بازی ها و همبازی های دوران بچگیتون

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Saghar98
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : بازی ها و همبازی های دوران بچگیتون

من تو مهد دوست زیاد داشتم و خب بازیای معمول مهد رو میکردیم دیگه. خاله‎بازی و خمیربازی و اینا :د
ولی تو فامیل کلاً سه‎تا هم بازی داشتم. پسرعمم، دختردایی‎بابام، پسرداییه‎بابام! پسرعمم دوسال ، اون دوتا هم یه سال ازم بزرگتر بودن.
اکثراً هم دزد و پلیس بازی میکردیم.خونه‎ی مامان بزرگ بابام. ;;)
خونه‎ی مامانبزرگ خودمم با پسر عمم دوچرخه سواری و اینا میکردیم.
خیلی دوران خوبی بود. 8-^
 
پاسخ : بازی ها و همبازی های دوران بچگیتون

دختر همسایه ی مامانبزرگم و پسر خالم.
 
یه پسرخاله دارم دوماه ازم کوچیک تره
یه پسر داییم دارم هیجده سالشه
همبازی های خیلی صمیمیم اینا بودن
تفنگ بازی میکردیم
گریه نمیکردم اگه منو میزدن موهاشونو میکشیدم میزدم تو دهنشون
یه دختر عمو هم دارم
همسنیم با اون مردم ازاری میکردیم
مثلا ی دختر عمو دیگه رو حبس میکردیم تو حموم بهشم میگفتیم اگه حرف بزنی میزنیمت...
 
یک دختر خالم که ده ماه ازم بزرگ تره
یه پسر خاله که ۳ سال ازم بزرگ تره
یه پسر دایی که بازم ۳ازم بزرگ تره
و یه دختر دایی که بازم ۳ سال ازم بزرگ تره
کلا تو جمع بزرگا بزرگ شدم من:D
وسط بازی میکردیم اون موقع تنها بازی که ما چهار تا میکردیم
و همیشه ام من با دقل بازی میبردم نمیدونم چرا:-/
 
پسرخاله ام که یه سال ازم بزرگتره
یه پسرخاله ی دیگه که بازم یه سال ازم بزرگتره
و دختر خاله ام که 3 سال ازم کوچیکتره
همیشه بازی ها رو خودم انتخاب میکردم!...حرفم رو گوش میدادن دستشون درد نکنه
وسطی_والیبال_گرگم به هوا_قایم موشک_اسم و فامیل_پاستور_فوتبال_هندبال_خاله بازی
کلا بازی زیاد میکردیم ولی آخرشم همیشه دعوامون میشد....مخصوصا بین دخترخاله ام و یکی از پسر خاله هام!....این دوتا همیشه باهم دعوا داشتن!
 
همبازیام پسرخالم که 4روز ازم کوچیکتره و دختر عموم که 1سال ازم کوچیکتر بود ولی الان رابطم با پسرخالم خیلی فرق کرده با گذر زمان و بزرگ شدنمون خیلی فرق کردیم از هر نظر بگی ولی تیم بودیم قبلنا و با دختر عموم و ایناهم در قطع رابطه به سر می بریم ولی اون قبلنا ابهتی داشتم واسه خودم بازیای تکراری زیاد نمیکردیم و همشون اختراعیه من بودن
 
آخرین ویرایش:
دخترداییام و پسرخالم و داداشم همبازیام بودن..بازی هامونم خیلی نوستالژیک بود دیگه...
خاله بازی و قایم باشک که تو خاله بازی من همش نقش مادره رو ایفا میکردم:-)
یه کار ماجراجویانه هم داشتیم که هر کی تو حیاط خونه مامانبزرگم الماس پیدا کنه سرور همه ما میشه.....
که خب هیچکس اون الماس و پیدا نکرد همه سر کار بودیم
 
من تو مهد کودک با دخترا عروس بازی میکردم و همه آرزوشون بود من به عنوان همسر انتخابش کنم:Dبه حدی که اصن تو جلسه هابی که برای مامان ها می‌داشتند مامان دخترا میومدن به مامانم میگفتن به پسرت بگو دختر مارو هم عروس کنه =))
البته من بیشتر با دو نفر بازی میکردم یکیشون چون قشنگ بود اون یکی هم معمولی قشنگ بود ولی خب دختر معاون مهد کودک بود:))
بچه بودم نمی‌دونم چرا اینطوری بودم ینی یه شخصیت کاملا متفاوت با الانم :D
 
