َAnime

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
تحلیل جالبی بود ..
خوشبحالتون وقت دارین میشینین انیمه ببینین :D
من اومدم شوالیه خون آشام ببینم از درس و زندگی افتادم یه ماه
تازه ریاضیم رو اون ماه چهارده و بیست و پنج شدم
مرسی:D
منم گاهی از درس و زندگی و چیزای دیگه میفتم (((: ولی خیلی وقتا اهمیتی نمیدم و انیمه دیدن برام خیلی حیاتی تره ((:
من کلا نمیتونم بدون انیمیشن زندگی کنم. عشق اول زندگیمه و مقدم بر هر چیزی
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
راستش جای بهتری تو ذهنم نبود که اینو بنویسم. کاش بیشتر از یه تاپیک، برای انیمه تو این انجمن بود. ولی به هر حال:
نقد و تشریح انیمه Neon Genesis Evangelion ((:
* این پست حاوی اسپویل شدید میباشد*
Neon.Genesis.Evangelion.full.1507468.jpg

قبلش درباره قسمت بندی انیمه بگم. سریال این انیمه مال سال 1994-95 ئه که 26 قسمت داره. اما دو قسمت اخر، بینندگانو راضی نکرد طوری که حتی کارگردان، هیدکی آنو، رو بعضیا تهدید به مرگ کردن! به هر حال، بعدش یه سینمایی ساخته شد به اسم neon genesis evangelion: death & rebirth که در واقع فقط خلاصه 24 قسمت اول سریال بود، و بعد هم End Of Evangelion که یه پایان بازسازی شده و جایگزین برای انیمه بود، به جای قسمت اخر، که البته جزء 100 انیمیشن سریالی برتر تاریخ هم شد! توی همه اینا، میشه دید که گرافیک و...سطح پایین تری نسبت به انیمه های فعلی داره. هر چند من این موضوع رو ضعف نمیدونم و اتفاقا خوشم میاد!
این انیمه استقبال خیلی زیادی به همراه داشت طوری که هیدکی آنو تصمیم گرفت یه بازسازی سینمایی دوباره ازش بسازه، با کمی تغییر داستان. تا بحال سه قسمت هم از این بازسازی اومده و قسمت چهارم سال 2020 میاد. این بازسازی، از نظر تکنیکی کیفیت خیلی بهتری نسبت به سری قبل داره، اما متاسفانه از افکت های 3 بعدی هم استفاده زیادی شده(من از 3 بعدی متنفرم!) ولی خب همچنان قشنگه. در کل دیدن این انیمه رو خیلی توصیه میکنم.

بطور خلاصه، داستان در نگاه اول، درباره یه پسر نوجوونه به اسم شینجی ایکاری(توی عکس، همون پسر مو قهوه ای ردیف اول که خجالت زده شده) که مادرش(یویی آیانامی) مرده و پدرش(گاندو ایکاری) سالها ولش کرده و مدیر سامان NERV ئه(توی عکس، گاندو ایکاری میشه همون مرد ریشو و عینکی ردیف اخر و دختر مو قهوه ای کنارشم، همسرش، یویی آیانامی ئه. پیرمرد ردیف اخر که لبخند زده هم پروفسور فیوتسکی، دستیار گاندو ایکاریه که یویی آیانامی قبلا دانشجوش بوده). اما بعد از سالها، گاندو از شینجی دعوت میکنه که بیاد سازمان نرو، و میساتو کاتسوراگی(همون دختر با موهای ابی پررنگ ردیف اخر که نیمرخ ایستاده و با یه مرد دیگه دعوا میکنه. اسم اون مرده هم کاجی ئه که دوست پسر سابقش بوده) هم وظیفه داره که بیارش به نرو. وقتی اونجا میرسن، بین شینجی و پدرش یه برخورد خیلی خشک میبینیم(برخلاف یه پدر و پسری که باهم خوبن!...اونجا "ریتسوکو آکاگی" هم میبینیم که توی عکس میشه اون دختر مو بور جلوی گاندو، که مسئول امور مهندسی ئه و دوست میساتو) و همون موقع، از یه ربات بزرگ رونمایی میشه به اسم "ایوانگلیون" یا به اختصار، "ایوا". گاندو به شینجی میگه که باید این رباتو هدایت کنه! شینجی خیلی دست پاچه میشه و قبول نمیکنه. گاندو هم دستور میده ری آیانامی(همون دختر با موهای ابی کمرنگ ردیف اول که کنار شینجی ئه) رو بیارن برای هدایت ربات. ولی ری خیلی زخمی ئه و نمیتونه اینکارو انجام بده. شینجی هم که ناتوانی اونو میبینه، قبول میکنه که بجاش، رباتو هدایت کنه. علت هدایت این ربات، اینه که یه موجود غول پیکر به توکیو حمله کرده که هیچ چیزی جلو دارش نیست و فقط ایوا میتونه شکستش بده، به این موجود هم میگن "فرشته". خلاصه، شینجی با اون فرشته میجنگه و گرچه اولش طبیعتا دست و پا چلفتیه ولی بالاخره موفق میشه با شکوندن هسته فرشته، شکستش بده(تنها راه کشتن فرشته ها) و بعد از اون، رسما عضو سازمان نرو و خلبان ایوا میشه. ولی چون خونه ای نداشته، میساتو قبول میکنه که شینجی همخونش بشه.
توی مدرسه جدید، یکی از پسرا به اسم توجی سوزاهارا(توی عکس میشه همونی که ردیف اوله و موهاش سیاهه و پوستشم نسبتا قهوه ای) اصلا رابطه خوبی با شینجی نداره و حتی کتکش میزنه. چون نبرد فرشته و ایوا باعث خرابی هایی شد که نتیجش، بستری شدن خواهر کوچیک توجی توی بیمارستان بود. برای شینجی، اینکه به نوعی محبور به خلبانی کردن ایوا شده و پاداششم فقط تحقیر و کتک و تنفره، خیلی آزار دهنده ست. ولی وقتی با فرشته دوم روبرو میشه و توجی رو نجات میده، اونم از کار قبلیش عذرخواهی میکنه و تبدیل به دوستش میشه. این آغاز محبوبیتش بخاطر خلبانی ایواست، که به مزاقشم خوش میاد!
میبینیم که ری آیانامی هم همکلاسیه شینجیه. یه دحتر خیلی ساکت و خشک و گوشه گیر که هیچ دوست و هم صحبتی نداره. اولین خلبان ایواست و غیر از اینکار و اطاعت از دستورات گاندو ایکاری، کار دیگه ای نمیکنه. ری یه شخصیت خیلی مهم تو داستانه که در ادامه بیشتر دربارش صحبت میکنم. با اینحال، تو ادامه داستان، نوعی علاقه بین شینجی و ری به وجود میاد. این علاقه مخصوصا توی سه تا نسخه سینمایی جدید، مشهود تره که ری تلاش میکنه یه پیک نیک دست جمعی برگزار کنه که شینجی و باباش هم توش باشن و رابزشون بهتر شه(متاسفانه به دلایلی، بهم میخوره). همچنین توی این نسخه، یه فرشته ری رو میبلعه و شینجی هم دیوانه وار به فرشته حمله میکنه و خیلی خشن باهاش میجنگه تا ری رو نجات بده، که متاسفانه موفق نمیشه. همچنین ری تو یه خونه کوچیک در یک آپارتمان خیلی کهنه، تنها زندگی میکنه.
در ادامه، با شخصیت "آسوکا لانگلی سوریو" آشنا میشیم که یه دختر آلمانیه و سومین خلبان ایوا.(توی عکس، همونیه که لباس قرمز و موهای قهوه ای داره و ردیف اول، کنار شینجیه) یه دختر بداخلاق و مستقل ئه که دستکم در ظاهر، خیلی از شینجی بدش میاد(هرچند تو مجموعه سینمایی جدید، بهش یه علاقه پنهان داره و میشه گفت با ری تو یه مثلث عشقی هست. ته دلش، شینجی رو دوست داره اما وقتی میبینه در مقابل ری شانسی نداره، چون ری میخواست رابطه شینجی و پدرشو خوب کنه که برای شینجی مهمترین چیزه، تصمیمی به انکار عشقی میگیره که هیچوقت نمیتونه بهش برسه). اون همچنین همخونه جدید میساتو و شینجی ئه.
ری و شینجی و آسوکا، با اتحاد با همدیگه، با فرشته های مختلف میجنگن و شکستشون میدن.
تا اینجای داستان، یجورایی شبیه اتک ان تایتانه. توی AOT انسانهای دوره قدیم، یه حصار ساختن و تایتان ها خطر اصلین. صلاح اصلی در مقابل تایتان ها، ارن ئه که توانایی تبدیل به تایتان رو داره. همچنین سه شخصیت اصلی هم ارن و میکاسا و آرمین هستن.
توی NGE هم به زمان اینده میپردازه که شهر توکیو دارای تکنولوژی حفاظتی قدرتمندیه. فرشته های غول پیکر، تهدید هستن. صلاح ادما، مجموعه ایوا هاست که از روی فرشته ها ساخته شدن و شباهت زیادی دارن. سه شخصیت اصلی هم شینجی و ری و آسوکا.
ضمنا، اپنینگ NGE هم با نام a cruel angel's thesis درست مثل اپنینگ اول AOT، از اون آهنگای قشنگ و هیجانیه که از ذهن بیرون نمیرن!
البته از نظر گرافیک و صحنه های اکشن، اتک خیلی بهتره. ولی در ادامه میبینیم که از نظر فلسفی و روانشناختی، این بالاتره.

تا اینجای کار، شاید تصور کرده باشید که این انیمه، صرفا یه انیمه "مکا"ست(به معنی انیمه ها و مانگاهایی که محوریت اصلیشون، تکنولوژی و ربات و ...ست) و توی جنگ ربات های خفن و غول پیکر با فرشته ها خلاصه میشه. ولی این همه ماجرا نیست! ادامه داستان، سورپرایزهای خیلی بیشتری داره:
اول از همه اینکه ایوا ها واقعا ربات نیستن. در واقع موجوداتی زنده ان که که از روی فرشته ها به وجود اومدن. ولی ابزار و اندام های مکانیکی زیادی دارن و همچنین فاقد یک مغز خاصن، تا خلبان در سرش قرار بگیره و بتونه کنترلش کنه. موجوداتین که فقط به چشم ابزار بهشون نگاه میشه. مصداق بارز انسانگرایی و تکنولوژی گرایی افراطی که انسان ها حق دارن با تکنولوژی، هر کاری با طبیعت بکنن. ولی در ادامه متوجه میشیم ادما اونقدراهم قدرتمند و کنترل کننده نیستن! چرا که حالتی وجود داره به نام "برسکر" یا دیوانگی که در اون حالت، حتی اگه منابع انرژی و....هم قطع بشن، ایوا همچنان به فعالیت ادامه میده. در این حالت، یا خود سر عمل میکنه یا از ناخوداگاه خلبان فرمان میگیره، که باعث میشه موجودی به شدت خشن و ترسناک بشه و خرابی های زیادی به بار بیاره. حتی حمله به فرشته هم در این حالت، بسیار وحشیانه خواهد بود و شروع میکنه به خوردن و تیکه تیکه کردن فرشته! نشون دهنده اینکه ناخوداگاه ادما چقدر میتونه ترسناک باشه، و همچنین این نکته که آیا واقعا تکنولوژِی و تسخیر طبیعت، همیشه برای ما امن و خدمت گزاره؟ ریتسوکو آکاگی هم در یکی از همین صحنه ها گفت که گاهی نمیتونم درست بفهمم که ایواها دوست ما هستن، یا دشمنانمون
latest

