همبازي بچگي تون كي يا كيا بودن؟چه بازی هایی میکردین؟
كجا با همديگه بازي ميكردين؟
چند سال با هم تفاوت سني دارين؟
×خاطره تعریف کنید.
بچه ها خواهش من اينه كه بگين با كي دعوا ميكردين،با كي از همه بهتر بودين،بعد دعوا پيش كي ميرفتين،بزرگترين و صميمي ترين دوستتون كي بود و از اين حرفا ديگه :)
در ضمن بيشترين بازي اي كه تو بچگياتون ميكردين چي بود؟
واي من بيشترباداداشم اينا بازي ميكردم دوتا دخترهمسايه داشتيم كه يكيش همسنم بود يكيش يك سال بزرگنر توجمع خانوادگي هم دخترعمو و پسرعموم همسنم بودن ودختردايي دو سال كوچولوتر
دختر عمه هام و خواهرم خیلی خوب بود بیشتر خونه ی مادربزرگم بازی میکردیم خاله بازی که میکردیم اصلا زمان از دستمون میرفت کل ظرفا و وسیله های مادرجونمو برمیداشتیم خیلی خوش میگذشت
هی روزگار
تا وقتی که تو مشهد بودیم با دوستای مهدکودکم و بچه های همسایه بازی میکردم
اها یه همسایم داشتیم که اون موقع دخترش 17 سالش بود فک کن یه بچه ی 4 ساله با یه دختر 17سال بازی کنه
الان عروس شده و یه پسر نازم داره
تو سیرجانم بچه های همسایه و دخترخاله هام
بچه های همسایمون خیلی باحال بودن دوتاشون خواهردوقلو بودن یکیشونم که از من کوچیکتر بود خییییییلی پرحرف بود
همبازی بچگیم دختر خالم بود ک ی سال ازم کوچیکتره،اما ی مزاحم همیشگی هم داشتیم ک همیشه بازیمون رو خراب میکرد و فوق العاده لوس مزخرف و رو اعصاب بود کسی نبود جز دختر دایی 3 سال کوچکترم ک هر دفه بازیمونو خراب میکردد و دعوا مون میشد بعد میرفت ب خالم میگف،خالمم الکی لوسش میکردد با اینکه تقصیر اون بود اما به ما میگف: بچه ها دخترمو ازیت نکین دیگه!ماهم حرص میخوردیم و تحملش میکرددیم! X-(
من وقتي بچه بودم با بچه هاي دوستاي بابام كه خونه هامون نزديك بود بازي ميكردم اونايي كه ميرفتن مدرسه هم عصر بهمون أضافه ميشدن اتفاقا همين چن هفته پيش همه شونو ي جا ديدم از خاطرات مون حرف زديم يكي از همبازيهام داماد شده يكي ديگه مامان شده بقيه نصفشون دانشگاهي بودن يكي سرباز بود يكي امسال كنكوري صميمي تر از همه با اوني بودم كه الان سربازه،دلم واسش ي ذره شده به هم قول داديم خواهر و برادر بمونيم ^-^
دوران بچگي من با يه پيرزن مهربونو نازنين سپري شد كه چند روز پيش عمرشو داد به شما،مامان بابام فك ميكنن من نميدونم،حتي واسه تدفينشم نرفتم. هيشكي درك نميكنه چقد دوسش داشتم
بچگی هامو یادم نمیاد .
مردانه الآن یه لحظه یادم اومد .
هم بازی دوران بچگیم پسر همسایمون بود که حدود 4 سال ازم بزرگتره .
امسالم کنکوری بود
تا همین 2 سال پیش همبازی بودیم . ولی امان از کنکور .
چند ماه بعد از زلزله تو خونه های نیمه ساخته بازی می کردیم .
آخ نمی دونی چه حالی می داد .
فضای باز .
فکر خلاق و متفکر و...
کلی بازی های باحال .
چه بلا هایی که سر همدیگه نمی اوردیم
1-زخمی کردن چشم
2- ترسوندن دیگران
3-آب پاشی رویه هم
4-فوتبال
..................
