سال هفتم یا هشتم بود
من و چندتا از دوستام زودتر از بقیه میرسیدیم مدرسه مثلا ساعت 6 اینا
بعد چون کلاس خالی بود و ما خیلی خوابمون میومد، میرفتیم نیمکت هارو میذاشتیم کنارهم عین تخت، بعد روشون دراز میکشیدیم میخوابیدیم. خیلی کیف میداد
تازه چند مورد هم داشتیم که بچه ها زیر انداز و بالشت هم اورده بودن!
بشینیم گوشه حیاط مافیا بازی کنیم و تا ناظم اومد راوی به ناظم بگه اینا خسته بودن خوابشون برده ناظم:اژدریان
جمله "تیم بعدی" (با لحن لاتی و تکیه زده به دیوار، پشت فوتبال دستی) وقتی که یه تیم جدید رو در عرض چند دقیقه میبری همراه با قیافه اویزونشون(اگه کری هم خونده باشن که چه بهتر) هم تیمی:سلمانی،ذکی،دباغ،استاد یدائی
ادمای تاثیر گزار هم نوشتم
نوستالژی یعنی دیدن خرابکاریت با رفقا خل و چل تر از خودت. جدا از مرگی که در اثر خنده تو اون موقعیت داشتی........ دوباره میمیری
اگه ی سری رفیق دیوونه داشته باشین میدونین چی میگم