اما جالبتر از همه اینا، داستان قدیمی و اصلی ئه:
آدام و لیلیث دو موجود قدیمی بودن. از لیلیث، انسانها به وجود اومدن و از آدام هم فرشته ها. فرشته ها از میوه "درخت زندگی" خوردن( در عرفان کابالا، درختیه در بهشت که منشاء حیات و نماد پیوستگی زندگی همه موجوداته. امروزه هم برای نشون دادن نیای مشترک جانداران مختلف، از همین درخت حیات استفاده میکنن) و انسانها هم از میوه درخت دانش(همون درخت ممنوعه در بهشت. منشاء این افسانه به سومریان برمیگرده). قرار بود که آدام و نوادگانش روی زمین ساکن بشن، ولی لیلیث مزاحمت ایجاد کرد و خودش ساکن شد. این علت دشمنی انسانها و فرشتگانه.
* لازم به ذکره که فرشته ها توی این انیمه، جالب به تصویر کشیده شدن. اونا به شکل موجوداتی عجیب و عریب و خیلی اوقت به شکل اشکال انتزاعی و هندسین که ژنتیکشون به شدت شبیه انسانه و دارای خون هستن.
توی انیمه، انجمن سری و خیلی با نفوذی به نام SEELE(سیلی) وجود داره که طبق داستان بالا، لیلیث و انسانها که نوادگانش هستن رو گناه کار میدونه. اما همزمان با فرشته ها هم بده. اعضای انجمن سیلی، ریشه مشکلات و جنگ ها رو در جدا بودن انسانها از هم میدونن و به همین دلیل، در پی ایجاد "پروژه افزایش توانایی انسان" هستن. هدف این پروژه اینه که روح همه انسانها باهم ترکیب بشه و در یک خدا، وحدت پیدا کنن تا دیگه جنگ و درد و جدایی ای نباشه. مثل خیلی از عقاید عرفانی که در نهایت، همه چیز رو یکی و همون خدا میدونن. برای اینکار هم به لیلیث نیاز دارن و باید از اینکه فرشته ها بهش برسن، جلوگیری کنن. به همین دلیل، بودجه گذاشتن برای تشکیل سازمان نرو که هدفش مقابله با فرشته ها و نگهداری از لیلیثه. گاندو ایکاری هم مدیریت نرو و پیشبرد پروژه افزایش توانایی انسانهارو به عهده گرفت چون میخواست دوباره همسرشو در غالب این وحدت، ببینه. لیلیث در پایین ساختمان نرو، مثل مسیح، به صلیب کشیده شده و نیزه ای هم در سینش فرو رفته. مصلوب شدن معمولا نمادیه از فداکاری و ایثار و قربانی شدن، و مصلوب شدن لیلیث هم شاید به این معنیه که برای ساختن خدای جدید، باید قربانی بشه و بهش نیاز هست. هدف از پروژه وحدت انسانی هم در واقع پاک کردن گناه وجودِ انسانها و فردیتشونه. لیلیث یک عنصر اساسی برای تطهیر این گناه اولیه بشریه، درست مثل عیسی مسیح.
latest

درباره این پروژه و لیلیث، دو نکته جالب دیگه هم وجود داره:
1- تناقض جالب انیمه اینه که با وجود پیشرفت علمی و تکنولوژی زیاد، همه اینا تحت تاثیر موضوع کهن و قدیمی ای مثل خدا و آدم و لیلیثه. در واقع لیلیث در عمیق ترین مکان شهر، مصلوب شده و نگهداری میشه. میتونیم کل شهر رو به ذهن انسان، خصوصا در عصر رنسانس، تشبیه کنیم که گرچه سطحش بنظر خیلی علمی و صنعتی و تکنولوژیک میاد، اما در عمق ناخودآگاه ذهن، همچنان نوعی علاقه ی کهن مذهبی(لیلیث) وجود داره که با توجه به پیشرفت علمی خودآگاه، میخوان این عنصر ناخودآگاه رو کمی تغییر بدن و اونو بیارن به سطحِ خودآگاه(ساخت خدای جدید با استفاده از لیلیث). این یادآور دوره رنسانسه که بشر، در تضاد با جزمیات کلیسای کاتولیک، پیشرفت علمی و صنعتی زیادی کرد. ولی همچنان نوعی علاقه مذهبی به برخی عناصر اساسی مذهب قدیمی کاتولیک وجود داشت. به همین دلیل، برای سازگاری بیشتر این دو، اصلاحات مذهبی مختلف و زیادی در کاتولیک اتجام شد و ادیان و عقاید خداباورانه و مذهبی جدیدی مثل دئیسم، پروتستان و... ایجاد شد. زاده شدن یک خدا و دین جدید، از خدا و دین کهن. همچنین آزمایشات سیلی در این مورد، تابحال باعث دو انفجار بزرگ شده که دومی، 15 سال قبل از انیمه رخ میده و باعث مرگ پدر میساتو و از بین رفتن قطب جنوب و تغییر اقلیمی شدید میشه. اما سیلی همچنان بطور جزمی، روی این پروژه پافشاری میکنه. میتونه طعنه ای به این باشه که مذاهب با وجود خرابی های عظیمی که تابحال به بار اوردن، همچنان حتی در عصر تکنولوژی، توسط افرادی، بطور کاملا جزمی و دگم، حمایت میشن.
البته میتونه نمادی از زن ستیزی و سرکوب زنان(به صلیب کشیده شدن و قربانی شدن لیلیث) در ناخودآگاه جامعه هم باشه.

2- طبق برخی منابع مذهبی مثل کتاب تلمود، لیلیث در واقع همسر اول آدمه. برای اینکه ادم تنها نمونه، خدا لیلیث رو مثل ادم، از خاک خلق کرد تا همسرش بشه. ولی لیلیث برخلاف خواست مردسالارانه خدا و ادم و مذاهب قدیمی، حاضر نشد در مقابل ادم، کاملا گوش به فرمان و مطیع باشه چون معتقد بود هردو از خاکن و باهم برابرن. دعوا و روابط خراب بین ادم و لیلیث(لیلیث حتی از همخوابی با آدم هم اجتناب میکنه)، باعث شد که لیلیث ادم رو ترک کنه و با شیطان که از جنس اتش بود و بالاتر از خودش، ازدواج کنه و بچه شیطان به دنیا بیاره و این نافرمانی از خداوند، باعث میشه که هر روز 100 تا از بچه هاش کشته بشن و اونم به تلافی، روزی 100 تا از فرزندان ادم و حوا رو میکشه و بچه هارو نفرین میکنه. بعد هم خدا برای فرمانبرداری و پست کردن زن، حوا رو از دنده ادم خلق میکنه تا برابر نباشن(البته خودِ لیلیث، منشاء قدیمی تری به عنوان یک خدای شرور، بین سومریان داره).پرداختن به موضوع ستم به زنان و شوریدگی اونها علیه این ظلم، بنظرم باعث شده که آنو بجای آدم و حوا، از آدم و لیلیث استفاده کنه...در انیمه، میتونیم دید مردسالارانه و ابزاری به زن رو در سیلی و ایکاری، ببینیم(که بانیان پروژه ساخت خدا هستن و با لیلیث مخالفن). البته نکته جالب اینجاست که فرزندان شیطانی لیلیث، همون انسانها هستن! هیدکی آنو اینجا بازی جالبی با این افسانه میکنه. لیلیث مادر ادم هاست و انسانها هم فرزندانی ناسپاس و متنفر از مادر خودشونن. همچنین مشغول شدن 3 تا نوجوان داستان به خلبانی ایوا، که سختی و عواقب بد زیادی براشون داره و برای حمایت از لیلیث در مقابل فرشته ها انجام میشه، میتونه اشاره ای به همین موضوع باشه که لیلیث بچه هارو گرفتار نفرین میکنه(در اینجا، سه شخصیت اصلی داستان).


رابطه گاندو و ری هم توی داستان، جالبه: یویی آیانامی از سازندگان ایوا ها بود که طی یکی از ازمایش ها، ایوا کنترلشو از دست داد و اونو کشت. اما بعد از این اتفاق، گاندو ایکاری، از روی بقایای همسرش، یک کلون ساخت که میشه همون ری آیانامی! به همین دلیل، گاندو خیلی با ری رابطه خوبی داره. اما هیچ اهمیتی به پسرش نمیده و همین موضوع باعث حسادت پنهان شینجی به ری میشه، و این سوال که چرا پدرش اینقدر به یه بچه غریبه اهمیت میده اما به خودش نه؟! گاندو یه عشق خیلی زیاد و افراطی به یویی(ری) آیانامی داره که این عشق، بیشتر از اینکه زیبا باشه، منزجر کننده ست! اون همه چیزو گذاشته پای زنش اما به یادگار واقعی اون، یعنی پسرش، هیچ توجهی نمیکنه! نکته دیگه ای که این عشق رو منزجز کننده میکنه، اینه که ری در واقع مثل یه عروسک خیمه شب بازی بی ارادست که هیچ کاری جز فرمانبرداری از دستورات گاندو انجام نمیده. توی قسمت سوم سری سینمایی، حتی وقتی که شینجی برای ری کلی کتاب میاره که بخونه ولی میبینه اون اصلا بهشون دستی نزده و ازش دلیل این موضوعو میپرسه، جواب میده که "دستوری برای خوندنشون نگرفتم".ری نشان دهنده زن، تحت یک رابطه به اصطلاح عاشقانه مردسالارانه ست. رابطه ای که در اون، در واقع مرد مالک زنه و زن هم باید از مرد(ارباب) خودش اطاعت کنه. رابطه ای که اساسش، مالکیت و فرمانبرداریه. به همین دلیل هم چنین عشقی، اصلا زیبا نیست. گاندو هم یک علاقه افراطی، بد و بیمارگونه داره. حتی جوری که در واقع کلی کلون و نسخه جایگزین از ری ساخته تا اگه یکیشون مرد، بتونه با یکی دیگشون باشه!
از جاهای دیگه ای که میشه این مرد سالاری رو دید، اینه که اعضای سیلی همگی مرد هستن و برای مجازات ریتسوکو آکاگی بخاطر نافرمانی، اونو کاملا لخت میکنن و میبیننش. لیلیث هم که یک زنه، با مصلوب شدن توسط اونها، به نوعی ناتوان و تحقیر شده. حتی گاندو، برای پیشبرد اهدافش، با ریتسوکو رابطه برقرار میکنه. اما در end of evangelion وقتی ریتسوکو میخواد جلوی نقشش برای وحدت رو بگیره، اونو با تفنگ میکشه! برای اون، فقط یه ابزار بود...

