مذهب از ديد «كارل ماركس»

  • شروع کننده موضوع
  • #1

kimia moghadam

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
255
امتیاز
2,622
نام مرکز سمپاد
فرزانگان١
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
داروسازی
تو این تاپیک قراره مذهب از دیگاه کارل مارکس از جنبه ی فلسفیش بررسی بشه.دلیلش هم اینه که نقد بر مذهب،انسان را از اشتباه بیرون میاورد تا به این ترتیب فکر کند، عمل نماید و به گرد خورشید واقعی خویش بچرخد.تا زمانی که انسان به گرد خود بچرخد، مذهب فقط خورشید تخیلی ایست که به گرد انسان می چرخد.

یه خلاصه ای ازش:

" موجودیت دنیوی خطا_ پس از آنکه نیایش آسمانیش بر معبد و محراب مردود گردید_ بر ملاء شده است.انسانی که در واقعیت افسانه ای آسمان ها ، موجودی مافوق بشری را جستجو میکرده و فقط بازتابی از خویشتن را یافته است، دیگر به آن تن در نخواهد داد که فقط تصویر بدلی خودش ، فقط یک «موجود» غیر انسانی را بیابد. او واقعیت حقیقی را جستجو می کرد و باید جستجو کند.
این انسان است که مذهب را می آفریند و مذهب نیست که انسان را می آفریند. و در واقع مذهب خودآگاهی و و عاطفه انسانی است که یا هنوز خود را نیافته یا آنکه تا کنون خود را دوباره گم كرده است.البته انسان، موجودی انتزاعی نیست که خارج از جهان لمیده باشد.انسان در رابطه با جهان بشر، حکومت و جامعه است. این حکومت و این جامعه است که مذهب (یعنی) جهان آگاهی وارونه را می سازد. زیرا که جهان وارونه است و مذهب ، تئوری عمومی این جهان است.مذهب تحقق افسانه ای ذات انسانی است زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست. بنابراین مبارزه علیه مذهب، مبارزه مستقیم علیه آن جهانی است که عطر معنوی آن مذهب میباشد.
فقر مذهب ضمن آنکه بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می باشد. مذهب آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده است، احساس به یک جهان بی احساس است ، همانطور که روح یک کیفیت بی روح است. مذهب تریاک مردم است.
مذهب به مثابه خوشبختی تخیلی مردم است و از بین بردنش به مثابه مطالبه خوشبختی واقعی آنهاست."
 
ارسال‌ها
650
امتیاز
4,375
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
پاسخ : مذهب از ديد «كارل ماركس»

به نقل از K.M.W :
تو این تاپیک قراره مذهب از دیگاه کارل مارکس از جنبه ی فلسفیش بررسی بشه.دلیلش هم اینه که نقد بر مذهب،انسان را از اشتباه بیرون میاورد تا به این ترتیب فکر کند، عمل نماید و به گرد خورشید واقعی خویش بچرخد.تا زمانی که انسان به گرد خود بچرخد، مذهب فقط خورشید تخیلی ایست که به گرد انسان می چرخد.

یه خلاصه ای ازش:

