صائب تبریزی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع vox
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

vox

کاربر فعال
ارسال‌ها
47
امتیاز
130
نام مرکز سمپاد
shahid beheshti
شهر
abhar
سلام میدونین از بهترین افرادی که اسلوب معادله میگه صائب تبریزیه!!!
خیلی از اشعارش برای ما قابل درکه اصلا مرد باحالیه
تروخدا یکمی از اسلوب معادله هایی که متفاوت باشه بگین استفاده کنیم
 
پاسخ : صائب تبریزی

صائب مشهورترین شاعر سبک هندیه و بیشترین تعداد غزل رو هم در زبان فارسی داره. در شعر سایرین هم متتبع بوده
و این به قوت شعرش کمک کرده. شیوۀ صائب در سبک هندی مثل بیدل نیست که فهم معنی رو دشوار کنه و به فصاحت و زبان هم
توجه داره بر عکس سایر شعرای سبک هندی.
 
پاسخ : صائب تبریزی

تاپیک صائب چرا اینچا داره خاک میخوره
و ما ادراکَ صائب...

صائب تو تک بیت سرایی شهره شعر فارسیه
تک بیتاشو اینجا به اشتراک بذارید
اینم اولیش

"بس که حرف حق کسی در دهر نتواند شنید
گیرد اول در اذان گفتن موذن گوش را"
 
پاسخ : صائب تبریزی

از نظر من اگه بخوایم شعرا هندی و عراقی رو جدا رنک بندی کنیم حافظ تو عراقی اوله و صاِئب در هندی


ریشه ی نخل کهنسال از جوان افزونتر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
 
پاسخ : صائب تبریزی

آسودگی به کنج قناعت نشستن است
سیر بهشت در گره چشم بستن است

هشیاریی است عقل که مستی است چاره‌اش
بدمستیی است توبه که عذرش شکستن است

ماهی به شکر بحر سراپا زبان شده است
غافل که حد شکر، لب از شکر بستن است

طفلی است راه خانه خود کرده است گم
هر ناقصی که در صدد عیب جستن است

شوخی به این کمال نبوده است هیچ‌گاه
خال تو چون سپند درانداز جستن است

ما از شکست توبه محابا نمی‌کنیم
چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است

کفّاره‌ی شراب خوری‌های بی‌حساب
هشیار در میانه‌ی مستان نشستن است

غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش
موی سفید، رشته به انگشت بستن است

درمان ما که سوخته‌ایم از فراق می‌
چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است

بستن به گوشه دل عشاق، خویش را
دامان خود به شهپر جبریل بستن است

صائب به زیر چرخ فکندن بساط عیش
در رهگذار سیل، فراغت نشستن است

صائب تبریزی
 
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت


باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت

دل رم کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت

از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت

هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت

عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت


صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که درین آینه بی پرده هویداست بهشت

+...که در ترک تمناست بهشت...
 
ترک یاران کرده ای ای بیوفا، یار این کند؟
دل زِ پیمان برگرفتی، هیچ دلدار این کند؟

ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان
شرم بادت زین عمل ها، یار با یار این کند؟

جور تو با عاشق سرگشته امروزینه نیست
آزمودم عشق را صدبار، هر بار این کند

طالب عشق رخ خوب تو بودم سال ها
خود ندانستم که با من آخر کار این کند

نرگست در عین بیماری کند قصد دلم
کس ندانم در جهان با هیچ بیمار این کند
 
زلفت که همچو شام غریبان گرفته است
صبح نشاط در ته دامان گرفته است

از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟
ما را میان بادیه باران گرفته است


این سهو بین که دیده حق ناشناس من
روی تو را برابر قرآن گرفته است

از ابر نوبهار چمن جان گرفته است
گلزار رنگ چهره مستان گرفته است

از بس که نوبهار به تعجیل می رود
شاخ از شکوفه دست به دندان گرفته است
 
باد بهار مرهم دل‌های خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است


شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است

وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچه‌ها
شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می‌کند
دیوانه‌ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است

افسانه‌ نسیم به خوابش نمی‌کند
از ناله‌ که بوی گل از خواب جسته است؟

صائب به هوش باش که داروی بیهشی
باد بهار در گره غنچه بسته است
 
مو بمو دارم به خاطر خط جانان را تمام
هیچ کس چون من ندارد حفظ قرآن را تمام

صفحه رخسار خوبان را قماش دیگرست
دیده ام چون شبنم اوراق گلستان را تمام

نیست جز خورشید تابان مومیایی ماه را
عشق کامل می کند ناقص عیاران را تمام

حسن می بالد به خود درپرده شرم و حیا
می نماید چاه و زندان ماه کنعان را تمام

باده بی پشت پیش باده خواران نارس است
کرد خط پشت لب آن لعل خندان را تمام

نیست یک دل در جهان بی داغ عالمسوز عشق
هست در زیر نگین عالم سلیمان را تمام

نیست ممکن نیم بسمل عشق بگذارد مرا
می کنند اهل مروت زود احسان را تمام

بازگشتی آتش را به شمع نیم سوز
میکند سوز محبت ناتمامان را تمام

رفت در دنیای بی حاصل سراسر عمر تو
ریختی در شوره زار این آب حیوان را تمام

می شود از صاحبان دل شکست دل درست
می کند خورشید صائب ماه تابان را تمام
 
Back
بالا