از جمله ماجراهای جالب، وقتیه که توجی سوزاهارا به عنوان چهارمین خلبان ایوا انتخاب میشه. اما وقتی سوارش میشه،نمیتونه کنترل کنه و ایوا دچار حالت برسکر میشه و خرابی به بار میاره. شینجی هم باید با ایوای خودش، متوقفش کنه. ولی نمیتونه با اون بجنگه، به همین دلیل هم گاندو دستور فعال شدن حالت خودکار رو برای ایوا میده چون حداقل "بهتر از یه خلبان بی مصرفه". ایوا هم مبارزه خشنی علیه اون یکی میکنه، محفشه ای که خلبان توش هست رو بیرون میاره و با دندوناش خرد میکنه! به این دلیل، توجی اسیب زیادی میبینه(اما زنده میمونه). اینجا این نکته پیش میاد که شاید اگه شینجی بیش از حد احساساتی برخورد میکرد و مبارزه میکرد، هم جلوی خرابی های ایوای دیوانه رو میگرفت، هم میتونست توجی رو بدون اسیب، نجات بده. اما بدون توجه به این موضوع، نفرتش از پدرش بیشتر شد و تهدید کرد که کل نرو رو نابود میکنه، و به دستور گاندو، مایعی توی کابین شینجی پخش کردن که بیهوشش کرد. در بیهوشی و رویا، شینجی رو میبینیم که با ری تو اتوبوسه و از کارای پدرش گله میکنه. اما ری میپرسه که "تا حالا سعی کردی درکش کنی؟" و بعد از کمی دعوا توی رویاش، بهوش میاد...توی نسخه سینمایی، ایوای آسوکا به جای توجی، دیوونه میشه.

یکی از شخصیت های جالب مجموعه، "کائورو ناگیسا" ست(توی عکس میشه پسری که اخر ردیف اوله و موهای خاکستری و چشمای قرمز داره). اون هم در واقع یک فرشتست که قسمت 24 ام میاد. به شینجی علاقه زیادی داره و شینجی هم اونو تنها کشی میدونه که دوستش داره و خیلی براش عزیزه. اما کائورو، به نرو نفوذ میکنه و تلاش میکنه تا به لیلیث برسه. شینجی باید با ایوا باهاش بجنگه و خیلی از این موضوع ناراحت میشه. کائورو میرسه به لیلیث و شینجی هم میره و هموجا و با ایوا، کائورور رو توی دستاش میگیره و میپرسه که چرا اینکارو کرده. کائورو اونجا میگه که مرگ تنها آزادی واقعیه دنیاست(اشاره به این عقیده بودیسم که زندگی و دنیا رنجه و مرگ هم آزادی از این رنج). خودش موجود خطرناکی برای دنیاست و باید کشته بشه. همچنین زندگیش با دیدن شینجی معنا پیدا کرد. شینجی دقایق زیادی بی حرکت میمونه و تو شوکه، تا اینکه....کله کائورو رو میبینیم که میفته زمین...کشتن تنها کسی که دوستش داشته، شینجی رو خیلی افسرده میکنه...

بعد از این قسمت، میرسیم به دو قسمت مبهم مجموعه، که البته من عاشقشونم! واقعا نمیتونم درک کنم چرا خیلیا خوششون نیومد، خیلی فوق العاده بودن. این دو قسمت، در واقع مربوط به اتفاقای دنیای بیرون نیستن. بلکه درون ذهن شخصیت های انیمه رخ میدن. به این صورت که سوالات روی یک صفحه سیاه نمایش داده میشن، و شخصیت ها هم جواب میدن. تو این قسمت با نکات فلسفی، و انگیزه های روانشناختی و گذشته کاراکترها آشنا میشیم، از زبان مستقیم خودشون، در یک گفتگوی کاملا ذهنی. ایده این دو قسمت خیلی عمیق و جالب بود. در واقع وجود این دو رو مدیون کم اوردن بودجه برای پرداختن دقیقتر به اتفاقات بیرون ذهن ها هستیم! از چمله نکاتی که توی این دو قسمت باهاشون روبرو میشیم:
1- مسئله "هویت"(فردیت) و "جامعه": این موضوع که افراد، جدا از هم نیستن. صرفا یک "من" جدا از همه چیز وجود نداره. محیط بیرون در تشکیل "من" افراد نقش داشته، همونطور که "من" در تشکیل بیرون نقش داشته. بین "من" و "دیگری" یک رابطه دوسویه و دیالکتیکی وجود داره و هردو، همدیگه رو تشکیل میدن و در ارتباط و وابستن. فرد بدون جامعه وجود نداره و جامعه هم بدون فرد نیست. ما برای تشخیص خودمون، باید به بیرون نگاه کنیم و تفاوتمونو با بیرون تشخیص بدیم. همچنین همه ما خلاء هایی ذاریم که میخوایم با ارتباط با دیگران، این خلاء هارو پر کنیم. اینجا میتونیم ردپای ایده های روانشناسی و همچنین نقض سولیپیسم(این ایده که فقط "من" قطعی ترین چیزیه که از وجودش مطمئنیم. دکارت هم در ابتدای استدلالش بعد از شک کردن به همه چیز، "من" رو ثابت میکنه در این عبارت که "من می اندیشم پس هستم) و کمی فلسفه مارکسیستی(سوژه ی درونی و ابژه بیرونی و فرد/جامعه مطلقا جدا نیستن بلکه هر دو همدیگه رو شکل میدن. حلقه پیوند این دو، "عمل" یا "پراتیک" ئه).

2- فلش بک زندگی و انگیزه های کاراکترا: مثلا اینکه میساتو بخاطر بی توجهی پدرش بهش و اینکه همش مشغول تحقیقاته، ازش بدش میاد. مثل رابطه شینجی و پدرش. ولی در انفجار دوم، باباش نجاتش داد و جونشو فدا کرد که باعث شد یه احساس گناه و شرمندگی و تنهایی تو دل میساتو بمونه. از طرفی وقتی با کاجی آشنا شد، از تنهایی در اومد. بعدا در صحنه ای مشابه، میبینیم که وقتی شینجی توی این گفتگوی ذهنی، رابطه جنسی میساتو و کاجی رو میبینه، صدای میساتو میاد که میگه "اینا دوتا آدم دپرسن که زخم همو لیس میزنن. حتی اگه فیزیکی هم باشه، حس خوبیه که بهت نیاز باشه. یه راه ساده قانع کردن خودت به اینکه برای کسی ارزش داری". همچنین با اینکار، میخواست استقلالشو نشون بده. ولی بعدا متوجه شباهت کاجی به پدرش شد، و حس منفی نسبت به پدرش هم، باعث شد که از کاجی جدا بشه...گذشته آسوکا رو هم میبینیم که مادرش بیماره و هیچ توجهی بهش نمیکنه. بلکه به جاش، داره از یه عروسک مثل بچش مراقبت میکنه! به این دلیل که دیوانه شده و همزمان از اینکه مادر خوبی برای اسوکا نبوده ناراحته و داره روی یه عروسک، جبران میکنه. اما یه روز، وقتی اسوکا میخواست به مامانش بگه که خلبان ایوا شده و اینجوری باعث بشه که مادرش بهش توجه کنه و دوسش داشته باشه، وقتی در اتاقو باز میکنه، میبینه که سر اون عروسک کنده شده و مادرشم خودشو دار زده! این شوک، باعث میشه که آسوکا خیلی خشک و مستقل بشه و به کسی حس وابستگی پیدا نکنه....اینو هم میبنیم که هدف شینجی از خلبانی ایوا، نه چیزهاییی مثل بشر دوستی و فلان، بلکه بخاطر اینه که همیشه بی اعتماد به نفس بوده اما وقتی ایوا رو خلبانی میکنه، بهش توجه میشه و دوسش دارن. اینطوری شاید حتی بتونه بعد از سالها، توجه پدرشم جلب کنه.

3- تفاوت واقعیت/حقیقت و ارزش زندگی افراد: واقعیت یک امر عینی و بیرونیه، ولی حقیقت، بین انسانهای مختلف فرق میکنه. بارون اومدن یه واقعیته، ولی اینکه فضای بارونی، افسرده کنندست یا شادی آور، یه حقیقته و افراد، فکرهای مختلفی دربارش دارن. بر همین اساس، زنده بودن ماهم یه واقعیته، اما اینکه ایا زندگیمون ارزش داره، حقیقت. اگه حس میکنیم زندگیمون بی ارزشه، باید دیدگاهمونو به زندگیمون عوض کنیم و بهش خوشبین باشیم و با ارزش بدونیمش. وقتی که شینجی این نکته رو میفهمه و میگه که شاید زندگی من هم بتونه ارزشمند باشه(در حالی که قبلش میگفت من تنها و بی ارزشم) همه شخصیت ها رو میبینیم که بخاطر فهمیدن این موضوع، براش دست میزنن و بهش تبریک میگن.

این دو قسمت نکات فلسفی و روانشناسی جذابی دارن که شاید نشه همشونو گفت و بهتره ببینیدش تا عمقشو احساس کنید.