" موجودیت دنیوی خطا_ پس از آنکه نیایش آسمانیش بر معبد و محراب مردود گردید_ بر ملاء شده است.انسانی که در واقعیت افسانه ای آسمان ها ، موجودی مافوق بشری را جستجو میکرده و فقط بازتابی از خویشتن را یافته است، دیگر به آن تن در نخواهد داد که فقط تصویر بدلی خودش ، فقط یک «موجود» غیر انسانی را بیابد. او واقعیت حقیقی را جستجو می کرد و باید جستجو کند.
این انسان است که مذهب را می آفریند و مذهب نیست که انسان را می آفریند. و در واقع مذهب خودآگاهی و و عاطفه انسانی است که یا هنوز خود را نیافته یا آنکه تا کنون خود را دوباره گم كرده است.البته انسان، موجودی انتزاعی نیست که خارج از جهان لمیده باشد.انسان در رابطه با جهان بشر، حکومت و جامعه است. این حکومت و این جامعه است که مذهب (یعنی) جهان آگاهی وارونه را می سازد. زیرا که جهان وارونه است و مذهب ، تئوری عمومی این جهان است.مذهب تحقق افسانه ای ذات انسانی است زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست. بنابراین مبارزه علیه مذهب، مبارزه مستقیم علیه آن جهانی است که عطر معنوی آن مذهب میباشد.
فقر مذهب ضمن آنکه بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می باشد. مذهب آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده است، احساس به یک جهان بی احساس است ، همانطور که روح یک کیفیت بی روح است. مذهب تریاک مردم است.
مذهب به مثابه خوشبختی تخیلی مردم است و از بین بردنش به مثابه مطالبه خوشبختی واقعی آنهاست."
یکم تاپیک طولانی نیس؟؟؟
نمیتونین کوتاه ترش کنین لطفا؟؟ :)
 

666_yahud

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
193
امتیاز
133
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
سبزوار
دانشگاه
علمو...کدوم علمو کدوم صنعت
رشته دانشگاه
صنایع
پاسخ : مذهب از ديد «كارل ماركس»

این خیلی ناقصه کلا مارکس شخصیت مظلومی داشت زمان خودش مثل آیدین اقداشلو
کلی انقلاب ها(مراکش. الجزایر) تاثیر اندیشه های مارکس بود
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

kimia moghadam

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
255
امتیاز
2,622
نام مرکز سمپاد
فرزانگان١
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : مذهب از ديد «كارل ماركس»

به نقل از Cristiano Ronaldo :
یکم تاپیک طولانی نیس؟؟؟
نمیتونین کوتاه ترش کنین لطفا؟؟ :)

اين يه خلاصه اي بود ازش كه فك ميكنم اگه كوتاه تر بشه ممكنه مفهومُ نرسونه...
زياد وقت گير نيست خوندنش:د
 

matin320

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,373
امتیاز
10,557
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد II
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
دامپزشک / سیاست
پاسخ : مذهب از ديد «كارل ماركس»

کجا دیدید مارکس مستقیما درباره مذهب نظری جامع بده؟

تمام ایده های مارکس و تلاشش در رابطه با مسایل اقتصادی و نقض ایده آلیسم بوده
و
تمام نظرات مارکس درباره مذهب هم در جهت توجیه نظریه اقتصادیش بود.
غیر از اینه؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

kimia moghadam

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
255
امتیاز
2,622
نام مرکز سمپاد
فرزانگان١
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : مذهب از ديد «كارل ماركس»

به نقل از آب قندی :
این خیلی ناقصه کلا مارکس شخصیت مظلومی داشت زمان خودش مثل آیدین اقداشلو
کلی انقلاب ها(مراکش. الجزایر) تاثیر اندیشه های مارکس بود

بله درسته.مارکس از همون دوران، بر اين اعتقاد بود که « وظيفه ما نه تفسير جهان، بلکه تغيير آن است» . درست مثل انقلاب هایی ک بودن.

اما شوروی اینجا مثال بهتر و دقیق تری هست . آرمان انقلاب روسیه از گفته‌های ماركس آلمانی برخاسته بود و این در حالی بود كه فضای فرهنگی و تاریخی ماركس با فضای فرهنگی و آرمانی و تاریخی روسیه تفاوت داشت. همین مسئله باعث ‌شد كه حكومت شوروی نتونه توده‌های مردم و نخبگان را با خودش همراه كنه و ناچار توده‌ی مردم كه باید بار این انقلاب را به دوش می‌كشیدند، به دلیل عدم صحت آرمان‌ها و ایدئولوژی انقلاب از آن فاصله گرفتند.

