• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

کدام حقایق سخت را ترجیح می دهید نادیده بگیرید؟

  • شروع کننده موضوع nokia
  • تاریخ شروع
مرگ
ترجیح میدم نادیدش بگیرم ولی نمیشه. عین کفتار کمین کرده یهو بهم چنگ میندازه=‌))
 
این که ادغام دوتا سلول، میشه یک انسان. همینقدر راحت، همینقدر عجیب
این‌ که‌ مجبوریم به زاده شدن
این که مجبوریم به مرگ
این که مجبوریم به زندگی کردن، به معنادادن بهش، به زنده بودن. با این حال که ما فقط دو سلول ساده ایم. که می‌شد عدم محض باشیم!
 
راستش خیلی چیزا ولی مهم تریناش:
اینکه در آینده ببینم اون آدمی که میخواستم نبودم و زندگیم تباه شده
اینکه بعضیا یه مزخرفاتی رو چپوندن تو مغز ادمای دیگه که ادمی رو که عین خودشون پوست و گوشت و خون داره بی گناه بکشنشون البته اونا هم شاید مقصر نباشن این دنیا بوده که باهاشون بد تا کرده بالاخره چش و گوششون بستس کلا از جنگ به شدت ترس دارم
اختلاف طبقاتی که تو کشور داره بیداد میکنه :بعضیا سفره هزار رنگ میندازنو و بعضیا روز و شب فقط نون گیرشون میاد تو سفرشون بذارن و هیچ کاری از دست من بر نمیاد
تحریم ظالمانه دارو که الان خیلیا نبود دارو زندگیشونو به خطر انداخته (آشنا سراغ دارم) و خیلی دردناکه این موضوع
این فقط یه بخش خیلی کوچیکی از دغدغه هاییه که من نمیتونیم هیچ کاری بکنم حرص خوردن و ترسم باید بذارم کنار:(
 
اینکه مسئول ومقصر تمام بدبختیام خودمم :-<
 
انسان به دنیا میاد, رنج می کشه و می میره.
هرچیم که این وسط میاد برای منحرف کردنت از اون دو جمله اخره.اصلش همونه:/
 
اینکه هنوز هم ساده ام و
اینکه تو این جامععه صداقت و سادگی و اعتمادرو با خریت و حماقت و زودباوری یکی میدونن
 
اتفاقات گذشته رو...
 
توانایی رو میخوام که در حد وظرفیت من نیست.اگه میشد ظرفیت خودم رو نادیده نگیرم،صرفا کمرنگ ترش کنم شاید میشد از این مهلت ها بهینه استفاده کرد.
 
یک دوره از زندگیم (قبل بلوغ) تحت تأثیر عده‌ای بشدت مذهبی خشک بودم⁦⁦ಠ︵ಠ
اعتقاداتی که اون زمان داشتم آزارم میده
 
ی دوره ای از زندگیم که تحت تاثیر ی آدم هایی تفکراتی در من شکل گرفت که هم من ضربه خوردم و هم دیگران.تصور دیگران نسبت به من خییلی تغییر کرد اون موقع و هنوز هم خیلیا فک میکنم من هنوز اون آدم قبلی ام
 
علت اغلب اتفاق های بد زندگیم خودم بودم و میدونستم قراره رخ بدن و کاری برای رخ ندادن شون نکردم.

از یک سری از هم سن هام به طرز جبران ناپذیری عقب افتادم

خواستن توانستن نیست
 
اینکه یه دخترم🙂
 
اینکه ما هممون‌،از همون نقطه ی صفر زندگی مون،در یک ناعدالتی بزرگ هستیم که اگه صد ها سال هم تلاش کنیم‌،این فاصله ی زندگی هامون با همدیگه همچنان محسوس میمونه.
 
- بچه که بودم خیلی خر بودم ... و کلا زیاد کرم میریختم "هرچند بچه بودم و شیطونی مال همون دورانه" و این یکم ناراحتم میکنه

- اینکه خیلیا میمیرن بدون اینکه عشق رو تجربه کرده باشن

- اینکه خیلیا میمیرن در راهی که فکر میکنن درسته ولی بعدا معلوم میشه دروغ محض بوده

- اینکه استعداد و تلاش اینطور که تو جملات زرد اینستاگرامی میگن همه چیز نیست و بدون پول نمیشه :) هر چقدرم که زور بزنی نمیشه
 
اینکه چقدر راحت یه سال دو سال یا کلی سال با یه آدم رفیق میشیم
ولی بعدش به هر دلیلی که دیگه همو نمی بینیم از روی منطق دیگه
همدیگه رو یادمون میره ، به فقیر و پولدار هم ربط نداره همه اینطورین
اینکه هزاران بار رفاقت تشکیل میدیم و دوباره هزاران بار محو میشه
خیلی بده
 
Back
بالا