* حاوی اسپویل*
نمیدونستم همچین تاپیک عالی ای هم وجود داره!
خب همونطور که احتمالا دنبال کنندگانش خبر دارن، این انیمیشن زیبا بعد از 280 قسمت(9 فصل)، اپیزود پایانیش هم با نام "come along with me"(هم اسم آهنگ تیتراژ پایانی این سریال) به مدت تقریبا 44 دقیقه(4 برابر یه قسمت معمولی) ساخته شد...
اول بطور کلی درباره این سریال بگم:
تناقض جالبی توی ادونچرتایم وجود داره. شکل کاراکترها غالبا ساده و حتی یجورایی بچگونست، اما میتونید با صحنه ها و داستان های ترسناک و حال بهم زن هم روبرو بشین! این تناقض، اولین چیزی بود که باعث شد من 5 سال پیش دنبالش کنم
بنظرم ادونچرتایم از لحاظ تکنیکی، داره این نکته رو فریاد میزنه که حتی با نقاشی های ساده هم میشه کاراکترهایی با احساسات و داستان عالی خلق کرد! میدونیم که معمولا چهره های دقیق و کار شده تر، احساسات رو بهتر نشون میدن(به همین دلیل هم چشمای کاراکترای انیمه ایی بزرگه) ولی با وجود اینکه نقاشی شخصیتای این سریال، غالبا ساده و با چشم های مشکی و نقطه ایه، اما بارها و بارها نشون داده که چقدر میتونه احساسات محتلف رو، خصوصا غم و همدلی و مهربونی و ترس، با وضوحی فوق العاده به تصویر بکشه! بهترین نمونش هم، جاییه که مارسلین خون آشام میفهمه آیس کینگ همون سایمن پتریکوف، مردیه که وقتی مارسلین توی جنگ قارچ بزرگ، بی سرپرست شده بود، مدتی ازش نگهداری کرد. اما متاسفانه قدرت تاجش، گرچه باعث شده هزاران سال زنده بمونه، اما اونو دیوانه کرده و خاطراتشو از یاد برده. در این لحظه، هردو آهنگ "remember you" رو میخونن، صحنه ای که احتمالا حتی پتانسیل به گریه انداختن رو هم داره:
صحبت از آهنگ شد، باید بگم که تا همین قسمت، استوری برد و اکثر آهنگ های جذاب این کارتون، توسط rebecca sugar ساخته شدن که بعدا روی پروژه انیمیشن خودش، steven universe کار کرد. خیلی ها عقیده دارن که اکثر بهترین قسمت های ادونچرتایم، اپیزودهایین که ربکا در اونها حضور داشته و منم اینو قبول دارم. مخصوصا آهنگ هایی که براش ساحت خیلی قشنگن و پیشنهاد میدم گوششون بدین. مخصوصا everything stays. کارگردان هم که pendleton ward ئه(دمش گرم!).
فضای ادونچرتایم، فانتزی و پساآخرالزمانیه. وقتی که انسان ها بر اثر سلاح های هسته ای، اکثرشون از بین رفتن و پس از هزار سال، موجودات عجیب و غریب و جادویی جاشونو گرفتن. خون آشام ها، جادوگرها، خوراکی های متحرک(!) و... . در واقع بنظرم همین متنوع بودن تم، باعث شده پتانشیل خلق اینهمه قسمت قشنگو داشته باشه. داستان روی فین، یه پسر نوجونن انسان و جیک، یه سگ جادویی که توانایی کش اومدن و تغییر شکل رو داره، متمرکزه که در خدمت princess bubblegum(درست شنیدید. پرنسس آدامسی! که البته خیلیم باهوشه) هستن و با شخصیت های متنوع دیگه ای مثل آیس کینگ(یه پیرمزد ریشو و منحرف که توانایی کنترل یخ رو داره)، مارسلین(یه خون آشام دختر که خیلی شخصیت شوخ و باحالی داره)،LSP(یه پرنسس بداخلاق و تخس که مثل ابره!)،earl of lemongrab(یه موجود لیمویی به شدت تنها و بداخلاق که ساخته دست پرنسس بابلگامه. مثل فرانکشتاین!)، Fern(بدل گیاهی فین که خیلی به فین اصلی حسادت میکنه)،Bmoe(یه کامپیوتر کوچیک که آگاهی داره) و کلی شخصیت جالب و متفاوت دیگه روبرو میشن...
فین که محوری ترین شخصیت داستانه، در واقع یه قهرمان عشق ماجراجوییه که همیشه به فکر دیگرانه و هر کاری برای نجات و خوشحال کردنشون میکنه. اما نثل ابرقهرمانای دی سی و مارول، بزرگسال و با توانایی خارق العاده نیست. یه پسر نوجوون عادی و مهربون و پر هیجانه، که توی داستان میتونیم بالغ تر شدنشو خیلی آروم، ببینیم. همیشه هم یه کلاه خاصی سرشه. تابحال عاشق چندین شخصیت داستان شده، ولی بدبختانه تو هیچ کدوم شانس نداشته و تا اخرشم ناکام میمونه

پایدارترین عشقش هم پرنسس بابل گامه که از خودش بزرگتره، و البته به همین دلیلم بابل گام حس رومانتیک بهش نداره!

