- شروع کننده موضوع
- #1
kimia moghadam
کاربر نیمهحرفهای
- ارسالها
- 255
- امتیاز
- 2,622
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان١
- شهر
- مشهد
- رشته دانشگاه
- داروسازی
تو این تاپیک قراره مذهب از دیگاه کارل مارکس از جنبه ی فلسفیش بررسی بشه.دلیلش هم اینه که نقد بر مذهب،انسان را از اشتباه بیرون میاورد تا به این ترتیب فکر کند، عمل نماید و به گرد خورشید واقعی خویش بچرخد.تا زمانی که انسان به گرد خود بچرخد، مذهب فقط خورشید تخیلی ایست که به گرد انسان می چرخد.
یه خلاصه ای ازش:
" موجودیت دنیوی خطا_ پس از آنکه نیایش آسمانیش بر معبد و محراب مردود گردید_ بر ملاء شده است.انسانی که در واقعیت افسانه ای آسمان ها ، موجودی مافوق بشری را جستجو میکرده و فقط بازتابی از خویشتن را یافته است، دیگر به آن تن در نخواهد داد که فقط تصویر بدلی خودش ، فقط یک «موجود» غیر انسانی را بیابد. او واقعیت حقیقی را جستجو می کرد و باید جستجو کند.
این انسان است که مذهب را می آفریند و مذهب نیست که انسان را می آفریند. و در واقع مذهب خودآگاهی و و عاطفه انسانی است که یا هنوز خود را نیافته یا آنکه تا کنون خود را دوباره گم كرده است.البته انسان، موجودی انتزاعی نیست که خارج از جهان لمیده باشد.انسان در رابطه با جهان بشر، حکومت و جامعه است. این حکومت و این جامعه است که مذهب (یعنی) جهان آگاهی وارونه را می سازد. زیرا که جهان وارونه است و مذهب ، تئوری عمومی این جهان است.مذهب تحقق افسانه ای ذات انسانی است زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست. بنابراین مبارزه علیه مذهب، مبارزه مستقیم علیه آن جهانی است که عطر معنوی آن مذهب میباشد.
فقر مذهب ضمن آنکه بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می باشد. مذهب آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده است، احساس به یک جهان بی احساس است ، همانطور که روح یک کیفیت بی روح است. مذهب تریاک مردم است.
مذهب به مثابه خوشبختی تخیلی مردم است و از بین بردنش به مثابه مطالبه خوشبختی واقعی آنهاست."