات روانی به همراه داشته باشه، و فکر کنم تلاش برای دقّتی خیلی فراتر از دقّتیه که من به کار می برم، «کمال گرایی»[nb]
دربارۀ کمال گرایی - صفحۀ ویکیپدیا (نامعتبر)[/nb] می گن.
در مورد مرتّب بودن هم تلاش می کنم باشم. جزوه ها و اینا رو هم با وجود این که خوش خط نیستم، نسبتاً مرتّب می نویسم و مدّت مدیدی توسّط دوستان به خاطر استفاده از خط کش به منظور رسم خطوط کسری و رادیکال های بلند، مورد تمسخر بودم! در اصل یه مدّت به یه جور وسواس تبدیل شده بود [nb]یه مدل خیلی خفیف تر
وسواس مرتّب سازی![/nb]! حالا فکر کنم شدّتش کمتر شده باشه، ولی مثلاً اگه یه جسم مستطیلی روی یه میز مستطیلی باشه، گه اضلاعش موازی اضلاع میز نباشه، اعصابم خورد می شه! یا مثلاً کتابای قفسه باید از بزرگ به کوچیک و در یه راستا باشن. دمپایی ها باید کاملاً موازی جفت بشن... مصیبتیه ها

!
یه فیلمی بود، توش پرویز پرستویی بازی کرده بود. اسمش یادم نیست. پرویز پرستویی صاحب یه رستورانی بود که اونجا همیشه فقط مراسم ختم برگزار می کردن. پرویز پرستویی هم مشکلات اعصاب و روان داشت، بعد به مرتّب بودن میزش هم خیلی حسّاس بود، و مرتّب بودن سایر وسایلش. دمپایی هاش رو هم جفت می کرد از قضا! آخر فیلم،
بالاخره راضی شد یه مراسم عروسی برگزار بشه. در حین مراسم، دچار مشکل قلبی شد. در حالی که مردم مشغول جشن بودن، آروم رفت توی اتاقش. روی تخت خوابید. مُرد. آخرین سکانس، دمپایی هاش رو نشون می ده: دیگه جفت نبودن.
اَه.
بسّه دیگه. اگه دو سه جمله دیگه هم بنویسم، درِ اینجا هم تخته می شه! در یک کلام، موجود کسل کننده[nb]همون که خارجیا بهش می گن Boring![/nb]ای هستم!
بازم خیلی مرسی از شرکت کنندگان؛ لطف کردید

.