و اما میرسیم به پایان جایگزین این دو قسمت، End Of Evangelion! این قسمت سریالی، خیلی قشنگ و در عین حال سوال برانگیز بود.
در شروع ماجرا، میبینیم که آسوکا روی تخت بیمارستان بیهوشه. شینجی تکونش میده و سعی داره بیدارش کنه اما هیچ فایده ای نداره. اما یهو طی همین تکون دادنها، سینه های آسوکا مشخص میشن! بعدش کمی در و دیوار رو میبینیم و بعدش هم دست شینجی که مایع منی روشه(خودارضایی کرده!) و میگه که "من بدترینم"...این بخش، برای من خیلی غافلکیر کننده و البته جالب بود. با توجه به برخی تفسیرهایی که خوندم، برداشت خودم از این سکانس اینه: ما اینجا شاهد ناتوانی و بی انگیزگی شینجی در تصمیم گیری هستیم. به همین دلیل از اسوکا میخواد کمکش کنه. ولی وقتی میبینه بیدار کردنش فایده ای نداره، یجورایی قدرت عقلش از ناراحتی از کار میفته و کنترلشو از دست میده. رو میاره به غریزه. خب واضحه که بطور غریزی و کنترل نشده، رفتار احتمالیش در برابر دیدن سینه های آسوکا چه خواهد بود! همچنین خودارضایی نشان از یه عشق یه طرفه و سطحی و نه چندان واقعیه. نمونه چنین رفتاری رو قبلا هم دیدیم، وقتی که شینجی و آسوکا صرفا از روی کنجکاوی هم دیگه رو میبوسن ولی هیچ حس صمیمیتی ندارن. شینجی خجالت زده میشه وآسوکا هم سریع میره مسواک بزنه! همچنین اینکه شینجی، منی خودشو روی آسوکا نریخته، میتونه اشاره به این موضوع باشه که میخواد از آسوکا(و بقیه دوستاش) در مقابل خطر، یعنی خودش!، محافظت کنه. همچنین صحنه ای که منی روی دستاشه، خیلی شبیه همون صحنه قسمت اوله که وقتی ری مریضه، خون ری روی دستاشه. خون نشان از مرگ و منی هم نشان از زندگیه. در کل این سکانس، غافلگیر کننده و جالب بود. اینکه همچین موضوعی که خیلی جاها تابوئه، تو انیمه نشون داده میشه. در کل این مجموعه، زیاد ترسی از نشون دادن برهنگی و چنسن صحنه هایی نداره! نکته جالب دیگه اینه که شینجی با وجود شخصیت اصلی بودن، یه ادم خیلی پاک و ایدئال و فوق العاده نیست. برخلاف خیلی از انیمیشن ها. اون یه پسر نوجوونه مثل بقیه و ناتوانی های خودشو داره، و ویژگی های طبیعی دیگه. کلا یکی از نکات جذاب انیمه ها نسبت به انیمیشن های دیگه، اینه که شخصیت های اصلی نه چندان ایدئال(یا حتی منفی) توشون رایجه و بیشتر به واقعیت نزدیکن! بنظرم توی انیمه، داستان اهمیت بیشتری از شخصیت داره. شخصیت اصلی ممکنه بدجنس باشه، بمیره، یا حتی شخصیت اصلی داستان طی فصلها عوض بشه و....که موضوع جالبیه.
خب بگذریم. در ادامه داستان، سیلی از برخی خودرایی های گاندو و نرو، عصبانی شده و تصمیم میگیره که برای دوباره بدست گرفتن کنترلش، سربازانشو بفرسته تا به نرو حمله کنن. خیلی از افراد نرو کشته میشن(از جمله میساتو، توی یکی از انفجارها) و بقیه پرسنل هم مجبورن این دفعه به جای فرشته ها، با آدما بجنگن و در این باره دچار تردیدن(شبیه به ابتدای فصل سوم اتک ان تایتان که جوخه، باید با کنی و افرادش میجنگیدن. دشمنشون به جای تایتان، آدم بود و "جان" خیلی برای این موضوع تردید داشت). سیلی همچنین 10 تا ایوای بدون خلبان هم فرستاده و آسوکا هم که بهوش اومده، با ایوای خودش، با اونا میجنگه. همزمان، گاندو با ری به همون جایی رفته که لیلیث هست و از ری میخواد که اونو به روح یویی پیوند بزنه(همین صحنه ست که ریتسوکو سعی میکنه جلوشونو بگیره ولی کشته میشه). شینجی هم همچنان به شدت افسرده و بی انگیزست.
متاسفانه آسوکا در نبرد با ایوا ها موفق نمیشه و اونا موفق میشن که بکشنش. شینجی بعد از شنیدن این خبر، خیلی بهم میریزه و برای انتقام، ایوای خودشو هدایت میکنه تا با اونا بجنگه. در همین موقع، وقتی گاندو و ری میخوان فرایند رو شروع کنن، ری برخلاف قبلا، اطاعت نمیکنه و میگه "من بازیچه تو نیستم". این میتونه نمادی باشه از اینکه زنان بالاخره از زیر سلطه ظلمی که بهشون میشده بیرون میان و بی اظاعتی میکنن. همین برای یک جامعه کهنه، حقیقت ترسناکیه(برخی معتقدن به همین دلیل هم معمولا سوژه های ترسناک توی جامعه مردسالار ژاپن، به شکل زن هایی با موهای اشفته هستن که به نوعی دچار حس کینه و انتقام هستن). ری با لیلیث، اولین زنی که علیه نابرابری جنسیتی شورید، ترکیب میشه و به درون بدنش میره. این در واقع وحدت ممنوعه آدام و لیلیثه. چون قبلا، یه فرشته به درون بدن ری نفوذ کرده که بوده(فرشته هائم نوادگان آدام هستن). نتیجه اونها، یک خدای مونث خیلی بزرگ و شبیه به ری هست! میتونه طعنه ای باشه به این کلیشه که خدای ادیان ابراهیمی، مردسالاره اما خدای جدید، مونثه.
همچنین این موضوع که ری با ترکیب ممنوعه تخم لیلیث و آدام، به خدا تبدیل شد، نمیدونم تفسیر درستیه یا نه، ولی منو یاد ابر مرد نیچه میندازه که اینجا هم برای بازی با این مفهوم، از "ابر زن" استفاده شده! یعنی اگه به جای ازدواج ادم با حوا(البته در انیمه بهتره بگیم حاصل لیلیث بطور جداگانه و منفرد. این منفرد بودن لیلیث که تنها مادر آدم هاست، یاد آور مریم مقدس ئه) که انسانهای فعلی رو به وجود اورد که نقص و ناتوانی زیادی دارن، آدم و لیلیث از هم بچه دار میشدن که عنصری برابر داشتن(در حالی که حوا پست تر از آدمه)، یک انسان خارق العاده شکل میگرفت که حاصل توانایی هر دوئه. کسی که درخت دانش و زندگی رو باهم در اختیار داره، و در نتیجه، انسانیه که به خدا تبدیل شده! انسانی توانا که میتونه شرایط رو با "اراده معطوف به قدرت" خودش، تغییر بده. از جمله، وحدت همه انسانها در خودش و حل همه تضاد ها، که هگل این رو مرحله آخر تکامل روح(خدا) میدونه که همه چیز رو در بر گرفته و با رسیدن به خودآگاهی، همه تضادهای جهان رو حل میکنه. تضاد جامعه/فرد و..نمونه های تبدیل انسان به خدا رو میشه در اسطوره هایی مثل تنجین(خدای آموزش در شینتو) و تات یا هرمس(خدای آموزش مصر باستان) دید.
htdrhbdtrf_orig.jpg

وقتی این اتفاق میفته، برای همه مردم جهان، کسی که دوستش دارن ظاهر میشه. اما وقتی اون شخص بغلشون میکنه، میمیرن و تبدیل به مایع میشن(میتونه اشاره ای به این عقیده ذن-بودیسم باشه که "دوست داشتن" در واقع نوعی "مغلوب شدن" ئه و همون چیزی که دوستش دارید،به راحتی میتونه شمارو بکشه و زندگیتونو تباه کنه)، درست مثل بقیه قطره ها و مایع ها که هیچ هویتی ندارن و همشون میتونن به هم بپیوندن و بدون حفظ فردیت، باهم یکی بشن. البته یه ظرافت اینجاست که رئیس سیلی، بدون ظاهر شدن کسی جلوش، به خودی خود به مایع تبدیل میشه. چون هیج کسیو تو زندگیش دوست نداشته و تنها عشق زندگیش، رسیدن به این وحدت در خداست. مثل یک عارف که همه چیز دنیوی رو فراموش کرده و فقط به خدا فکر میکنه و با مرگش هیچ مشکلی نداره. روح همه مردم، به خدای جدید میپیونده و در اون وحدت پیدا میکنه، و باعث بزرگ و بزرگ تر شدن خدا و پر شدن زمین از دریای خون ساکنانش میشه. درست مثل روز قیامت.در حین این اتفاق وحشتناک، خداوند داره یه لبخند ترسناک میزنه. انگار که کاملا از این فرایند وحدت، راضیه. همونطور که یک راهب و عارف، از چنین چیزی خوشحال میشه(در خیلی از تصاویر، بودا رو خندان میکشن. "بودا" یعنی "بیدار شده". یعنی از فهمیدن این حقیقت عرفانی، خوشحاله و چیزی نمیتونه ناراحتش کنه)
نکته جالب اینجاست که با این وجود که کل این دنگ و فنگ ها بخاطر این تئوری وحدت بود، اما کمتر کسی از حتی کارکنان نرو، از زمانی که در این راه میمردن، خوشحال بودن! یجورایی هنوز هم در عمل میخواستن فردیتشون رو حفظ کنن، گرچه از وحدت حرف میزدن.
همچنین میبینیم که یویی جلوی گاندو ظاهر میشه و ازش میپرسه که چرا از شینجی مراقبت نکرده. گاندو جواب میده چون ازش میترسیده. از روبرو شدن باهاش بعد از اینکه اصلا پدر خوبی براش نبوده و به همین دلیل ازش فرار میکرده. بعد از این مکالمه، گاندو امیدواره که شینجی ببخشش، و توسط یک ایوا، سرش خورده میشه!
در این حین، اهنگ Komm Süsser Tod(بیا، ای مرگ شیرین!) پخش میشه که تناقض جالبی با فضا داره! موقع همچین اتفاق وحشتناکی، مرگ همه، خدا لبحند میزنه و یک آهنگ آروم رو میشنویم. انگار این اتفاق بزرگ، اصلا چیز بد و عجیبی نیست بلکه کاملا عادی و معمولیه! در ادامه میبینیم که این موضوع بی حکمت نبوده.
خلاصه، وقتی همه میمیرن، 10 تا ایوا دور خدای جدید جمع میشن و نیزه هایی رو در قلبشون فرو میکنن تا در راه این وحدت همگانی، قربانی بشن. صورت ایواها مثل صورت خدا در اومده که نشان از اطاعت محض و خالصانشون از اونه، و وقتی نیزه هارو در قلبشون فرو میکنن تا بمیرن و به وحدت بزرگ بپیوندن، خیلی خوشحال و آروم و راضین. حتی صداهایی در میارن که نشون میده اینکار اندازه ارگاسم، براشون لذت بخشه و هیچ شکایتی از مرگشون ندارن! تنها کسی که زنده مونده، شینجیه درون ایوای خودش که به شدت از این اتفاقات ترسیده. ایوای شینجی، بالهایی سفید و نورانی در اورده. این میتونه اشاره ای به یکی از القاب آدم با عنوان "فرشته نورانی" باشه که ایوا ها از روی فرشته ها ساخته شدن و توی انیمه هم فرشته ها از نسل آدام هستن. خدا برای دعوت شینجی به وحدت و ریختن ترس اون، خودشو به شکل کائورو در میاره و شینجی رو میگیره و اونم جزء وحدت میشه...
در این دنیای وحدت یافته، همه انسانها میتونن افکار همدیگه رو ببینن. در واقع گفتگوی ذهنی بین کاراکترها در قسمت های 25 و 26 هم مربوط به همین زمانه که وحدت پیدا کردن و میتونن ذهنیات هم رو ببینن. شینجی اینجا احساسات و انگیزه های شخصیت هارو میبینه. اینکه خیلی ها در پس ذهنشون، ازش در واقع متنفر بودن! مثلا خودشو با آسوکا میبینه و ازش کمک میخواد، اما آسوکا کتکش میزنه و بهش میگه که یک دروغگوی رقت انگیزه و همیشه دیگرانو جلو میندازه چون نمیخواد خودش اسیب ببینه، بخاطر کمبود اعتماد به نفسش و نداشتن خودباوری. این حرف ها خیلی شینجی رو اذیت میکنن و باعث میشه اونجا خفش کنه! برخی رویاهای جالب و مبهم دیگه هم نشون داده میشن که باید ببینیدشون.
ری جلوی شینجی ظاهر میشه تا ترسشو از وحدت بریزه. شینجی به ری میگه که دنیا، پر از درد و رنج و غرق در پوچی بود. به همین دلیل، همیشه با خیال و رویا پردازی ازش فرار میکرده. ری جواب میده رویا ادامه واقعیته. در واقع یجورایی مثل یه آلترناتیو و واقعیت ممکن، در برابر واقعیت موجود. فکر کردن به اینکه واقعیت، چطور میبود بهتر بود، و در صورت امکان، بر این اساس تغییرش بدیم. اینجا به این نکته مهم اشاره میشه که خیلی از موارد دنیارو میشه با اراده، حل کرد و تغییر داد و ازلی و ابدی نیستن. اما حتی بخش های غیر قابل تغییر دنیاهم، ضرورت و حکمتی ندارن. دنیا میتونست جور دیگه ای باشه، و چه بسا بهتر. در اینجا، با توجه به اینکه کل داستان در واقع یک انیمه ست، به عنوان واقعیت بدیل، صحنه هایی از دنیای واقعی خودمونو میبینیم! مردم توکیو که توی خیابونا راه میرن، توی سینما هستن، دوتا دختر دبیرستانی سلفی میگیرن و بقیه چیزهای روزمره...
توی قسمت 26 هم وقتی که در همین زمان، شینجی تنها ارزش و وجود ممکن خودشو برای خلبانی ایوا میدونست، برای رد این حرفش، به عنوان واقعیت بدیل، دنیایی نشون داده شد که شینجی و آسوکا باهم دوستن و باهم میرن مدرسه. بابا و مامان شینجی هستن و خانواده معمولی و خوبین. ری آیانامی گوشه گیر نیست بلکه یه دختر عادیه که دانش آموز جدید مدرسه ست، میساتو هم معلم کلاسه. دنیایی که خیلی بهتر از دنیای واقعی(توی انیمه، دنیایی که فرشته ها حمله کردن و شینجی خلبان ایواست) هست!
بعد از این گفت و گو، کائورو و ری جلوی شینجی ظاهر میشن. شینجی میپرسه که شما کی هستید؟ اونها هم جواب میدن ما امید هستیم. امید اینکه روزی مردم همدیگه رو بفهمن. ما کلمه "دوست دارم" هستیم(همون چیزی که باعث وحدت میشه) شینجی جواب میده که ولی اینها فقط تظاهره، یه باور خودخواهانه. مثل یه دعا که برای همیشه نمیمونه(شاید منظورش اینه که مثل دعا که یک چیز بی تاثیره و تنها تاثیرش، زمان کوتاهیه که صرف دعا کردن میکنیم! اما تاثیری تو تغییر زندگی نداره) و در آخر به منم خیانت میشه و فراموش میشم. شینجی وحدت رو نمیپذیره. اون همچنان میخواد فردیتشو حفظ کنه و معتقده که گرچه دوستی هاش پایدار نبودن، ولی دستکم احساساتشون براش واقعی بود و میخواد اونارو بصورت افراد جدا بدونه، نه یک وحدت ذهنی. اینجوری، شینجی از مجموعه وحدت یافته جدا میشه...
وقتی شینجی جدا بشه، دیگه اون مجموعه، واقعا وحدت و ترکیب همه چیز نیست. چون یکی انسان وجود داره که از اون مجموعه خارجه(شینجی ایکاری) و به همچین چیزی، دیگه نمیشه گفت وحدت همه انسانها. در واقع تئوری وحدت ادما، شکسته شد و فروپاشید. این از بین رفتن وحدت، خیلی هنرمندانه و زیبا، به شکل مرگ و تیکه تیکه شدن و فروپاشی خدا، بیان میشه که همچنان لبخند میزنه و مشکلی با نابودیش نداره
latest

