دفعه اول تو عروسی بودم و حوصلم هم کلی سر رفته بود، بابام اومد گفت بیا بریم رانندگی. بعد از کلی توضیح دادن و یکی دو باری خاموش کردن دیگه دستم اومد و داشتم هیلان هیلان میرفتم و حواسم به دنده بود که عوضش کنم، یهو بابام داد زد: ترمز کنننننن! منم هول شدم به جای ترمز پامو گذاشتم رو گاز. (= چند تا پسر کنار یه دیوار ایستاده بودن، نزدیک بود خودمون و ماشین و پسرا رو با دیوار یکی کنم که خدا رو شکر بخیر گذشت. (=