میبینیم که داستان ادونچرتایم کاملا از عشق های آرمانی دیزنی فاصله گرفته و این حقیقت که خیلی اوقات، روابط عاشقانه موفق نیستن رو میکوبونه تو صورتمون!
اما هنجارشکنی سریال درباره روابط عاشقانه، فقط به اینجا ختم نمیشه. گرچه نشون دادن روابط LGBT تو انیمه ها و مانگاهای ژاپنی، عادی و با یابقه تره، اما آثار غربی معمولا در این باره محافظه کاری خیلی بیشتری به خرج میدن و متاخر تره(بخاطر به رسمیت شناختن هرچه بیشتر حقوق دگرباشان جنسی و رفع بدبینی های ذهنی درباره اونها، با رسانه های فرهنگی). ادونچرتایم یکی از اون استثناهاست. پرنسس بابل گام و مارسلین، هر دو مونث ئن اما عاشق همدیگن! حتی توی قسمت اخر، همدیگه رو میبوسن:
این که آیا واقعا این دو بهم حس رمانتیک دارن، مدت ها برای طرفداران مورد سوال بود، که خیلی محکم تو این صحنه بهش جواب داده شد

باید بگم که این کارشون خیلی عالی بود! در واقع ادونچرتایم با اینکه فانتزیه، ولی صرفا سرگرمی نیست. بلکه بارها به مسائل روانی و واقعی هم میپردازه: دیگردوستی، راستگویی، حسادت، بخشش، شکست عشقی، دیکتاتوری، گاهی مسائل مذهبی،دوستی،رابطه بین نسسل قدیم و جدید،نوستالژی،کابوس برخی حکومت های آرمانشهری و....(برای همه اینا میشه مثال اورد. ولی خب پست خیلی طولانی میشه در کل درباره ادونچرتایم با توحه به طولانی بودنش، میشه خیییلی حرف زد)
خیلی عالیه که این انیمیشن، به موضوعات واقعی هم میپردازه. از جمله دیدگاه خوب به دگرباشان و زیبایی عشق برای اونها(هرچند ترجیخپح میدادم رو شخصیت دیگه ای اجرا شه

من خیلی طرفدار شیپ فین x بابل گامم

). در کل ادونچرتایم، یه کمدی-درام ماجرایی و فانتزیه.
خب فک کنم به عنوان توضیح کلی درباره کلیت سریال، بس باشه. میرم سراغ قسمت آخر(حاوی اسپویل):
عموگامبال(عموی پرنسس بابلگام که آرزوی حکومت بر کل سرزمینو داره) اعلام جنگ میکنه و سپاه اون و وپرنسس بابلگام آماده جنگن. فین و جیک در اخرین تلاش برای صلح و لغو جنگ، با یه پودر جادویی، خودشون، بابلگام، گامبال و فِرن رو به یه رویا میبرن که باهم ارتباط داشته باشن.(یه صحنه جالب توی رویاشون وقتی بود که لیدی یونیکورن، همسر جیک،داشت بجه هاشونو میپخت!