به نقل از matin320 :
کجا دیدید مارکس مستقیما درباره مذهب نظری جامع بده؟

تمام ایده های مارکس و تلاشش در رابطه با مسایل اقتصادی و نقض ایده آلیسم بوده
و
تمام نظرات مارکس درباره مذهب هم در جهت توجیه نظریه اقتصادیش بود.
غیر از اینه؟

درسته ماركس بسيار كم درباره دين نوشت، با اين وجود، چه بسا بيشترين تأثير را بر فهم دين و جهت دادن به متدينان داشت. اگر مسيحيت در قرن بيستم از نظر سياسى و اقتصادى تغيير موضع داد و اصلاحاتى در مشى آن صورت گرفت و از دل آن الاهيات رهايى بخش بیرون اومد، به گفته پوپر، به يمن نقد ماركس بود و: «تأثير وى را در مسيحيت شايد بشود با تأثير لوتر در كليساى رومى مقايسه كرد.» آثارش اونقدی ب اقتصاد، سياست، جامعه شناسى و تاريخ مؤثر بودن كه نمیشه تصور درستى از سرنوشت اين علوم بدون نوشته هاى مارکس داشت !

حتی داریم ی جا ک میگه :
از زمانیکه بشر در عرصه اجتماعی و جمع گرایی وارد شد بحث دین را به عنوان امری واقع مطرح کرد . نگاه علمی به دین درست از زمان بدو تاسیس علم جامعه شناسی بوجود آمد
و خب اینم هس ک کارل مارکس با اینکه به دلیل اظهار نظر هایش درباره دین مشهوره ولی سهمش در جامعه شناسی دین ناچیز بوده .
مارکس علت اساسی پیدایش دین را وضع اقتصادی جامعه می دونه و بدین ترتیب اساسا آن را ساخته دست بشر می دونه . مارکس ی جا گفته: انسان سازنده دین است نه دین سازنده انسان ، دین همان ناآگاهی به خود و احساس به خود برای انسانی است که هنوز بر خود فایق نیامده یا دوران خود را از دست داده است ، اما این تحقیق محیر العقول سرنوشت بشر است چراکه سرنوشت بشر واقعیتی حقیقی ندارد.

از نظر مارکس دین و بسیاری از ابعاد زندگی انسان، تنها روبنا هستند و اقتصاد است که نقش ‏پایه ای دارد . دلیل اینکه درباره مذهب نظریاتیئم داره اینه:D

و اینکه در مدت 7 سال از 1843 تا 1850 مهمترین رساله های سیاسی و فلسفی خود را نوشت. مانند «درباره ‏مسئله یهودی»، «مقدمه ای بر نقد فلسفه حقوقی هگل»، «دست نوشته های اقتصادی و فلسفی»، «خانواده ‏مقدس: یا نقد همه نقدها» و ... او در این آثار دیدگاه ماتریالیستی عام خود را درباره ماهیت و سرنوشت ‏انسان تنظیم کرد . پس میبینیم ک نظریاتش در مورد مذهب و نقد اون کم نبوده !

همچنین وی دین را افیون توده ها می داند که با موجه ساختن استثمار حاکمان و ایجاد آگاهی های کاذب در پرده دین، تقویت روحیه آشتی پذیری و قدر گرایانه، مانع از آگاهی های واقعی و واکنش انقلابی توده های ستم دیده شده و پذیرش تسلیم طلبانه ای ایجاد می کند. از طرفی او دین را آرام بخش دردهای بیجارگان و پناهگاهی در برابر خشونت های روزانه و قلب یک دنیای بی قلب می داند و می افزاید ما نباید از خدایانی که خودمان آفریده ایم بترسیم .



دغدغه اصلى ماركس، از خودبيگانگى انسان است; لذا به اين پرسش مى پردازد كه نقش دين در اين ميان چيست؟ آيا در پى رهايى انسان است يا از خودبيگانه ساختن او؟ ماركس در پاسخ دين را عامل ـ يا يكى از عواملِ ـ از خودبيگانگى انسان مى شمارد و با آن سرسختانه مى ستيزد.

ماركس از دو منظر دين را نقد مى كرد; در آثار دوران جوانى خود به گونه اى و در آثار دوران بلوغ فكرى خود به گونه اى ديگر: يكى دين به مثابه از خود بيگانگى و ديگرى دين به مثابه ايدئولوژى.