صدای خدا(ری) رو میشنویم که میگه نگران نباش، همه موجودات زنده دوباره به رندگی بر میگردن(مثل رستاخیز. اما تفاوت داره با برداشت ادیان ابراهیمی. آهنگی که بالاتر، گفتم جوری نشون میده که انگار این اتفاق عادیه، و همچنین این حرف رئیس سیلی که "آغاز و پایان یکی هستن" و حرف الانِ ری، نشون میده که انیمه در واقع یه برداشت بودایی به رستاخیز داره. در این دین، برخلاف ادیان ابراهیمی، یمک رستاخیز عظیم که همه انسانها میمیرن و بازگشتی نیست و بقیه موارد نداریم، بلکه دنیا همواره در حال تغییر و نو شدن و "رستاخیز" ئه. هر پایان، آغاز یک چیز دیگه ست و آغاز یک چیز هم پایان قبلی...میتونیم امید داشته باشیم که انسان های دنیا، بعد از فروپاشی خدای وحدت، دوباره زنده بشن!) و هر تا زمانی که زنده باشی، فرصت آفریدن خوشحالی با اراده خودتو داری و این همون بهشته!
میبینیم که شینجی از مامانش جدا میشه و نمیدونه کاری که کرده، درسته یا نه
اینجا فلش بکی ظاهر میشه از گذشته که فیوتسکی از مامان شینجی میپرسه که وقتی انسان،ایوانگلیون رو ساخت، میخواست چیزی مثل خدا بسازه؟ اون جواب مثبت میده و میگه که انسان ها فقط روی این سیاره وجود دارن، ولی ایوانگلیون میتونه همیشه زنده بمونه، حتی وقتی که ماه و خورشید و زمین از بین برن. در اینجا، ایوای شینجی رو میبینیم که کمی کهنه شده و داره از زمین دورتر و دورتر میشه تا توی خلاء فضای، غرق شه...همچنین یکی دیگه از چیزایی که ایوا هارو مثل خدا میکنه، اینه که هم درخت زندگی رو در اختیار دارن(از روی فرشته ها ساخته شدن) و هم درخت دانش رو(یک انسان اونهارو هدایت میکنه).
بعد، تیکه های بدن خدا رو میبینیم که روی زمین پخش شدن و بحاطر بزرگیشون، از همه جا، مثل ماه، معلومن.
latest

ایوانگلیون ها خراب شدن و روی آبی که به رنگ خون هست، شناورن. آسوکا و شینجی تنها انسانهای باقی مانده هستن(مثل آدم و حوا) که در تنهایی عظیمی گیر کردن.
اما شینجی بخاطر بدست اوردن حس تنهاییش، احساس شرمساری نسبت به کاری که تو بیمارستان با آسوکا کرد و ناراحت بودن بخاطر افکار منفی ای که آسوکا دربارش داشت(توی وحدت مشخص شدن)، سعی میکنه اونو خفه کنه!
Eww551cb2ed8816e.gif

چشمای هردوتاشون، خیره و بی حس ئه. نوعی بیخیالی آمیخته به وحشت و شوک در اونها موج میزنه.
آسوکا مقاومت خاصی در برابر خفگی نمیکنه. مشکلی با مرگ نداره. اما فقط برای اینکه به شینجی نشون بده دیگه کینه ای بهش نداره، صورتشو نوازش میکنه. اینکار روی شینجی تاثیر گذار میشه و باعث میشه که خفه کردن رو متوقف کنه و شروع کنه به گریه کردن. اگه آسوکا رو بکشه، کاملا توی عالم، تنها میشه و هرگز هم نمیتونه اینو تحمل کنه
eBbHL.jpg

در صحنه پایانی، از یک جای نامعلوم(حتما کارگردان!) عبارت "چه منزجر کننده" به گوش میرسه، و پایان...
این صحنه خیلی تفسیر پذیریه. برداشت من اینه که از نظر کارگردان، این حقیقت که انسان نمیتونه تنهاییشو تحمل کنه و حاضره با کسانی بمونه که حتی روابطشون موقتی، سطحی و حتی شاید آسیب رسانه(توی انیمه هم ریتسوکو وقتی علت گوشه گیری شینجی تو مدریه رو توضیح میده، از این تشبیه استفاده میکنه که ادما هم مثل جوجه تیغین. هرچی به هم نزدیکتر بشن، بیشتر آسیب میبینن).
انسان(شینجی) نه میتونه وحدت مطلق رو تحمل کنه و نه تنهایی مطلق رو. به همین دلیل، دست از خفه کردن و کشتن آسوکا برمیداره و ترجیح میده که با "افراد جداگانه" زندگی کنه. هر چند که روابطی سطحی و ناپایدار و برای پر کردن خلاء های همدیگست، و در نهایت امر، تنها میمونن. همونطور که شینجی توی خدای وحدت یافته، تنفر دوستانش نسبت به خودشو دید که میگفتن "اعصابمو خرد میکنی"،"مزاحم"، "برام مهم نیست بمیری"،"گمشو" و... . به عقیده اگزیستانسیالیست ها، انسان در نهایت، تنهاست. اما سعی میکنه با رابطه با دیگران، تا مدتی اینو فراموش کنه. اما این تنهایی تحمل ناپذیر، بار دیگه ای، بدتر، سراغش میاد. بقول البر کامو، بزرگترین معضل انسان، تحمل خودش در یک اتاق تنهاست. بنظرم این، همون حقیقتیه که از نظر کارگردان، "منزجر کننده"ست. و البته، حتی وقتی یکبار هم کسیو دید که بیشتر از بقیه دوستش داشت(کائورو) هم ازش پنهانکاری کرد(اینکه یه فرشتست) و هم از دستش داد(خودش اونو کشت! یه تراژدی).
از نظر فلسفی هم، ما یک عقیده وحدتگرایانه عرفانی رو در عقاید هگل میبینیم. همه چیز، درون "گایست"(روح، خدا) ئه که در طول تاریخ، تکامل پیدا میکنه و به خودآگاهی میرسه. اما سورن کی یرکگور، از اگزیستانسیالیست های معروف، مخالف این کل گرایی و وحدت گرایی بود چون ناقض مهمترین جوهره انسان، یعنی "آزادی و اختیار" بود(همه چیز در دست گایست ئه و انسان، کاره ای نیست). هگل تمایز هارو برداشت، اما کی یرکگور دقیقا در نقد این عقیده هگل، کتاب "یا این/یا آن" رو نوشت که عنوانش هم اشاره به تفاوت داره. در اینجا، میتونیم خدای وحدت رو مثل هگل، و شینجی رو کی یرکگور بدونیم که با توجه به آزادی انتخابش، تفاوت رو انتخاب میکنه. اما نمیتونه تنهایی و نیستی رو هم تحمل کنه، پس آسوکا رو پیش خودش نگه میداره. هرچند که یک رابطه سطحی و فقط برای فرار از تنهایی ئه، که هیچ تضمینی به موفق بودنش نیست. این همون حقیقت منزجر کننده ست.

همچنین ما اینجاهم میتونیم این موضوع رو ببینیم که شخصیت داستان، مثل بقیه، دچار کمبود های خاص خودشه و ادم ایدئالی نیست. حتی طوری که کارگردان، کارِ اون رو منزجر کننده میدونه! کلا در آثار ژاپنی، خیلی اوقات، "شخصیت" موضوع مهمی نیست بلکه مهم رسیدن به پیام کلی داستانه. شخصیت ها حتی میتونن به راحتی بمیرن! این شبیه به این حرف در کتاب دائو د جینگ، کتاب دین تائوییسم که از ادیان رایج چین و ژاپنه، هست که میگه "برای کائنات، همه موجودات، چیزی جر سگانی پوشالی نیستند که برای هدفی می ایند و بعد از اتمام کارشان، از بین میروند". در آثار داستانی، خالق اثره که شخصیت هارو فقط به هدف رسوندن یک پیام خلق میکنه و به راحتی هم میکشه!

صحنه هایی توی انیمه وجود داره مثل همین خفه کردن یا کشتن کائورو، که توقف طولانی مدتی دارن. این موضوع به بیننده یکم زمان برای تفسیر و تحلیل اون موقعیت میده. این موضوع، منو یاد انیمیشن های Igor Kovalyov میندازن که این صحنه های توقف، در اونها وجود داره.