) گرچه اول این رویا همچنان کینه وجود داره، اما اخرش، میفهمن که چقدر نکات مشترک بینشون هست و به همین دلیل تصمیم به صلح و لغو جنگ میگیرن و بیدار میشن. البته گامبال کلک میزنه و میخواد با معجون جادوییش، بابل گام رو به یه شیرینی عادی تبدیل کنه ولی خاله ی بابلگام، کلکشو میفهمه و شیشه رو میشکونه. خودِ گامبال تبدیل به شیرینی میشه و خاله هم صلح رو میپذیره. تا اینجا، ادونچرتایم یه پیام ضد جنگ داره. اینکه ما همگی خیلی شبیه همدیگه هستیم و اختلافات رو خیلی اوقات میشه با گفتگو حل کرد، نه جنگ که کلی خسارت بزرگ دیگه به بار میاره.
اما درست همین موقع که بنظر میاد صلح ایجاد شده و مشکلی نیست، GOLB ظاهر میشه! این در واقع یجورایی شیطان و برادر GLOB(خدا توی ادونچرتایم) ظاهر میشه:
این رو در واقع بتی گراف، نامزد سابق سایمن پتریکوف(آیس کینگ) احضار کرده. میدونیم که سایمن بر اثر تاج روی سرش، قدرت کنترل یخ رو بدست اورد و عمر طولانی گرفت ولی حافظشو از دست داد. بتی GOLB رو اورد تا سایمن رو به حالت اولیشه برگردونه(اینجا یجورایی شبیه داستان فاوست گوته و مرشد و مارگریتای میخاییل بولگاکف شد!). گرچه GOLB آرزوهارو براورده میکنه، ولی هم یکیو به عنوان قربانی میگیره، و هم باعث ایجاد هرج و مرج میشه. شاید سوال پیش بیاد که چرا بتی آرزوی خودشو با GLOB(خدا) در میون نذاشت؟ نیچه به این سوال جواب میده: خدا مرده! درسته! خدای دنیای ادونچرتایم، تو یکی از اپیزود ها مرد. وقتی که سعی داشت شهاب سنگی که به زمین میاد رو متوقف کنه، نابود شد.
به هر حال، GOLB بنا به ذات هرج و مرج طلبش، باعث میشه بعضی از افراد توی جنگ، به هیولاهایی خرابکار و بی هدف تبدیل بشن. تو این زمان، خیلی ها که قبلش هی شعار جنگ جنگ سر میدادن، فرار کردن و افراد کمی باقی موندن.
بتی GOLB رو با کمک یه جادوگر احضار کرد، و جادوگرهم وقتی از کنترل خارج شدن GOLB رو میبینه، میترسه و میگه آیس کینگ تنها کسیه که میتونه بتی و در نتیجه GOLB رو متوقف کنه. اما GOLB قتی این تلاشو میبینه، یجورایی خیانت میکنه و بتی و آیس کینگ رو میخوره. فین هم باهاشون میره و سه تاشون توی شکمشن. اونجا، آیس کینگ به حالت قبلیش برمیگرده و میشه همون سایمن پتریکوف سابق. خاطراتشو یادشه و از دیدن بتی خیلی خوشحاله.
بیرون، همه تلاششونو برای مقابله با هیولاها میکنن ولی شکست میخورن. دوتا هیولا به سرزمین حمله میکنن و حتی خونه ی درختی فین و جیک و Bmoe رو خراب میکنن. جیک خیلی سراسیمه میره به اونجا. Bmoe آسیب دیده ولی برای دلداری جیک، آهنگ میخونه
اما اینکار باعث میشه که هیولاها عقب نشینی کنن. میفهمن که موسیقی نقظه ضعفشونه. موسیقی یه زبان جهانی و احساسی و همبسته ست، و این همون چیزیه که GOLB نمیخواد. خلاصه وقتی همه، اهنگ رو میخونن، هیولاها گیج میشن و یه دریچه هم تو بدن GOLB باز میشه. اما میدونیم که اون در ازای براورده کردن آرزوها، یه قربانی هم میگیره. بتی احساس گناه میکنه و سایمن و فین رو میندازه بیرون و خودش میمونه. اونجا، اول آرزو میکنه که GOLB بره ولی اون گوش نمیده. در آخر، ارزو میکنه که سایمن همیشه سالم بمونه. چون GOLB باعث آسیب دیدن سایمنه، پس برای براورده کردن این آرزو، باید بره. از اونجایی که خودش اینو نمیخواد ولی از طرفی آرزو باید برآورده شه، بتی و GOLB باهم ترکیب میشن و یه موجود واخد میشن. وقتی بتی اختیار بدن GOLB رو بدست میگیره، هیولاهارو از بین میبره و از طریق یه دریچه، از جهان میره. این بخش خیلی غم انگیز بود، سایمن و بتی بازم جدا افتادن....
به هرحال، بعد از این ماجرا همه میرن سر خونه زندگیشون و پایان نسبتا خوشی دارن. آهنگ come along with me پخش میشه و آینده شخصیتارو نشون میدن، که فین هم مامانشو که حیات کامپیوتری داره(چون در واقع مرده اما آگاهیش به کامپیوتر منتقل شده) میبینه.
این داستانیه که خیلی سال بعد، Bmoe برای شرمی و بث، دو نفر که یجورایی مثل فین و جیک هستن و عشق ماجراجوئین، توضیح میده.
تاکید بر موسیقی به عنوان یه عنصر پاک و زداینده چیزهای منفی، قبلا هم تو ادونچرتایم انجام شده. زمانی که earl of lemongrab به شدت دیکتاتور میشه و دور سرزمینش یه دیوار میکشه و خیلی چیزا از جمله موسیقی رو ممنوع میکنه(چه وضعیت آشنایی!!!) ولی lemonhope با جنگ زدن، باعث میشه بترکه و سرزمین نجات پیدا میکنه!
خلاصه، ادونچرتایم یه سریال فوق العاده بود که از تموم شدنش ناراحتم. ولی به هرحال، خیلی ممنونم از سازندگانش که با 8 سال کار خیلی سخت، باعث شادی خیلیا شدن ^___^