طبقه حاکم قهرا خودش بی عقیده است چون‏ امامزاده را خودش ساخته، فقط طبقه محکوم را معتقد می‏کند و بنابراین طبقه محکوم باید با ایمان و با اعتقاد باشد. آنگاه دین برای طبقه محکوم چگونه است؟ اولا برای آنها مایه تسلی‏ است. به آنها می‏گویند هر چه در اینجا از دست دادی در دنیای دیگر به‏ دست می‏آوری، غصه نخور، همه برای این است که انقلاب نکن. در این صورت‏ باید تمام تعلیمات دین در جهت تسلیم و تسکین باشد. اگر قضا و قدر است‏ برای این است که بگویند آقا فایده ندارد، مگر با قضا و قدر می‏شود جنگید؟! اگر برای احساس مغبونیت است، می‏گویند جبران در عالم آخرت وجود دارد.

پس تمام تعلیمات ادیان در جهت تسلیم و تمکین و تسکین است، و حال آنکه تعلیماتی در ادیان مثلا در اسلام پیدا می‏شود در جهت خلاف، یعنی‏ تعلیماتی در جهت انقلابی، نه تنها دین از میان طبقه حاکمه بروز نکرده‏ است، بالاتر از آن، خواه از میان طبقه حاکمه بروز کرده باشد و خواه از طبقه دیگر، در جهت منافع طبقه محکوم و دعوت به ثوره و انقلاب است. این دیگر با این حرفها جور در نمی‏آید. به حساب آنها نمی‏تواند تخلف‏ داشته باشد، باید در متن این تعلیمات، چیزی بر خلاف منافع طبقه‏ حاکمه نباشد.


تفکر اصالت ماده مارکس پایه دو موضوع ‏محوری تفکر او بود. 1) واقعیتهای اقتصادی رفتار انسان را تعیین می کند. 2) تاریخ انسان عبارتست از نزاع ‏طبقاتی بین ثروتمندان و فقیران یعنی کسانی که ناچارند برای بقاء زندگی خود کار کنند

دین، ایده آلهای اخلاقی را از ما بیگانه می کند و سرمایه داری کار مولّد ما را از ما بیگانه می کند(و قابل فروش می سازد) مارکس می گوید «پریشانی دینی هم جلوه ای از پریشانی واقعی (اقتصادی) است و هم اعتراض برضد پریشانی واقعی. از بین بردن دین به عنوان خرسندی خیالی مردم برای نیل به خرسندی واقعی ضرورت دارد» افیون ماده مخدری است که درد را تسکین میدهد و در عین حال توهم ایجاد می کند دین از نظر مارکس با توهم جهان فوق طبیعی که در آن غصه ها از بین می رود، همین کار را می کند و دردها را تسکین می دهد. دین نگاه انسانها را از بی عدالتیهای مادی می گیرد و به سمت خدا می دوزد. از نظر مارکس «اصول اجتماعی مسیحیت، بزدلی، حقارت نفس، پستی، تسلیم و افسردگی را تبلیغ می کنند... چیزی که این اصول برای طبقه ستمدیده دارد، این است که آنها آرزو می کنند که طبقه حاکم خیّر و بخشنده باشند»
 

matin320

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,373
امتیاز
10,557
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد II
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
دامپزشک / سیاست
پاسخ : مذهب از ديد «كارل ماركس»

تمام کلام مارکس در باب دین؛ جمله معروفش، جمله زیره، :

(( دین افیون توده هاست)) ، نقدی بر مارکسیسم، مرتضی مطهری


خب می تونیم روی این جمله بحث کنیم.

به نظر من این کاملا غلطه.چرا که پیامبران کسانی بودند که حتی دشمنانشون رو با رحمانیت قبلی به خودشون جلب میکردند.طوری که دشمنان ایشون مسلمان میشدند.