داستان سری جدید کمی فرق داره، اما در کلیات، زیاد تفاوتی نداره. من نسخه قدیمی رو بیشتر دوست دارم.
در نهایت، نئون جنسیس ایوانگلیون برای من یک انیمه فوق العاده قشنگ بود که سطح توقعمو از انیمه ها بالا برد و امیدوارم بازهم اثری مثل این ببینم. نکات فلسفی خیلی جذابی توش بودن، و دیدنش رو به همه توصیه میکنم. حتی بعد از خوندن این اسپویل، بازهم دیدنش تازه و جذاب خواهد بود! پایان متفاوت و فلسفی این انیمه هم خیلی عالی بود. گرچه فکر میکنم اخرای روایت End Of Evangelion کمی سریع و فشرده بود، ولی چیزی از ارزش اثر کم نمیکنه.

فضای غمگین و افسرده انیمه هم برای من دلنشین بود. گویا هیدکی آنو حین ساخت این اثر، افسردگی داشته و حتی به روانپزشک مراجعه میکنه. همینجاست که با تئوری های روانکاوی(فروید، لاکان و...) آشنا میشه و در اثر درخشان خودش، اونارو به کار میبنده.

نکته آخر هم اینکه آثار هنری، مخصوصا آثار مفهومی و مبهمی مثل این انیمه، میتونن تحت نظر تفسیرهای مختلف قرار بگیرن که به توجه تفسیرکننده به نکات مختلف، و پیشفرضهای ذهنیش بستگی داره. به همین دلیل، این متن من، لزوما تنها یا بهترین برداشت نیست و کاملا میشه باهاش مخالف بود و پیام انیمه رو چیز دیگه ای دونست!
خوشبختانه مدیریت سایت "نقادین" با گذاشتن این مقاله روی سایت موافقت کرد و میتونید از اینجاهم بخونیدش:D
http://naghadin.ir/reviewer/animation/نقد-و-تشریح-انیمه-neon-genesis-evangelion/
 

Zeinab04

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
622
امتیاز
3,505
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۷
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
بررسی انیمه Speed Grapher
speed_grapher_14_by_thekitkatkid.jpg

جایگاه پول در سرمایه داری فعلی چیه؟ آیا عکاسی که از رنج مردم عکس میگیره، مسئولیت اخلاقی داره؟ آزادی چیه و چه ربطی به فقیر/ثروتمندی داره؟ و....
اینها از جمله سوالاتی هستن که انیمه 24 قسمتی Speed Grapher بهشون میپردازه.

شخصیت اول داستان، یک عکاس صحنه های جنگی خیلی ماهر به اسم "سایگا تاتسومی" ئه. کسی که در مناطق جنگی حضور پیدا میکنه و از کشته شدن ادما، مناطق جنگی و...عکس های خوبی میگیره و اونارو برای روزنامه میفرسته، و اینجوری، واقعیت تاریخی رو حفظ میکنه. اینکه نتایج عینی و محسوس یک پدیده و سیاست چقدر مخرب بود، فارغ از اینکه سیاستمداران و ایدئولوگ های حکومتی، چقدر اون جنگ خانمان سوز رو دروغین یا برحق بدونن و توجیه کنن. عکسهایی که در تاریخ، ماندگار خواهند بود و البته مدرک.
البته بعد از پایان جنگ سرد و سلطه بی چون و چرای سرمایه داری در دنیا، از جمله ژاپن، مدتهاست که سایگا کار جدیدی انجام نداده. سلطه سرمایه داری، جهانی رو به وجود اورده که پول، خدای جدید اون هست. چیزی که باهاش، به معنای واقعی کلمه، میشه همه چیز از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو خرید. همه چیز، به کالایی قابل مبادله توسط پول تبدیل شده. حتی ارزش های انسانی هم به راحتی برای پول، قربانی میشن. با پول میشه حتی رسانه ها و سیاستمداران رو هم به نفع خودمون بخریم، و با برخورداری از کالاهای لوکس و نفوذ زیاد، بالاترین جایگاه های اجتماعی رو کسب کنیم، در حالی که دیگرانی که بهره ای از پول ندارن، فارغ از انسانیتشون، باید بدترین شرایط رو تحمل کنن و آزادی خودشونو از دست بدن. برای بهره مندی از هرچیز و حتی کوچکترین شان انسانی، به پول نیازه، و این کنترل پول و کالا ها بر همه امورات، همون چیزیه که "فتیشیسم(بت وارگی) کالا" نامیده میشه. حیاتی ترین و اجتماعی ترین چیزها، تحت مالکیت خصوصی هستن و برای بهره مندی ازشون باید پول داشت(هرچقدر هم ضروری و حق هر انسان باشن). و کسانی که بتونن با پول هرچه بیشتر، چیزهای بیشتری رو به دست بگیرن، تبدیل به طبقه مسلطی میشن که زمام همه امور رو به دست میگیره، و بقیه هم تابع اونها میشن، شکافی بین فقیر و غنی که روز به روز بیشتر و بیشتر میشه...صدای سایگا تاتسومی رو در پس زمینه میشنویم،که درباره حاکمیت بی چون و چرای فعلی پول بر جهان صحبت میکنه.

اما اگه برای بهره مندی از هرچیزی به پول نیازه و بر این اساس، فقرا از زندگی مناسب و آزادی در انتخاب سرنوشتشون بی بهره هستن، آیا ثروتمندان لزوما آزادن؟ جواب این انیمه، به درستی، یک "نه" قاطعانه
ست!

اینجاست که ما با یکی دیگه از شخصیت های اصلی داستان آشنا میشیم: دختری دبیرستانی به اسم "تنزو کاگورا" که با مادرش، "تنزو شینسن"، در یک عمارت بزرگ با کلی خدمتکار زندگی میکنه. یک خاندان پولدار و با نفوذ. اما بازهم با این وجود، کاگورا احساس آزادی نمیکنه. اون مجبوره برای "زیبا و خوش هیکل موندن"، به خاطر دید ابزاری جامعه به زنان و "رودرواسی" بخاطر نقش اجتماعیش، شرایط سختی رو از جانب مادرش تحمل کنه. از جمله اینکه توی مدرسه، غذا نمیخوره و رژیم سختی داره که طبعا به سلامتیش اسیب میزنه. اما مانکن های دنیای واقعی هم باید رژیم غذایی و شرایط سخت و مضری رو تحمل کنن، تا با "نفی" واقعیت خودشون، بتونن در قالب های بیمارگونه و مردسالار و کالاگرای دنیا، مطلوب و "زیبا" به نظر بیان. حتی مادرش هم به نوعی قربانی همین دیدگاهه، چون دائما باید بخاطر بالا رفتن سن و چین و چروک صورتش، و همزمان جوون تر و زیبا تر شدن دخترش، که هر دوی اینها اموری طبیعی و بی اشکالن، حسرت بخوره و به دختر خودش حسادت کنه! اینجا یاد سفید برفی میفتیم که نامادریش، حسادت زیادی به زیبائیش داشت. حتی دکتر مدرسه هم که متوجه وضعیت بد کاگورا میشه و میاد خونشون که با مادر اون صحبت کنه، توسط پول، وسوسه میشه و در این باره ساکت میمونه. هر چند مجبوره برای تحقیر شدن، لخت بشه، با اون همه پول خودشو بپوشونه و از خونه اونها بره!

و اما ماجرای اصلی، درباره شایعات وجود یک کلوپ مخفی ئه که توسط "سوئیتنگو چوجی"(منشی خانواده تنزو) اداره میشه و در اون، سیاستمداران و قدرتمندان ژاپن حضور دارن. رئیس نشریه، به سایگا اینو محول میکنه که به اون کلوب بره و عکس بگیره و بررسی کنه که جریان از چه قراره.

با کلی دردسر، سایگا به کلوپ میره و میبینه که همه سیاستمدارن و کله گنده های ژاپن، با لباس و نقاب
مخصوصی توی کلوب حضور دارن و اونجا، مشغول کارهای مختلفی مثل شکار، رابطه BDSM بر قرار کردن با دختران تن فروش و...هستن. اداره کنندگان کشور، یه مشت مریض جنسی هستن! به جای مسئولیت برای رفاه شهروندان، و حتی خانواده خودشون، کلی پول به عنوان حق عضویت پرداخت میکنن و به برقراری روابط جنسی سادیستی با دختران کشورشون میپردازن که دقیقا بخاطر فقر ناشی از بی کفایتیهای این سیاستمداران، مجبور به تن فروشی و تبدیل شدن به کالای محض این مردان هستن. انیمه در اینجا، به خوبی کثیف بودن خواسته های درونی و سطحی افراد میپردازه، عریان ترین وجه کالا شدن زنان در یک حکومت مرد سالار، و افرادی که با وجود مسئولیت های مهم کشوری، تسلیم محض غریزه های پست خودشونن. کسانی که جلوی عموم، خودشونو منظم و مسئول نشون میدن اما در خفا، یک مشت عقده ای جنسی ئن. و البته به راستی هم سرمایه داری، با برانگیختن و بهره برداری از همین خواسته های سطحی و چه بسا خطرناک، و ارائه راه های ارضای اونها به هر قیمتی،پایدار میمونه. قدرتمندان این انیمه همچنین، برخیاشون تمایلات خیلی عجیب و ترسناکی دارن مثل کلکسیون از دست و پاهاس بریده شده(رئیس پلیس)
کلوب همچنین برای سوئیتنگو یک اهرم فشار هم هست. چون از کارایی که اعضا اونجا میکنن، عکس گرفته میشه و پخش شدنشون بی ابرویی بزرگی به بار میاره. برای جلوگیری از این موضوع، مجبورن دستورات سوئیتنگو رو گوش کنن و به انحصار و گرفتن نبض اقتصادی جامعه و کنترلش توسط اون، کمک کنن.
اما مهمترین بخش کلوب، زمانیه که کاگورا، ملقب به "الهه"، با یک لباس بدن نما، لب یکی از اعضا رو میبوسه. اون فرد یا میمیره، یا یک توانایی خاص بدست میاره.

در این لحظه، سایگا یه عکس از کاگورا میگیره اما اوردن دوربین توی کلوب ممنوعه. به همین دلیل میفهمن نفوذیه و میگیرنش تا بکشنش، اما کاگورا اونو میبوسه و باعث میشه که سایگا این قدرتو پیدا کنه که از هرچیزی که عکس بگیره، اونو با انفجار نابود کنه. به کسانی که اینجور توانایی هارو بدست بیارن، "یوفوریا" میگن. سایگا سعی میکنه با کاگورا از اونجا فرار کنه، هرچند کاگورا رو میگیرن. اما در یک تلاش دیگه، دوتاشون موفق به فرار میشن و در طول انیمه، سوئیتنگو و افرادش به دنبال این دوتا هستن...
یجورایی شبیه به راپونزل! انیمه ارچاعاتی به بقیه داستانهای کلاسیک هم داره. مثل خاطرات کاگورا از داستان "پری دریایی کوچولو"، ولی کلا با این مدل انیمیشن ها متفاوته و خیلی با محتوا تره!

