یه بار طبقه پایین بودیم بعد یه ظرف بزرگ پر از خیار هم مامانم شسته بود اونجا گذاشته بود بعد همه خونواده هم همون طبقه پایین بودیم این خیارا توی یه اتاق بود و همه توی اتاق دیگه نشسته بودن منم رفتم اون خیارا رو دیدم با خودم گفتم اگه ببیرم پیش بقیه که اونا هم بخورن بهم میگن برو از بالا بشقاب و نمک بیار و منم حوصله نداشتم برم پس نشستم همونجا 3 تا خیار خوردم بعد چهارمی رو گرفتم دستم رفتم پیش بقیه بابام گفت زهرا مگه تو روزه نیستی منم در حال خیار خوردن گفتم چرا روزه م گفت پس چرا خیار میخوری ..
من تازه یادم اومد روزه م. #-o..هیچی دیگه نشد چهارمین خیارو بخورم ولی بسی باحال بود
+ یه بارم کلاس پنجم بودم از مدرسه اومدم خونه مستقیم رفتم سراغ شیرآب حیاط نشستم کلی آب خوردم بعدش یادم اومد که روزه بودم
اوف من خونه خالم رفتيم بعد داشت سيب زميني سرخ مي كرد...واي بوش پيچيد منم مست از بوي سيب زمينيا رفتم سمتشون و يه دونه گنُدشونو خوردم،ملچ ملوچ لازمو كردم،قورتش دادم،گفتم آخيش،بعد يهو همه چي يادم اومد!!! ولي حال داد!
آره یه بار
درست یادم نیس ولی بچه که بودم یه شیشه عسل دستم بود فک کنم داشتم خالیش میکردم تو یه ظرف دیگه!بعد ازینکه خالیش کردم انگشتمو کشیدم ته شیشه گذاشتم در دهان مبارک =P~ یهو یادم افتاد روزه ام انگشتمو زود کشیدم بیرون
آره آره...از بهترین لحظات عمرم بوده.خصوصاً وقتی روزه غذا میگیرم تو مدرسه ها بعد کلی از بچه ها چیز میگیرم و خودم کلی آب و خوراکی و اینا بعدم دقیقاً همون روز یک نفر نذری چیزی داشته بعدم همه را میخورم بدونِ اینکه یادم باشه
بابا ما که از این شانسا نداریم تا مباد کنار دهنمون همه خانواده میپرن وسط میگن مگه روزه نیستی نمیزارن آدم خوشحال بشه
اما یبار سال اول راهنمایی بودم روز اول ماه رمضون بود ما هم کلا عاشق یخچالمون
یروز بازش نکنم خانواده فک میکنن دچار مشکل مغزی شدم :-[
نزدیکای غروب بود رفتم سر یخچال این زرد آلوها چشمک میزدن هی میگفتن "پیشی بیا منو بخور"
منم دلم نیومد دل این زردآلوهارو بشکنم رفتم یکیشو خوردم
همین که سرمون برگرندوندیم داداش و آبجیمون اینجور بودن
داداشم میگه خب بی وجدان میگفتی ماهم میومدیم میخوردیم
منم گفتم آخ آخ مگه شما روزه نیستید
گفتن نه که تو روزه نبودی
خیلی سعی کردم یادم بره ولی نشده!!امسال که اصلا نه گشنم شد نه تشنه هههههههه شدم ربااااات احساس ندارم هههههه
اماااااااااااااااا دو سال پیش امدم از اتاقم برم توی اشپزخونه یک چیزی بخورم یادم افتاد روزم برگشتم توی راه برگشت به اتاقم نمیدونم چیشد از شدت گشنگی دوباره یادم رفت روزم رفتم توی اشپز خونه در یخچالو باز کردم یک تیکه مرغ خوردم و راه افتادم برم توی اتاقم دوباره یادم اومد روزم!!!!!!! ههههههههههههههه یعنی فراموشی تا این حد !! گشنگی چه بلایی سر ادم نمیاره واقعا B-)
پریشب بابام برام آلوچه خریده بود شدیدا هم ترش بود در حدی ک خودم فقط میتونستم بخورم اینم هی چشمک میزد منم هی نمیخوردم بعد ی بار داشتم درس میخوندم هوس کردم یکم بخورم یادمم نبود روزه ام رفتم سر یخچال ی قاشق کامل پر کردم خوردم! معدم خالی بود دیگه فک کنین چی شد دیگه.تا ته معدم سوخت بعدش خواهرم اومد منو در وضعیت بحرانی دید گفت مگه تو روزه نبودی؟؟؟ منم #-o هیچی دیگه تا شب معدمون سوخت منم هم باهاش سوختم
پريشب كه 5 مين مونده بود به اذان مغرب،داشتم فلفل دلمه اي هارو از سوپم جدا ميكردم كه يه دفه يه نخود فرنگي كوچيك ديدم و ورداشتم گذاشتم تو دهنم.يه كم كه جويدم،يادم افتاد كه اذان نگفته.نه ميتونستم با سرفه درارم نه ميتونستم دستمو بكنم تو حلقم.منم تا 5 ديقه دهنم باز مونده بود.دوتا دسمال كاغذي هم صرف اب دهنم كردم.ديگه داش فكم درميومد.هيلي سخت بود.
امروز بعد از سحری اذون که تموم شد میخوواستم برم وضو بگیرم نمازمو بخونم.
یهو تو ذهنم گفتم برم یه لیوان اب بخورم بعد برم ناز بخونم....
تا صب خواب میدیدم روزمو خوردم ......
مردم یادشون میره روزه ان ی چلو کبابی ی لیوان ابی میزنن تو رگ اونوخ من یادم میره روزه ام ب قاعده ی یک بند انگشت سس گوجه خوردم
داشتم با مامان پیتزا درست میکردم سس گوجه زدم بعد یکمش از ظرف ریخت بیرون منم ب عادت دیرینه انگشتو کشیدم ب سسا کردم تو حلق!!وسطش بودم یادم اومد روزه ام رفتم تف کردم تو سینک.اونجا بود ک فهمیدم سس گوجه میتونه چقد بد مزه باشه
دوست پدرم یه روزه ی قضا داشته، بعد اون روز گرفته. و همون روز جلسه هم داشتن، وسط جلسه بعد از اینکه کل بشقاب میوه و شیشه ی آب معدنی رو میل کرده تازه پدر من یادش میاره که روزه اس.