پس شاید این تفکر اشتباه جناب مارکس ناشی از بی اطلاعی ایشون از سنت پیامبران بوده.
 

grim reaper

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
78
امتیاز
249
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد II
شهر
مشهد
دانشگاه
فردوسی مشهد
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : مذهب از ديد «كارل ماركس»

اکثر مردم فکر میکنن مارکس کسی بوده که کارش فقط صحبت کردن بر ضد دین بوده درحالی که تفکر مارکس بیشتر درباره اقتصاد بوده، ولی خود مارکس نظر خوبی درباره دین نداشته(فرق هست بین این دو)

و اما جمله ی ((دین افیون توده هاست)) ، این جمله موقع ترجمه به فارسی افیون معنی شده ، یعنی کارش سست کردن، بی اراده کردن و بی خیال کردن مردم نسبت به مسائل اطرافش هست
به نظر من بهتر بود تو این جمله افیون رو مخدر معنی کنیم یعنی هر نوع مخدری اعم از سست کننده، یا هیجان زا و توهم زا یعنی دین خاصیت های متفاوتی از خودش نشون میده، یک خاصیت افیونی و سست کننده، مثل مسیحیت قرون وسطایی،تصوف و... ،و یک خاصیت هیجان زا و محرک مثل به راه انداختن جنگ صلیبی توسط سخنان پاپ اوربان دوم ، گروه های بنیاد گرا مثل القاعده ، گروه های چریکی اسلامی-مارکسیستی دهه های 60 و 70 در ایران مثل سچفخا یا مجاهدین خلق یا فداییان اسلام

نام مارکسیسم با کلمه ی انقلاب پیوند عمیقی داره، مارکسیست ها معتقدن برای رسیدن به جامعه ی آرمانی و بدون طبقه باید انقلاب کرد مبارزات چریکی رو مارکسیست ها اختراع کردن و گسترش دادن مخصوصا دهه 60 و 70 که اوج تبلیغ مارکسیست ها بود و در ایران هم با اسلامگرا ها یکی شدن و میخواستن حکومت مارکسیستی _ اسلامی تاسیس کنن که البته اسلامگرا ها از اونا زرنگ تر بودن و خیلی شیک شوتشون کردن اونور !

درباره ی نظریات مارکس اگر کسی چیزی میدونه بگه تا بحث بشه

ضمنا اگر پست من به تاپیک بی ربطه بگین چون احساس میکنم از موضوع تاپیک که ((مذهب از دیدگاه مارکس)) خارج شدم و درباره چیزهای دیگه نوشتم
 

