آره.یه بار تو اردو مشهد،آهنگ گذاشته بودیم،حرکات مزون نبود اصن،فقط آهنگ بود ولامپ هاهم روشن بود...ما طبقه3بودیم واتاق مدیر معلما بغل دست ما بود،چون نمیخاستیم لو بریم،رفتیم طبقه 5اتاق چندتا از بچه ها...بعد اون آقاهه که نمیدونم چیکاره بود،اومده 2نفرو فرستاده که مث اینکه آقاهه رفته تو کوچه دیده ساعت2شب لامپ ماروشنه وخلاصه اومده ببینه چه خبره.ما فقط فرار کردیم،معلم شیمیمون اومد رفع ورجو کرد،ماهم تو اتاق دیگه ای قایم شدیم،فقط شانس آوردیم...مدیرمون رو بیدار بودن،بچه ها تا دیروقت حساس بودن،....خب طرفای ساعت،3بیدار بودیم د.گ...
تاپیک مشابه پیدا نکردم اما مطمئنم مشابهشو یک جایی دیدم.
×فلا باز میشه
قوانین تاپیک: صرفا از مچ گیری درباره تقلب تو تاپیک حرف نزنید اسپم محسوب میشه
مچ گیری های مرتبط به تقلب رو میتونید تو تاپیک خودش ینی تقلب نوشت
رعایت کنید؛متشکرم
رعنا خوب شد یادم اواردی اردو مشهد امسال دور هم جمع شدیم اهنگو یه کوچولو هم حرکات موزون داشتیم. فیوزم پرونده بودیم.
بعد مدیر محترممون ملطفت شد(هی من گفتم بابا اینو کم کن) وقتی اومد ما همه که در رفتیم خدا به داد دست شویی های اتاق برسه.فکر کنم 6 نفری رفته بودیم تو دست شویی
فیوزم که پرونده بودن تا شفیعی اومد بیاد بفهمه فیوز پریده و باید اونو بزنه بقیه هم به اتاقای کناری هجوم بردن.
چه استرسی بهمون وارد شد...
یادش بخیر...
یکی از بچه ها میخواست یکم از زنگ ورزشو بپیچونه...معلم که اسمشو خوند دوستش گفت رفته دسشویی
بعد من دیدم از طبقه بالایی داره میاد پایین
مچشو گرفتم بلند گفتم:بچه ها طبقه بالا هم یه دسشویی زدن
همه بچه ها خندیدن...
قرار بود آب بازی کنیم توی زنگ هنر
بعد همگی با بطری و لیوان جلوی آبخوری بودیم
یهو مدیر گرامی وارد حیاط شد و ماها رو دید
کلی دعوامون کرد
آخرشم نذاشت آب بازی کنیم
مچمون رو تو دقیقه نود گرفت ینی!
اره امسال من عضو یه گروهی تو مدرسه بودم
بعد برای تشویق بچه های والیبال قرار بود بریم
فقط منو یکی از دوستام نباید میرفتیم چون برای کارای اون گروه وقت زیاد نداشتیم......
عاقا من همرو پیچوندم دقیقه نود تو مینیبوس منتظر راننده بودیم
بیاد بریم
یهو معاونمون
دوان دوان اومد گفت از مینیبوس پیاده شو نمیبریمت
اون لحظه گفتم بابا اصن من انصراف میدم
گفت انصرافم بدی با خودمون نمیبریمت سال میخواستی منو بپیچونی؟؟
هیچی دیگه منو برگردوندن مدرسه
یکی از دوستامم ک بازیکن تیم بود گفت تا هانی نیاد نمیرم تو زمین
اخرشم نذاشتن من برم سالن .....
هعی هنوزم حسرت میخورم....
یه بار من 5 سال داشتم بعد مامانم خواب بود، یه قیچی آبی داشتم اومدم مژه شو بچینم از خواب پرید!
اگه بدونین چقد دعوا کرد...اگه بدونین. دیگه قیچی رو قایم کرد.باید اجازه میگرفتم. عی خدا...یادش بخیر.
(اشک در چشمانش حلقه میزند)
۶ سالم بود،یه سری تخم مرغ رنگی داشتیم تو جا تخم مرغی که فک کنم دو سه سال بود داشتیمشون.تخم مرغام مصنوعی نبودن طبیعی بودن.کاملا گندیده بودن ولی خب باشون مانوس بودیم دلمون نمیومد پرتشون بزنیم
بعد خیلی رنگی رنگی بودن و وسوسه کننده،همیشه هم یه کرمی تو وجودم بود که این تخم مرغارو فشار بدم ببینم چی میشه
رفتم یکیشونو یکم فشار دادم.بعد یکم دیگه فشار دادم منفجر شد رومکل صورتم تخم مرغ گندیده شده بود.مامانم تو هال(؟)بود خیلی نامحسوس خواستم از اتاق برم حموم که دست و صورتمو تمیز کنم که مچمو گرفتکلی هم دعوام کرد یادش بخیر
کلاس دوم ابتدایی که بودم شبا یواشکی زیر پتو چخوف میخوندم، یه بار مامانم فهمید اومد کتاب رو پرت کرد اون سر اتاق با دعوا مجبورم کرد بخوابم، بعد از اون هنوز از کتاب خوندن یواشکی میترسم! :/