به نظر من این قضیه که حکومت می تونه یکی از دلایل بی اعتمادی باشه تا حدی درسته. مثلا جامعه ای رو تصور کنید که حکومتی که بر اون حکمرانی می کنه افکار مخالف خودش رو به زندان بندازه و دست بر قضا این حکومت طرفدارانی هم در کوچه و خیابون داشته باشه. اون وقته که کوچه و خیابون یا همون مردم عادی هم خطرناک شمرده می شن. این جمله رو خیلی از ما شنیدیم"مهمونی X که می ریم مواظب باش چی می گی. با هاشون دهن به دهن نشو" . این مسئله باعث بی اعتمادی می شه. بی اعتمادی که دلیل ترسه. چیزی که گاهی جالبه بررسی کنیم کلیشه های عامیانه ای هست که بین مردم رواج داره. مثلا توی خیلی از داستان های آنلاین در مورد زندگی جوون های امروز همیشه یک آقای همسایه ای وجود داره که محل پارتی رو لو می ده. این شاید دقیقا اون چیزی نباشه که در واقعیت رخ می ده(شاید هم باشه) ولی تکرار گسترده ی اون معنی داره. آدم یاد این جمله معروف نارنیا می افته"مواظب درختا باش. بعضی هاشون سمت ملکه هستند! آه...درختانی که سابقا حرکات زیبایی داشتند."
یک عامل دیگه هم هست. وقتی شرایط اقتصادی وخیم می شه ما ها مثل هر موجود زنده ی دیگه ای هم گونه ای ها(هم شهری ها و هم وطن ها) رو رقیب می بینیم. دلیل اینکه پزشکی یا مهندسی یا وکالت رشته های محبوب هستند اینه که خداوند این رشته ها رو به طور خاص طهارت کرده یا اینکه مطالبش قدسیت فرا بشری دارن؟ نه! به خاطر اینه که شرایط اقتصادی خوبی برای اون شخص فراهم می کنن. هم خیال خدش راحت می شه و هم به همسایه"پز" می ده که در واقع نوعی نمایش و بازی قدرت محترمانه است. این نوعی از خشونت کوچیکه به معنای اینکه"من پول بیشتری دارم، من قدرتمند ترم!" و این به معنی یک اعلان جنگ کوچیکی و خیلی از مردم ما توی یک چنین جوی زندگی می کنن که به نظر من باعث تیرگی روابطشون می شه واینکه ما اعتماد به هم نمی کنیم. چون بقا و زندگی خودمون به خطر می افته.