من با خواهرم و دختر و پسر خونه بغلیمون و دختر طبقه پایینیمون تو کوچه بازی می کردم، دخترا یکیشون همسن من بود و یکیشون همسن خواهرم پسره هم یه 5 سال از من بزرگتر بود و تقریبا همسن خواهرم بود، با هم دیگه گرگم به هوا و وسطی و... بازی می کردیم، یه بار من و اون دختره داشتیم شوخی می کردیم باهم من دستم خورد تو دلش، مامانش اومد کلی دعوا کرد [-( و بعد مامانم ازم دفا کردو ... بالاخره موضوع حل شد
یه بارم دوست همین پسره با داداشش اومده بود کوچمون، اون روز وسطی بازی کردیم، من یادمه عالی بازی کردم و وسط بودم، فک کنم آخرین نفری بودم ک وسط مونده بودم، عالی بود!!! خیلی خوش گذشت!!!!
اون جایی ک قبلش زندگی می کردیم یادمه همسایمون یه پیرزن خیلی مهربون بود که خیلی وقتا می رفتیم خونشون و اون از ما پذیرایی می کرد، من خیلی کوچیک بودم و خودش و خونش رو درست یادم نیست، تنها چیزی ک الان یادم میاد یه پیرزن تو یه خونه ی گرم با یه جو خاصه! چند سال پیش هم شنیدم ک فوت کردن!
من وقتی بچه بودم با پسرای کوچمون خوره ی کارت بازی بودیم اونم زیرشاخه دمپایی
من یه دمپایی داشتم که فوق العاده بود همه حاضر بودن با 100 تا کارت عوضش کنن
کلا خیلی با این بازی حال میکردم الان اگه پایه داشتم باهاش بازی میکنم به خصوص پسر داییم که ابتدایی و باهاش رنگ لباس میزنم
تو خونوادمون با دو تا پسر داییم و دختر خالم ودختر داییم و داداشم همسایه هامون هم که همبازی همیشگی من بودن با هم میزفتیم پارک بادبادک هوا میکردیم وایییییییییی خیلی حال میداد
من تک فرزند بودم.(و هستم.) هم اولین نوه بودم. موقعی هم که من به دنیا اومدم تا ۴ سالگیم هیچ کس تو فامیل بچه نداشت. منم تا قبل از مهد کودک هم بازی خوبی نداشتم.
تو مهد کودک دوست پیدا کردم و خاله بازی می کردیم بیش تر. من یه عروسک داشتم به اسم ستاره که خیلی دوستش داشتم و دوستم هم یه عروسک به اسم نانا.
عروسکامون رو حموم می بردیم و سرشونو با شامپو می شستیم. (من و دوستم هم سن بودیم.) بیش تر می رفتیم خونه همدیگه.
خیلی صمیمی بودیم و فقط دو بار با هم دعوا کردیم.یه بار پام رفت روی پاش و دفعه دوم سر این که چه طور باید از پله بالا بریم.
یه بار از مهد کودک باهاش رفتم خونه خودشون.مامانم هم نمی دونست. (به مامان دوستم گفته بودم که می دونه.)
از دبستان از هم جدا شدیم. ولی تابستونا می بینمش.
ما بچه که بودیم توی خونه های سازمانی بودیم 3 تا کوچه بود عصرا میریختیم توی کوچه و تفریحمون این بود که ببینیم زور کی بیشتره یه پسری بود همیشه ما رو میزد یه سال هم بزرگ تر بود بعد ما میرفتیم کلی گریه زاری پیشه خونواده محلمون نمیذاشتن بعد مادر پدر اون پسره هم اصولا چیزی نمیگفتن این بود که من همیشه با اون پسره دعوا داشتم کلا عین این دافا با پسرا بودیمو هی مشت و دعوا اونو توی فیس بوک دیدم جدیدا خیلی لوس شده بود منم که دیگه عاقل تر شدم بیشتر بازیا هم گروهی بود یادم نیس اصولا میرفتیم دوچرخه سواری یا خاک بازی
خدا شاهده خجالت میکشم بگم
سه تا گودزیلا
1- باربی بازی و جمع نکردن بساط تا یک ماه
2- گروگان بازی و دادن تلفات حداقل یک لیتر خون و مقداری جیغ
3- جوشوندن گلای تو حیاط و درست کردن عطر[nb]آب+گل+شاممو فرش+مقدار زیادی عطر و ادکلن [/nb] و فروختن ب ننه بابای بیچارمون
4-کارآگاه بازی و سوژه کردن ی بدبختی!!
خیلی فعال بودیما...خیلی
دممون گرم