stanly1

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
821
امتیاز
3,046
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب(قبلا)
شهر
شیراز-الان کیف(پایتخت اوکراین)
میدونیم که از عقاید هگل دو جریان راست و چپ به وجود اومدن.از معروفترین هگلی های چپ،لودویگ فویرباخ ماتریالیست بود.کتاب "جوهر مسیحیت" اون بین هگلی های چپ مثل انجیل بود! "نقد هرچیز برای عقلانی کردن شرایط موجود" یا به زبا نهگلی،همون افریدن انتی تز شرایط فعلی،از مهمترین مرامنامه های هگلیان چپ بود و مارکس میگفت "نقد دین،مبنای همه نقدهاست".
هگل قبلا گفته بود "انسان،خدای از خود بیگانست" اما فویرباخ با معکوس کردن این گزاره گفت "خدا،انسان از خود بیگانست".یعنی تصور خدا،صورت واژگون شده ی تصور انسانه.اون عقیده داشت برخی ارزش های جهانشمول و افلاطونی وجود دارن که همه انسانها و فرهنگها ارزوی رسیدن به اونهارو دارن و در ذات انسانن.(حقیقت،زیبایی،خلوص،عدالت و...) ولی چون تاریخ برای دستیابی به این ارمان ها شکست خورد،اونها از انسان بیگانه، و در یک هستی ارمانی که همون خداست فرافکنی شدن که از همه میخواد به افتخار اون قزبانی بشن.تا زمانی که انسانها به این فرافکنی و دینداری ادامه بدن،هرگز نمیتونن کمال هستی خودشونو محقق کنن و به خودشون برگردن.....مثلا در تصور ارمانی خانواده مقدس،صلح و ارامش و خوشبختی جریان داره.اما تنها با از بین بردن این تصور ارمانی میتونیم خانواده زمینی رو درست کنیم.در غیر این صورت،زمین صرفا جایگاه ازمایش و مجازات خواهد بود.
مارکس در زمان دانشجویی از پیروان فویرباخ بود.حتی گفت بدون عبور از نهر اتش(فویرباخ) نمیتوان به فلسفه پرداخت. اما سرانجام ازش دلسرد شد و نقدش کرد(گفت که اون یک ایده الیست پنهانه).مارکس بجای دگرگون کردن تصور خانواده مقدس،معتقد بود هر تغییر باید در سطح مادی انجام بشه؛یعنی خانواده زمینی.اون میگه:«وقتی مشخص بشه که خانواده زمینی راز خانواده مقدسه،این اولیه که باید زیر تیغ نقد نظری قرار بگیره و از ریشه دگرگون شه.»به عقده مارکس وقتی خانواده که تصویر اینه ای جامعست و سلسله مراتب قدرت در خانواده همون سلسله مراتب جامعست، دستخوش انقلاب بشه،تصور خانواده مقدس به سادگی از بین میره.این اتفاق خواهد افتاد چون به نظر مارکس برخلاف فویرباخ،دین علت از خود بیگانگی نیست بلکه نشانه و گاه حتی اعتراضی علیه اونه.(به عنوان تشبیه،فویرباخ دین رو مثل ویروس یعنی عامل بیماری میدونست؛اما به نظر مارکس،مثل تب یا سرفه بود).به همین دلیل میگه:«رنج دینی در عین حال بیان رنجی واقعی و اعتراضی علیه اونه.دین انسان ستمدیده،قلب دنیای بیرحم و روح موقعیتی بی روحه.دین افیون توده هاست.»کلمه "افیون" اشاره به خاصیت این دارو در تسکین درده.
مارکس با وجود اینکه میگه دین قلب جهان بی روحه،اما اونو مضر میدونه چون فرد رو بجای تلاش برای تغییر شرایط موجود فرابخونه،دلشو به جهانی دیگه و بیخیالی این دنیا(که طبق ماتریالیسم مارکس،تنها دنیای موجوده)خوش میکنه.
همچنین در دوره بعدی زندگیش که ماتریالیسم دیالکتیک رو پایه گذاری میکنه،میگه اگاهی افراد نتیجه شرایط مادی ایه که توش قرار دارن.این تغییر و تحول وضع مادی جامعه،تابع قانونیه انسانها بخاطر نیازهای اقتصادیشون دور هم جمع میشن و برای تنظیم کردن روابطشون باهم،به مناسباتی نیاز پیدا میکنن مثل اخلاق،دین،سیاست و...که این شرایط دلبخواهی نیست بلکه تابعیه از شیوه تولید در اون برهه تاریخی.به همین دلیل این عوامل روبنا در خدمت طبقه اقتصادی مسلطن و میخوان ایدئولوژی اونو به خورد بقیه بدن و رامشون کنن.