ما میتونیم وجه دیگه ای از آزاد نبودن کاگورا رو با وجود ثروتمند بودن خانوادش، ببینیم. و اون مربوط به زمانیه که سوئیتنگو و مادرش، جوری روش کار کردن که بعد از بوسیدن افراد منتخب کلوب، وقتی از خواب بیدار میشه، هیچی از اتفاقات یادش نمیاد و براش فقط به صورت یک کابوس تداعی میشن. در فرار اول ناموفقش با سایگا، اولین باریه که متوجه واقعی بودن این موضوع میشه. این میتونه اشاره ای به جدایی و تضاد بین "هویت فردی" و "هویت اجتماعی و کار" افراد باشه، که به حدی با هم فاصله دارن که شبیه به دو شخصیت جداگانه و بی ارتباطن، در بدن یک نفر. زن باید برای مطلوبیت دیگران، به حدی خودش رو تغییر بده و نفی کنه، که اساسا تبدیل به دو شخصیت جداگانه بشه. اینو میشه درباره سایر کارگرانی هم دید که مجبورن سراغ کارهایی به شدت تک بعدی و تکراری و جزئی برن، که با طبع چند بعدی و نوگرای بشر در تضاده. این همون "تقسیم کار"(گماشتن افراد به یک کار تکراری و خاص تا مدت زیاد، حتی کل زندگی) ئه که کارل مارکس، از بزرگترین منتقدان سرمایه داری، اون رو از عوامل "ازخودبیگانگی"(الیناسیون) در جوامع طبقاتی میدونست. تجزیه هویت انسانی به یک کار و نقش اجتماعی خاص. قاعدتا افراد نباید متوجه این تضاد فاحش "خودِ واقعی" و "خودِ اجتماعی" شون بشن، چون باعث میشه علیه نظم موجود، طغیان کنن. فهمیدن این موضوع(به همراه سایر پیامدهای مخرب و سرمایه داری، به مثابه یک جامعه طبقاتی)، "آگاهی طبقاتی" نامیده میشه. روزنامه نگاران، روشنفکران و...نقش کسانی رو دارن که با ثبت، تفسیر و نقد وقایع، کمک شایانی به رسیدن به این آگاهی میکنن، و در انیمه هم سایگا تاتسومی به مثابه یک عکاس و ثبت کننده واقعیات، کسیه که باعث میشه کاگورا به این آگاهی برسه و بر علیهش طغیان کنه و بعدا با فرار دوباره با سایگا، این بازی کثیف پشت پرده رو به جهانیان معرفی کنه. ما در این صحنه، یک پوستر بزرگ در شهر از لبخند یک کودک فقیر در کشوری جنگ زده رو میبینیم که عکاسش هم سایگاست، و روی عکس این جمله نوشته شده که "آیا خوشحال هستی؟". کسی که فقیره و از جامعه پول محور ازاده، احساس آزادی بیشتری میکنه. و همین جاست که کاگورا میگه هیچوقت آزادی رو تجربه نکرده(با وجود ثروتمند بودن) و سایگا قول میده که آزادی رو بهش نشون بده...

در ادامه انیمه، با یوفوریاهای چالب دیگه ای هم روبرو میشیم که قصدشون کشتن سایگا و برگردوندن "الهه" هست، مثل کشیشی که قدرت کنترل برق رو داره و به همین دلیل خودش رو خدا میدونه(چون برق بخش اساسی تمدن امروزیه)، زنی که علاقه شدیدی به الماس ها و حتی خوردنشون داره(!) و میتونه خودش رو الماسی کنه(اما بعدا بخاطر بی خاصیت بودن، بدن الماس شدش توسط سوئیتنگو تیکه تیکه میشه و به پول تبدیل میشه!)، یک دندانپزشک که عاشق تراش دادن دندان مشتریان و زجر کشیدنشونه و....
نکته جالب درباره قدرت یوفوریا ها اینه که بعد از بوسیده شدن توسط کاگورا، قدرتی رو به دست میارن که در ناخودآگاه، میخواستن داشته باشنش و تمایل پنهانیشون بوده. چیزی که توجه رو جلب میکنه، اینه که چرا فقط یک قدرت؟ چرا فقط یک تمایل پنهان؟ برای من این موضوع هم تداعی کننده تک بعدی شدن انسان در سرمایه داریه که محدود به شغل و نقش اجتماعی خاصش میشه(قدرت اکثر یوفوریاهائم به شغلشون مربوطه) و اینکه چه نقشی در چرخه تولید و مصرف داره. مسئله ای که هربرت مارکوزه ازش به عنوان "انسان تک ساحتی" نام میبره. سرمایه داری باشعار "تخصص گرایی"، افراد رو مشغول کار خاص خودشون میکنه و اجازه نمیده که به چیز دیگه ای غیر از سودآوری برای کارفرما، با توجه به شغلشون، فکر کنن. خصوصا درباره مسائل کلان اجتماعی که قاعدتا حوزه ای مشترک برای همه ست و همه باید در اون حضور و دخالت داشته باشن. یوفوریاهای انیمه، حتی با چیزهای معمول مثل رابطه و...هم ارضا نمیشن بلکه فقط انجام دادن کارشون(عکس گرفتن و...) ست که آرومشون میکنه.

جالب تر از همه اینها، قدرت و تمایل پنهان سایگاست: منفجر کردن هرچیزی که ازش عکس بگیره. گرچه بارها سعی در انکارش داره، ولی حقیقت اینه که اون به عنوان یک عکاس جنگی، براش افتخار و شهرت بزرگیه که از صحنه های جنگ و مرگ افراد عکس بگیره. سایگا هم یک قهرمان بی عیب و نقص نیست، بلکه اونم به نوعی انسانیتشو برای شهرت کنار گذاشته. هرچند در ادامه داستان، شخصیتش تغییر میکنه. این بخش، یادآور ماجرای عکس "کودک و لاشخور" از"کوین کارتر" هست که نشون دهنده دختربچه افریقایی ایه که روی زمین افتاده و کرکسی هم در همون نزدیکی منتظرشه تا وقتی مرد، ازش تغذیه کنه. کارتر بعد از گرفتن این عکس، در نهایت بی مسئولیتی اخلاقی، صحنه رو ترک کرد و سرنوشت دختربچه نامعلوم موند. عکس براش شهرت، و همچنین نفرت زیادی به ارمغان داشت و این احساس گناه در آخر باعث خودکشی اون شد. چنین موضوعی رو در یکی دیگه از قسمت ها هم میبینیم که یوفوریای کذایی، رئیس انجمنیه به نام "شاهین سفید"(متشکل از روزنامه نگاران و افراد رسانه ای مستقل که خواهان تغییر وضع فاسد فعلی هستن) اما در واقع یک فرد نفوذیه که همه اونهارو میکشه. وقتی با سایگا تنها میشه، میگه که عکاسان و روزنامه نگاران هیچوقت تغییری توی دنیا ایجاد نکردن و فقط با ثبت منفعلانه رنج ها، روزگار میگذرونن در حالی که تغییر، کار سیاستمدارانه(به همین دلیل معتقد بود که انجمن شاهین سفید کاملا بی خاصیته).
در مقابل این اتهام، متاسفانه جواب خاصی توی انیمه ندیدیم. ولی سوال خیلی خوبیه و باید روش تامل کرد، و من فکر میکنم پاسخ درست میتونه این باشه که گرچه رسانه ها باید مسئولیت پذیر و دارای عزم تغییر باشن، ولی به هر حال با ثبت وقایع(به شرطی که قلم فروش نباشن و دروغ پردازی نکنن) راه رو برای بررسی نکات مثبت و منفی یک سیستم سیاسی(که بعدا، مبنای داوری و تصمیمی گیری جامعه قرار خواهند گرفت) باز میکنن که نقش مهمیه(چرا که خیلی از سیاستمداران، میتونن دروغگو و پنهان کار باشن!). جامعه به هردوی سیاستمدار خوب(پیشبرد جامعه) و رسانه آزاد و متعهد به حقیقت(برای نقد و بررسی واقعیات) نیاز داره.

یکی از شخصیت های جالب انیمه، پلیس زنی به اسم "هیباری گینزا"ست که خیلی عاشق سایگائه و بهش یک حس مالکیت زیادی داره. طبعا خیلی هم از اینکه سایگا و کاگورا باهم باشن حسادت میکنه و از کاگورا متنفره. اما در ادامه انیمه، به خوبی، میبینیم که این حس مالکیت شدید، هرگز ویژگی یک عشقاصیل نیست. عشق باید مبتنی بر آزادی و توافق باشه، نه تملک و انقیاد. چرا که میبینیم گینزا واقعا شناخت درست و زیادی از سایگا نداره، و طبعا همین موضوع شانس باهو بودنشون رو هم کمتر میکنه، کما اینکه در آخر انیمه، با شخص دیگه ای ازدواج کرد!

عشق غیر اصیل رو باز میتوینم در رابطه شینسن(مادر کاگورا) و سوئیتنگو ببینیم. گرچه این دوتا در ظاهر عاشق همن و حتی میخوان ازدواج کنن، اما سوئیتنگو هیچ حس عشقی نسبت به شینسن نداره بلکه تنها هدفش از ازدواج، بالا کشیدن دارایی خانوادشونه. کالایی شدن عشق(ازدواج بخاطر پول) از جمله پیامدهای دیگه ی حاکمیت پوله. شینسن هم بیشتر از یه احساس خالصانه، سوئیتنگو رو مثل یک غلام حرف گوش کن میبینه. البته اوضاع خوب پیش نمیره و شینسن توسط سوئیتنگو کشته میشه! اون همچنین هیچ حس علاقه و مادرانه ای به کاگورا نداشت بلکه به خودش فکر میکرد. تنها افرادی که توی زندگیش دوست داشت، نامزد سابق و مرحومش(پدر کاگورا) و زن هنرپیشه معروفی که استعداد اونو کشف کرد و باعث معروفیتش شد، هستن. شینسن به طرزی کاملا تملک گونه، اون زن رو در یکی از اتاق های خونه ش زندانی کرده و ازش مراقبت میکنه!

