پاسخ : لحظه تحویل سال
دوساعت مونده بود به تحویل سال،من از مامانم پرسیدم که چرا لحظه ی تحویل سال دعا میکنن؟مامانمم گفت تاخدا هر کاری که ادما تو اون لحظه میکننو براورده کنه.منم لحظه ی تحویل سال یه شکلات کاکائویی کردم توی دهنم که خدا ببینه لحظه تحویل سال توی دهنم شکلاته،از اینا بهم بیشتر بده...
پاسخ : بیشتر بودن سن مرد در ازدواج
من از تجربیاتم میگم ;Dبضی از مردا دیدگاه پایینی از خودشونو جامه دارنو هنوز به اون رشد فکری که خانمهای همسن اونا دارن،نرسیدن.به نظر من در بعضی موارد مرد بهتره بزرگتر باشه :) :) :)
پاسخ : تا حالا شده یادتون بره روزه این؟!
جاتون خالی،دیزوز یه کتلت درسته رو خوردم...یه چند دقیقه بعد نشستم با خودم فکر کردم به این نتیجه رسیدم که روزه بودم ;D ;D ;D
پاسخ : روز تولد
چند سال پیش که داشتم واسه امتحان تیزهوشان میخوندم واسم تولد نگرفتن چون صبح روز بعد تولدم باید میرفتمو امتحان ورودی تیزهوشان میدادم ;;) ;;) ;;)
پاسخ : انتخاب کلمه در دوران کودکی
من به مسواک میگفتم میماک،به خرگوش میگفتم اگوش،به حلوا هم میگفتم حلپ ماچم،وقتی هم عموم میومد خونمون گریه میکردمو میگفتم لولو اومده :)) :)) :))
پاسخ : خاطرات شما با سمپاد
اون روزم مثه بقیه روزا زنگ مدرسه سر ساعت دو خورد،ما خوشحالو خندان می خاستیم بریم بیرون از مدرسه،مدیرمون(خ رنجبر)جلومون داشت میرفتو با موبایلش حرف میزد که یدفه پاش گیر کرد تو چاله و خورد زمین(خ رنجبر خیلی خیلی چاقه)ما هم نتونستیم خودمونو کنترل کنیمو با صدای بلند زدیم...
پاسخ : تیزهوشان قبول شدم !
اون روز از شانس بدمون اینترنت خونه مون قط شده بود ما هم رفتیم خونه خالم بعد بابام رفت تو سایت،وقتی منو دختر خالم دیدیم قبول شدیم دوتایی همدگه رو بغل کردیمو زدیم زیر گریه :)) :))
پاسخ : بهترین هدیه ای گرفتید چی بوده؟
بهترین هدیه ای که تا حالا گرفتم یه قاب عکس کوچیکه که از یه عزیز هدیه گرفتم و بدترینش یه دسته گل سرخ بود ;;) ;;) ;;)
پاسخ : جرئت حقیقت
رفته بودیم اردو و اونجا داشتیم بازی میکردیم که دختر خاله م جرئتو انتخاب کرد یکی از بچه ها هم گلاب به روتون اب تف داد بهش،اونم بدون هیچ واکنشی خوردشون :) :)) =))
باsaghar98با هم بودیم
پاسخ : تاثیر گذارترین صحنه ای که دیدین
وقتی داشتیم از بندرعباس برمیگشتیم،وسطای جاده راهبندون بزرگی شده بود منو داداشم رفتیم ببینیم چی شده،چهارتا جوون تو یه 405 التماس میکردن یکی کمکشون کنه،اطرافشون پر از اب بودو مردم فکر میکردن بنزینه بخاطر همین فقط تماشا می کردن،چند لحظه بعد بخاطر بنزینای توی...
پاسخ : تاثیر گذارترین صحنه ای که دیدین
سی و یکم شهریور بود که مصادف میشد با نیمه ی شعبان،صبح روز بعد اولین روز ورود من به مدرسه بود،وقتی از خواب بیدار شدم مادرمو با چشمای خیس بالای سرم دیدم
یکی از عزیزانم دیگه پیشم نبود :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(
پاسخ : سرکار گذاری !
یه بار از فرط بیکاری،با پسر خاله م تصمیم گرفتیم یکیو سر کار بزاریم،یه شماره ی رندیو وارد کردمو گوشیو دادم به پسر خاله م،یه مرده برداشت بعد پسر خاله م گفت ببخشید موبایل اقای ارداشتی؟مرده با یه حالت ترسناکی گفت نه اشتباه گرفتید.پسر خالمم بهش گفت پس غلط کردی برداشتی :)) :)) :))
پاسخ : اولین آشپزی
یادم میاد که اولین بار بود میخواستم چایی دم کنم،قوطی چایی رو برداشتمو یه کم ریختم تو فلاکس بعد اب جوشو ریختم،هر چی امتحان میکردم چاییه رنگ نمیگرفت،اخرش دقم گرفتو یه کم ازش خوردم اون موقع بود که تازه فهمیدم به جای چایی،زیره ریختم تو فلاکس :-[ :-[ ;D ;D :)) :)) =)) =)) :-" :-"
پاسخ : سوتیها
یه بار با بابام سر اینکه چی صبحانه بخورم بحثمون شد .خواستم بگم اصلا من میرم کره و پنیرو میارم هر کار دوست داشتی بکن،اشتباهی گفتم اصلا من میرم پره و کنیرو میارم :) :) :)) :)) =)) =))