بد نیست کمی به تفاوت برداشت هگلیان چپ و راست از جملات هگل اشاره کنم که زیربنای فکری کارل جوان بودن:
1- هگل از طرفی دولت مسیحی-ژرمانیک و سرکوبگر پروس رو ستایش میکرد و اونو نقطه اوج تمامی تاریخ انسان میدونست! ولی از طرفی نظریه دیالکتیک،همه شرایط موجود رو نفی میکرد و سعی داشت اونو عقلانی کنه.هگلیان چپ تفسیر دومو پذیرفتن و از حکومت شدیدا انتقاد میکردن.
2-هگل لیبرالیسم،فردمحوری و مردم سالاریو مسخره میکرد و دولت رو قدرت مطلق و مرجعیت اخلاقی افراد میدونست.ولی از طرفی فلسفه تاریخ انسانی این که "گایست" به سمت ازادی بره.نیازی به گفتن نیست که هگلیان چپ طرفدار دومی بودن.
3-در فلسفه هگل؛گایست یا مطلق در همه چیز تجلی داره و تقریبا مثل خدای اسپینوزاست.ولی از طرفی هم میگفت خدا فقط در اذهان محدود انسانی وجود داره.هگلیان چپ،بی خدا بودن.برهمین اساس هم نتیجه گرفتن که این نه خداست که تاریخ رو به پیش میبره،بلکه خودِ انسانه.پس انسان همون خدای واقعیه و باید با انقلابی جهان گستر،"انسانیت" واقیشو تجلی بده و از نهادهای محدودکننده ای مثل دین،فاصله بگیره.
4- واقعی عقلانی و عقلانی واقعی است.هگلیان راست بخش اول رو قبول داشتن و مثل محافظه کاران،دولت موجود(پروس) رو کاملا خوب میدونستن ولی هگلی های چپ بخش دومو قبول کردن و از باید یه حکومت عقلانی(که هیچ شباهتی به دولت پروس نداشت!) رو واقعی کنن و نقد بیرحمانه شرایط موجود،بهترین راهکاره.

