حقیقتا من تازه پیاماتو خوندم. ( پیام فالو اومد ، گفتم بخونم بانگتو یبار همینطوری )
الان خودم کل این فصل واقعا در عجیب ترین وضعیت های زندگیمم
که نهایتا اوناییش که تونستم و قابل گفتن تو سمپادیا بود تهش مشکلات درسی بودن
( خیلی جمله ادایی ایه به ظاهر ولی خب آره اونقدری که تو سختی داری میکشی نبوده قطعا )
میشد چند خط بنویسم آخرش مرگ خودش میرسه به ما و فلان و فلان
ولی خب همه جا اینارو نوشته
فقط بنظرم اینکه اینقدر زندگی رو جدی نگیر
اصلا هم شعاری نیست واقعا اونطوری که مشخصه
چون صدبار از ما ها بدبخت تر هم وجود دارن ، که دارن بدون توجه به نرسیدن به موفقیت هاشون
و اینکه میتونستن از بدو تولد شرایط دیگه ای میداشتن ، حداقل خوش زندگی میکنن
یه جا خوندم که یکی به خاطر مشکلات مالی زندگیش رو تموم کرد فرداش یه ارث کلون بهش رسید .
سحر نزدیکه فقط ما نباید امیدمون رو از دست بدیم.
حالت رو درک میکنم