نتایج جستجو

  1. عقده ادیپ

    پاسخ : عقده ادیپ عقده ی ادیپ اونجایی شروع میشه که بچه از مرجله ی پیشا ادیپی دربیاد. یعنی بتونه وجود خودش رو به عنوان یک موجود از بقیه تشخیص بده و وقتی میبرنش جلوی آینه خوشو از آدمی که بغلش کرده تمایز بده. به زبان همینطوری و دورهمی هم اطلاعات من میگه که یه بچه ی پسر وقتی شروع میکنه به شناختن...
  2. چگونه برای یک داستان نقد بنویسیم؟

    پاسخ : چگونه برای یک داستان نقد بنویسیم؟ نه نقد اینقدر محدود نیست که ذهن آدم رو ببندده و بشه لقمه ی آماده و این قضایا. مهم ترین نکته هم این جاست که نقد میتونه با رویکرد های مختلفی پیش برده بشه، مثلاً یه منتقد فمینیستی با یه منتقدی چه میدونم روانکاو اصلاً نگاهشون به قضیه فرق میکنه. درسته که خود...
  3. شخصی نوشته ها

    پاسخ : شخصی نوشته ها "خالیِ سیاه پرده کنار میرود و با مغز زمین میخوریم_____" توی خوابهای طلایی/شهربازی/هی! پینوکیو... تو به نصیحت فرشته مهربان گوش دادی "با چند خط محاوره ی انگلیسی و تی-شرت یونیسف و تحصیل..." شیرین بودی...رها میشدی هه!زرشک! از چی؟ نترس! "دخترک کبریت فروش بمب ناپالم ندارد"! ولی...
  4. شخصی نوشته ها

    پاسخ : شخصی نوشته ها هستی و زمان ما از سیدخندان تا بزرگراه رسالت کش آمد من گریه می کردم... از همان روزهای خیلی شیرینی که انگشت های افسانه را روی قلبم می فشردم.. "افسانه! چرا اینقدر حقیقتی؟ لعنتی! انگشت هایت پیش من نیست..." به درک که نمیتوانی ساز بزنی...به درک که شیرینی شربت لعنتی دنیا گلویت را...
  5. ديالوگ‌های ماندگار

    پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار اینو که میگن مالِ Friends بوده :-? اختلاف نظر هست توش این که 8.5 بود >:D< اینم که از اون مدل حرفاییه که همه می زنن ;D تشخیصش سخت بود #-o :-"
  6. نادر ابراهیمی

    پاسخ : نادر ابراهیمی من یه کتاب قدیمی ازش پیدا کردم این یکی از نوشته هاشه آخرین روز, آخرین ساعت: -مداد می خواهم. -چه مهربانند ستمکاران, که در این سحرگاه خلوت -که آسمان در انتظار من است- مدادی را از من دریغ نمی کنند بر تکه کاغذ چرکی مینویسم «من عاشق تو هستم من عاشق تو هستم من, عاشق تو هستم...»...
  7. حرف های سیاه سفید!

    پاسخ : حرف های سیاه سفید! من روی جنازه ی خودم_تنها_ گریه می کردم و میدان انقلاب همان نقطه ی شروع بود. همان لکه ی خون که لباس تمیز جهان را کثیف کرد!… چاه های عمیق جنازه ی عروسک ها را بلعیدند…جنازه ها ساییده شد و لکه ی لباس پاک نشد و مشت های من باز نشد و من خیره به چشم های خیابان… به جنازه هایی...
  8. ديالوگ‌های ماندگار

    پاسخ : ديالوگ هاي ماندگار The pianist: -ساعتمو بفروش؛ غذا از زمان مهم تره... -اون قابل اعتماد نیست؛ اون یه دکتره... -نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم؟... +از خدا تشکر کن, نه من. اون ما رو زنده نگه میداره؛ یعنی مجبوریم اینطوری فک کنیم... Before sunrise: -من عاشق این محو شدنِ آدما تو پس زمینه...
  9. تـئـــــــــاتـــــــــر

    پاسخ : تـئـــــــــاتـــــــــر من دیدم... 20 تا اپیزود بود, که هر بار 3 یا 4 تا شو اجرا می کردن... یه جاهایی این بیست ماجرا به هم گره می خوردن و خیلی ایده ی باحال _هرچند قدیمی!! B-)_ ای بود (منو یاد اون نمایشای دنبال هم و تو در توی یونان باستان می نداخت...) قضیه این بود که من دور دو فرمان...
  10. حرف های سیاه سفید!