من مهم ترین همبازیم دختر همسایمون بود که مهد کودکم با هم بودیم ولی اون نیمه اولی بود زود رفت مدرسه به خاطر مدرسه خونشونو عوض کردن یه چند سالی هست ازش خبر ندارم:Dسه تا داداش داشت باهاشون فوتبال بازی میکردیم وقتایی هم که اونا مدرسه بودن مسابقه دوچرخه سواری میزاشتیم خیلی کم هم میرفتیم خونه هم خاله بازی و این حرفا:D
یکی دیگه پسرخالم بود که بازی جنگی میکردیم مثلا من شلیک میکردم اون شهید میشد خاکش میکردیم:))یا مسابقه دو میزاشتیم تو سالن خونه مامان بزرگم که البته خیلی زود تموم میشد به خاطر بعد مسافت:Dتو خونه خودشونم کامپیوتر یه بازی هایی بود 100 تا بازی با هم بودا اونو بازی میکردیم:))
تو خانواده پدریمم با دخترعموم و پسرعموم و پسرعمم یه از این گلدون ایستاده ها هست که چند شعبس ازونا داشتند مادربزرگم جوراب گوله میکردیم هرکی بیشتر پرت میکرد برنده میشد یا دارت آهنربایی یا پلی استیشن و آب بازی خیلی تنوع داشتیم به خاطر اینکه زیاد بودیم کلا:))
وقتی هم با دخترخالم تنها بودم ادا درمیوردیم مثلا بزرگ شدیم و قصه میساختیم همونارو بازی میکردیم:))
عخـی یادش بخیر خو
 
بچه های همسایه ها بودن که حدودا 8 نفری میشدیم...سه تا پسر و پنج تا دختر بودیم.
بعد شبا همگی میومدیم بیرون و تبرک بازی میکردیم...خدایی نصفه شبم بود و خیلی سخت میشد کسی رو پیدا کرد...خیلی خوش میگذشت بهمون! :)
 
از همون بچگی روحیه ی لیدر بودنم خودمو و اطرافیانم رو تحث تاثیر قرار میداد. تو کوچه حدود هفت هشت نفر بودیم که بدون 6 نفر باز میشد، بدون من نمیشد! یعنی شست و شو مغزی کرده بودما :))
دو تا پسر عمه هم داشتم که تنها بازی ای که میکردیم بازی کامپیوتری بود.یعنی فقطا!
نکته: الان بچه هفت ساله ها نمیذارن تو والیبالشون یه سرویس بزنم :| لامصب روزگار نیست که آفتاب پرسته :|
 
من همبازی خیلی کم داشتم بچه بودم. پسر همسایمون بودش که بعد یه مدت رفت. خیلی ماشین بازی می کردم.۱
 
  • لایک
امتیازات: Mindy
یه پسرعمو هم داشتم که همسنم بود و خونه ـشون دقیقا کنار خونه ما!
خیلی باهم دوچرخه سواری میکردیم...قایم موشک...بالا بلندی...و بازی های کامپیوتری!...همیشه بهم میگفت بیا کنار من بشین قول میدم بهت بدم بازی کنی،ولی هیچ وقت به قولش عمل نمیکرد!:|
 
#دکتربازی


طبیعتا از من نخواید که نام قربانیان رو ببرم ....
 
ما چهار تا همسن بودیم:
من-پسر عموم-دختر دختر عموم-پسر دختر عموم
بازی خاصیم نمی کردیم
گاهی اوقات هم که می رفتیم مشهد پسر خالم (فوتبال بازی می کردیم)
 
پسر داییم که ازم دوسال بزرگتره
با دختر خالم که شش ماه ازم کوچیکتر
ادای فوتبالیست هارو در می اوردیم (من همیشه باکی بایاشی می شدم):-":))
با در قابلمه و چندتا تشک ماشین درست می کردیم می رفتیم سفر مثلا :P
عاشق درست کردن خونه ی درختی بودیم
 
محمد پسرهمسایه :/
اولین کسی ک تو کوچه باهاش دوست شدم
 
همبازی ها رو که ازش چشمپوشی میکنیم
بازی هان ولی اینا بود بیشتر
جلو پنکه می‌گفتیم آآآآآ ( البته خیلی خلاق بودیما دنده هم عوض میکردیم :)))
یا مثلاً کلی سد ساخته بودیم تو حیاطمون
دسته چک درست میکردیم بانک بازی میکردیم
نایلون می‌کشیدیم تو سرمون صدا موتور در میووردیم :))
خدایی اینا را خیلی بیشتر از بازی کردن با اسباب بازیهام دوست داشتم
 
تنها :(( تو خونه آپارتمان :-??:(( تو شهر غریب :((
پدر و مادر در اداره و داداشتم مدرسه و ...

تو فامیل هم هیچ هم سن و سالی نباشه :((:-??
جز عروسک و تبلت و کامپیوتر با کی بازی میکردید ؟؟؟؟
 
دانیال -_-
محمد-_-
متین-_-
 
Back
بالا