همچنین بخش موثر هگل روی مارکس و از جمله فلسفه دین اون،نظر هگل درباره رابطه سرور و بنده بود:
طبق تاریخگرایی هگل،پدید اومدن هر نحله فلسفی بخاطر شرایط تاریخی موجود در اون زمانه که باعث این تفکر شده.فیلسوفان مختلف،فیلسوفای قبل از خودشونو نقد میکنن تا کمبودها جبران بشه و تکامل پیدا کنن.هر کدوم معتقدن به حقیقت مطلق دست پیدا کردن اما هگل میگه تفاوت نظرات اونها نه ناشی از غلط بودن اون یکی،بکه بخاطر تکامل حقیقته.حقیقت اصلا ساکن و منجمد نیست و کسی نمیتونه ادعا کنه برای همیشه اونو پیدا کرده،بلکه فقط ماهیتشو در یک مرحله از تکاملش درک کرده.تمامی اونها عضوی از یه وحدت انداموارن و بدون همدیگه،قابل درک نیستن.
هگل از چرخش کانتی،یعنی پرداختن به سوژه بجای ابژه،پیروی میکنه و اینکارو مثل همیشه،روندی تکاملی میدونه:
در اولین مرحله تکامل انسانی،نفس از چیزهای برون ذهنی اگاهه و به واسطه "میل" و برای حفظ خودش و ارضای نیازهای جسمانیش،باهاشون مرتبط میشه که اینکار با سروری و غلبه بر اونها انجام میشه.مثل اهلی کردن حیوانات،غذا خوردن و...ما انسانها سروری و سلطه گری رو هدفمون قرار دادیم و این همون اصل نفیه.در تمام اندیشه انسانی،تز ها توسط انتی تز نفی میشن و خودی انتی تز هم توسط یک سنتز نفی میشه.اینکار در روابطمون با اشیاء بیرونی به واسطه غلبه،نابودی،سلب موجودیت،امیختن و..انجام میشه.اما دردسر در روابط انسانی به وجود میاد که هر نفس،میخواد مالک نفس دیگه بشه(میشه عشق رو مثال زد!) و باطل و نفی اش کنه.(دشمنی)در این مبارزه،هدف صرفا مغلوب کردن حریف نیست بلکه "اعتراف حریف به مغلوب شد" خیلی مهمه.نفس میخواد با سلطه بر هرچیزی جز "من" کاملا ارضا بشه.اما وقتی بر نفس دیگه ای سلطه پیدا کرد اونو از بین نمیبره بلکه بهش سلطه پیدا میکنه و اسیرش میکنه که همون رابطه "سرور-بنده"هست.اما مملو از تضادها و محدودیتاییه که خودشو نابود میکنن.برده به دام مادیات گرفتار میشه،در حد یه شیء بی ارزش میشه و وادار به کار در امور مادی به سود ارباب میشه.اما عناصری هم به نفع برده هستن؛ارباب وابسته به اینه که برده ب چشم ارباب بهش نگاه کنه و هیچ تضمینی برای ابدی بودن این موضوع نیست.و مهمتر اینکه برده وقتی برای سرور کار میکنه،خودش رو در اون کار میبینه و عینیت میبخشه.مثلا وقتی گندم رو به نون تبدیل میکنه،میفهمه که این ساخته دست خودشه و اون نه یک شیء یا برده،بلکه دارای یک وجود اگاه و مستقله.برده ازادی خودشو در کار پیدا میکنه ولی سرور وابسته به کار بردست(درست همون نظر مارکس درباره کار ازخودبیگانه).برده با تغییر دادن طبیعت بیرون،خودش رو هم تغییر داد.بعد از اینکه از استقلال خودش خبردار شد،چند مرحله رو میگذرونه:
رواقی گری: در رواقی گری اعتقاد بر اینه که من چه برده باشم چه سرور،در ذهن خودم ازادم.وقتی طبیعتو درک کنیم،میفهمیم همه پدیده ها ضروری و اجتناب ناپذیرن.این مرحله زمانی وجود داره که ترس از زیر سلطه رفتن و همچنین اعتماد زیاد به عقل در کشف حقایق،رایجه.اما رواقی گری فقط ازادی ای ذهنی به ارمغان میارهنه عملی و واقعی.همچنین فرد همچنان بنده قوانین طبیعته و تصورش از ازادی انتزاعیه؛به همین دلیل این مرحله از بین میره
شکاکیت:بعد از رواقی گری،مفاهیم حقیقت و فرزانگی و حقیقت برای برده بی معنا میشن و واقعیت جهان و ازادی و..رو یکسره نفی میکنه و موهوم میدونه.این شک یک نیروی نفی کنندست.اما شک گرایی(هگل بیشتر به هیوم اشاره داره)حاصل تناضاتی درونیه:هیوم وجود "خود" رو نفی کرد و اون رو مشتی تاثرات حسی دونست.ولی از طرفی یک "خود" ناشناته دیگه هست که همه چیزو نفی میکنه(در معنای دکارتی) و این تناقض گفتار و عمل،ذهن فرد شکاک رو دچار پریشانی و دوگانگی میکنه.یک "خود" یا نفس مثل خدا برهمه چیز تسلط داره و درشون شک میکنه،از جمله اگاهی خودش رو.در همین مرحله،"خودِ" دیگر نفی شده که مشتی تاثرات حسی ترجمه شده،مثل برده میمونه.این دیدگاه دوگانه و مغشوش هم سرانجام از بین میره.
آگاهی ناخوش:مثل مسحیت قرون وسطی و ادیان ابراهیمی.این مرحله دوپارگی "خود" در مرحله قبل رو به خاطر داره و اونو بصورت یک خود که میخواد به خدا برسه و "خود" ی کاذب و دیگه که دلخوش لذتهای زمینیه،تفسیر میکنه.آگاهی دینی ناخوشه چون از جنگ بین دو "خود" خبر میده که یکی پاکه و اون یکی شیطانی.اما محدودیت جهانبینی دینی اینه که حقیقت رو نه به شکلی درست،بلکه نمادین و تمثیلی میشناسه؛همچنین رابطه ارباب-بنده رو از بین نمیبره بلکه به شکل "خدا-بنده" در میاره.
عقل:اگاهی دینی به قلمرو عقل و فلسفه راه پیدا میکنه و حقیقتی که جهان بینی دینی در قالب تماثیل درک کرده بود،باید به شکلی واضح و به مفاهیم عقلانی تبدیل شه.ذهن میفهمه که مطلق حقیقی نه خدایی شخص وار و اسمانی،بلکه "گایست"هست که خودشو در اندیشه محدود انسانی جای میده(مارکس میگفت حقیقت راستین،ماده هست که به اراده انسان شکل میده)."خود" باید بفهمه که یک جهان ازاد انسانی،بنده هیچکس و حتی خدا نیست.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
امتیازات: CPHM
بالا