    پاسخ : حرف های سیاه سفید! من از مواضعم عقب نشینی می کنم... :-s ویرایش: ;D
  11. حرف های سیاه سفید!

    پاسخ : حرف های سیاه سفید! باشه, خب من به این شیوه بیان کردن منظورت احترام می ذارم, نوشته ی خودته دیگه, هرجوری می خوای منظورتو بگو!! ما که بخیل نیستیم... B-) اما من فقط در حد پیشنهاد می گم؛ وقتی داری واسه "خودت" می نویسی این اصل ماجرا واسه ت روشنه, نمیای دوباره واسه خودت تکرار کنی...
  12. حرف های سیاه سفید!

    پاسخ : حرف های سیاه سفید! در مورد ! ها با پرنیان هم‌عقیده‌م؛ اما با پایان بعضی نوشته‌هات نه... بعضی جمله‌هات آدمو پاتیل می‌کنه، اما بعضی وقتا نوشته‌تو با یه جمله می‌بندی..(((مثلا خنجر در دستان توست!))) یا بعضی پی‌نوشت‌هات؛ چرا توضیح می‌دی...؟؟ نوشته‌ها یا از رو یه اتفاقاتین که عینا وجود...
  13. دهکده کورها, شهر احمقان, كشور ...

    پاسخ : دهکده کورها, شهر احمقان, کشور ... متوجهم !! فقط ما چرا اينقدر مطمئنيم كه داناييم ؟؟ دانش حقيقي اينه كه بدوني در اصل هيچچي نميدوني .نمي توانم چيزي به ديگران بياموزم ، فقط ميتوانم وادارشان كنم بيانديشند .(1) زحمت الكي نيست ...تو داري تلاش مي كني كه افكارت در واقعيت انعكاس پيدا كنه...
  14. دهکده کورها, شهر احمقان, كشور ...

    پاسخ : دهکده کورها, شهر احمقان, کشور ... به نظر من این کار بیهوده تریه ...(ببخشید ... گفتم به نظر من ...) چون آدم نابینا رو نمیتونی بینا کنی ، هرگز ... اما آدم نادان(؟) رو خب همیشه امیدی هست ...
  15. دهکده کورها, شهر احمقان, كشور ...

    پاسخ : دهکده کورها, شهر احمقان, کشور ... خب برن ..!! از کجا معلوم اونایی که میرن کار درستی می کنن ؟؟ (مثل ایران ...)
  16. دهکده کورها, شهر احمقان, كشور ...

    پاسخ : دهکده کورها, شهر احمقان, کشور ... خب آخه تمثیل درستی استفاده نشده ... اما خب ، کلا ، موندن خیلی کار بهتریه ... اول اون جایی رو درست کن که قرار گرفتی ...
  17. اختیار

    پاسخ : اختیار خب در ظاهر اين يه جورايي ميشه هموني كه من دارم ميگم ...خب يه كم بازش مي كني ؟ "آزاديم در يه محيط محدود" خيلي معني مي تونه داشته باشه...(نكنه منظورت همون چيزاييه كه ميگن ما آدميم و محدوديم و به كمال هرگز نمي رسيم و سرچشمه ي همه چي خداست و ....ها؟):(
  18. اختیار

    پاسخ : اختیار یه چیزی تو این سوال هست... همیشه تو آزادی هم یه جبری هست... یعنی وقتی مثلا دو تومن پول داری و هم میتونی یه کیلو سیب بگیری هم یه کیلو پرتقال...تو اگه بخوای انتخاب کنی...آزادی ت رو خودت از خودت گرفتی ...یه چیزی که از درون ،خودش خودشو نقض میکنه... اگه حق انتخاب هم داشتیم واسه این که...
  19. نخستين بهار خلقت

    پاسخ : نخستين بهار خلقت یعنی چی حیوانات هم اخلاق دارند؟؟(نمیدونم ...اما خب شاید این چیزایی که ما میبینمشون به عنوان حیوان...در حقیقت حیوان نباشند...)خب منظورم اینه که ما با حواس پنجگانه به این درک رسیدیم که اونا حیوونن...شاید ... منم قبول دارم که اخلاقیات نسبی هستن...آدمی که توی جنگل بزرگ شده...
  20. نخستين بهار خلقت

    پاسخ : نخستين بهار خلقت پس در این صورت اخلاق از کجا سرچشمه می گیره ؟
بالا