این انیمه، شخصیت های فرعی جالب و کارآمدی هم داره(یعنی بی استفاده نذاشته شون). مثل ریوکوگو سنسه(دکتری که دوست سایگاست و کمکش میکنه. اون متوجه میشه که کاگورا تومور مغزی داره و 6 ماه بیشتر زنده نمیمونه. اما برای ناراحت نکردنش، نمیخواد خودِ کاگورا خبردار بشه. هرچند بعدا بر اساس یادداشت های باقی مونده از نیشیا سنسه، تونست درمانش کنه )، برخی شخصیت های فرعی مثبت که جزء اقلیت های جنسی هستن و هویت صرفا مرد/زن صرف ندارن که موضوع جالبیه و این افراد رو تو دید مخاطب میاره، نیشیا سنسه(یه دانشمند ژنتیک و دوست ریوکوگو سنسه که با بررسی ژن کاگورا و سایگا، کشف هایی کرد که خیلی برای جامعه علمی میتونن عجیب باشن. این موضوع که ویروس های بدن سایگا، ارتباط بین DNA و مغز برقرار میکنن.نمونه ویروس هایی که به ذهن مربوطن رو در انیمه When They Cry میشه دید. همین هوس برای شهرت هم، انسانیتشو کور کرد و باعث شد که حتی به ضرر سایگا و کاگورا عمل کنه. وجود تومور مغزی کاگورا رو بهش گفت و حتی برای گرفتن قدرت یوفوریا، قصد داشت بهش تجاوز کنه که متوقف شد!)، سوجیدو(از نوچه های وفادار سوئیتنگو که قدرت بویایی زیادی داره) و....
از شخصیت های جالب و پیجیده مجموعه، سوئیتنگو چوجی ئه. تا قسمت های زیادی، ما اون رو به عنوان شخصی میبینیم که پول رو بالاترین ارزش میدونه و براش از هیچ جنایتی دریغ نمیکنه. حتی کسانی که مبلغ کلوب رو کامل پرداخت نکنن، میکشه(به پسر کوچیک یکی از اعضا که باباشو کشته بود، گفت که پول اساس دنیاست. اگه میخوای از من انتقام پدرتو بگیری، پول جمع کن). از پول به عنوان خونِ جامعه نام میبره(هردو حیاتی و در گردشن. قدرت یوفوریای سوئیتنگو، کنترل خونِ خودش، مثل کاگونه غول ها در انیمه توکیو غول یا ددمن ها در انیمه شهربازی اعدامی ها، میتونه کنایه ای به همین موضوع باشه که هم خون خودش رو کنترل میکنه، و هم از بزرگترین انحصارهای بازار توکیوئه) و بوی پول رو هم متشکل از بوی خون، عرق و اشک میدونه(پول حاصل کشتن، زحمت و ناراحت کردن بقیه ست. اینجا میتونه رد تئوری ارزش-کار و استثمار مارکس رو هم ببینیم که بطور خلاصه، میگفت سودِ یک سرمایه دار، حاصل استثمار بخشی از زحمت کارگره. مارکس همچنین بطور استعاره ای، میگفت که پول هنگام زاده شدن، غرق در چرک و خون بود. یعنی برای بدست اوردنش، خون های زیادی در تاریخ ریخته شده). از نظر سوئیتنگو، دلیل نهایی جنگ ها و بدبختی ها، نه اموری مثل مذهب و خرافات و اینجور چیزها(که در ظاهر امر، بنظر میرسه اینا دلیل اصلین) بلکه بدست اوردن منابع، مالکیت و بطور خلاصه، "پول" هست. اینجا میتونیم ردپای تحلیل ماتریالیستی تاریخ که ریشه در مارکسیسم داره رو ببینیم. اینکه بنیان اجتماع، از جمله بخش عظیمی از بدبختی های بزرگش، به روابط تولیدی و اقتصادی و "مادی" اجتماع برمیگرده، نه امور "ایده" واری مثل مذهب و...که در واقع روبنای اون عامل مادی هستن(ولی نه علت اصلی. "ایده" ها هویات اصیلی نیستن بلکه در شرایط مادی خاصی به وجود میان و حفظ میشن). اما در یک سکانس، میبینیم که این تصور چندان هم درست نیست: یکی از اعضا نمیتونه حق عضویتش رو کامل پرداخت و خواهش میکنه که کشته نشه. در همین حین، دختر 5 ساله اون فرد هم میاد و پول اسباب بازی میده، و سوئیتنگو هم قبول میکنه! در این اپیزود، ما با گذشته سوئیتنگو روبرو میشیم. زمانی که اون 13 سال و خواهرش یوئی، 5 سال داشته. اما یک روز، میبینن که پدر و مادرشون خودشونو دار زدن. همین موقع، شخصی رو میبینیم که به خونشون میاد و میگه که والدینشون بدهی های زیادی داشتن و این دوتا الان باید پرداختشون کنن. یوئی یه مقدار پول اسباب بازی میاره(درست مثل شرایطی که بالاتر دیدیم) ولی اون فرد، قبول نمیکنه و به عنوان گرو، یوئی رو میبره! سوئیتنگو خیلی تنها میشه و تنها چارش برای پول در اوردن، اینه که عضو پدیده تلخ اما واقعی استفاده از کودکان و نوجوانان در جنگ بشه و با کشتن دیگران و تحمل شرایط سخت، پولی بدست بیاره تا خواهرشو ببینه(میشه این سوال رو پرسید و دربارش از منظرهای مختلف بحث کرد که آیا این کار از نظر اخلاقی موجه ئه یا خیر؟). سالها اینکارو میکنه اما زمانی که باید در ماموریتی، راه رو برای سربازانی که قراره یک آزمایشگاه تولید سلاح های زیستی رو متوقف کنن(این آزمایشگاه قبلا بخاطر درخواست از ژاپن برای تولید سلاح های زیستی، راه اندازی شده بود اما بعدا بخاطر قرارداد منع ساخت سلاح های زیستی، باید تعطیل بشه ولی کارکنانش مقاومت میکنن. پدر کاگوراهم یکی از پروفسورهای همینجا بود) باز کنه، توسط افراد اونجا به عنوان نمونه آزمایشی گرفته میشه و با کار گذاشتن ویروس خاصی در بدنش، قدرت کنترل خون خودش رو پیدا میکنه(شلیک کردن خون و...). اما بعد از حمله های مکرر، سوئیتنگو زیر آوار میمونه و جعبه آهنگی که از خواهرش داشته رو دائم پلی میکنه. از قضا سایگا هم برای عکسبرداری همونجا بوده و زیر آوار گیر میکنه انا این اهنگ بهش قدرت و انگیزه میده تا بلند شه. اما هر جا دنبال کسی که این اهنگ رو میذاره میگرده، پیدا نمیکنه و از سرنوشتش بی خبر میمونه(بعدا وقتی اون جعبه اهنگو دست سوئیتنگو میبینه، هویتشو میفهمه.
اسپویل شدید: یوفوریاها در واقع دارای نوعی ویروس هستن و در بدن کاگورا هم ترشحاتی وجود داره که باعث فعال سازی اون ویروس و قدرت عملی کردن ناخودآگاهشون رو بدست میارن. سایگا هم همینجا به این ویروس آلوده شد. سوئیتنگو از یک گروه علمی میخواد که ترشحات کاگورا رو بازسازی کنن و اوناهم موفق میشن تاحدی که مثل نوعی روانگردان قوی عمل میکنه اما یوفوریا به وجود نمیاره، بازسازی کنن. سوئیتنگو این رو در همه مواد شرکتش میریزه و انحصار بازار دارو رو در دست میگیره. این محصولات، باعث اعتیاد و حالت روانگردان میشن که هم سود زیادی برای شرکت تنزو میاره، و هم باعث جرم و جنایت های زیادی در شهر میشه. متاسفانه فروش مخدرهای خیلی مضر و اسیب رسان بخاطر پول، یک واقعیت در دنیاست). سوئیتنگو موقعیت بهتری پیدا میکنه و پولدار میشه، و خواهرشو بعد از سالها در یک روسپی خانه پیدا میکنه که به شدت کتک خورده. برادرشو درست نمیشناسه و حتی اون جعبه اهنگ رو هم به یاد نداره و عاجزانه فقط دنبال پوله، و سوئیتنگو هم برای رها کردن خواهرش از این رنج، اونو میکشه(هرچند بعدا پشیمون میشه) و خاکسترشو همیشه پیش خودش نگه میداره...
بعد، میبینیم که پدر اون دختر، برای اینکه بازم حق عضویت و شرکت در کلوب رو داشته باشه، به سوئیتنگو پیشنهاد میده که دخترشو بهش بده!(همون دختری که نجاتش داده بود). این حجم از بی مسئولیتی، خودخواهی و بنده ی پول و لذت های آنی بودن، سوئیتنگو رو یاد ماجرای خواهرش میندازه و باعث میشه از عصبانیت زیاد، اون رو به قتل برسونه.
اینجا میفهمیم که سوئیتنگو، گرچه خودش ظالمه، ولی از طرفی قربانی هم هست. قربانی یک "ساختار". ساختاری اجتماعی که همه چیز رو در پول میبینه. ما اینجا به درستی متوجه میشیم که رنج های جهان، صرفا تقصیر افراد خاص(حتی وقتی قدرتمند باشن) نیست، بلکه مشکل اصلی در یک ساختار اجتماعیه که هر چقدر هم افراد فاسد در اون بمیرن، این ساختار میتونه خودش رو با افراد جایگزین و جدید، بازسازی و پایدار نگه داره. نکته مهمی که تروریست ها، حتی وقتی خیرخواه هم باشن، فراموش میکنن!

اما اون فردی که اینقدر سوئیتنگو رو بدبخت کرد کی بود؟ نخست وزیر کامیا! اون یکی از اعضای کلوبه ولی از سلطه سوئیتنگو راضی نیست و به فکر دولتی کردن اون کلوب هست. اینجا اوج بی مسئولیتی رو میبینیم که نخست وزیر به جای نظارت بر فعالیت های اجتماعی و مهم، اونارو به سرمایه داران و مولتی میلیاردر ها واگذار کرده و در عوض، به دنبال اداره کلوبیه که هیچ فایده اجتماعی ای نداره بلکه صرفا جائیه برای تخلیه وحشیانه ترین غریزه های سیاستمداران ژاپن! اما نکته جالبتر درباره کامیا، اینه که عشق زیادی به غذا خوردن داره و اون رو نمادی از "سلطه" میدونه. در اینجا، به شکل خیلی زیبایی، این میل و هوس به بلعیدن و سلطه همه چیز توسط یک سیاستمدار فاسد و خودخواه و دیکتاتور، اینطوری نمایش داده میشه که کامیا وقتی خیلی به غذا خوردن علاقه داره، کله و دهنش خیلی گشاد میشن، از دهنش هم پا در میاد و قیافه خیلی زشت و ترسناکی مثل یک هیولای گرسنه میگیره! کسی که حتی از قربانی کردن انسانها و "آدمخواری"(جسد گندیده نیشیا سنسه رو میشه تو دهن بزرگش دید!) هم ابایی نداره. البته طرح دولتی کردن کلوب، ناموفق از آب در میاد و کامیا توسط سوئیتنگو کشته میشه. همچنین راه های خروج کلوب هم بسته میشه و همه دولتمردان، اونجا حبس میشن.

وقتی خبر ترور نخست وزیر ژاپن و مفقود شدن دولتمردان به سازمان ملل میرسه، آمریکا برای نشون دادن پیشرفت تسلیحاتیش به ژاپن و کنترل بیشتر اوضاع ژاپن برای سلطه بیشترش بر جهان بنا به حکومت امپریالیستیش(و نه لزوما انگیزه های بشر دوستانه!)، تصمیم به دخالت و حمله نظامی به کلوب میگیره. در همین حین، سایگا موفق میشه کاگورا رو بازهم از دست سوئیتنگو نجات بده(سوئیتنگو میخواست و خودش و کاگورا رو بکشه چون باعث مرگ انسان های زیادی شدن. ولی سایگا موفق میشه به کاگورا امید زندگی بده و اینکه این پدیده ها واقعا تقصیر اون نیست) و حالا با اون، پشت بوم عمارت کلوب روبرو میشه. اما تصمیم نداره سوئیتنگو رو بکشه چون اون به نوعی قبلا جونشو نجات داده بوده. وقتی یکی از جنگنده های آمریکا میخواد به سمت سوئیتنگو شلیک کنه، سایگا با دوربینش، اون گلوله رو مهار میکنه. اما اینکار(استفاده زیاد از قدرتش) باعث میشه که همونجا کور بشه و چیزی رو نبینه. اینجا، در عین ناباوری، سوئیتنگو، سایگا رو نجات میده و به پشت بوم یه ساختمون امن میبره! این کنش سوئیتنگو، جواب و علت مشخصی توی انیمه پیدا نمیکنه و مخاطب میتونه به دلخواه، دربارش تئوری پردازی کنه. برداشت من اینه که اینکار، تاکیدی بود بر اینکه سوئیتنگو شر مطلق نیست و میتونه نکات مثبت هم داشته باشه. جون سایگا رو برای جبران، نجات داد و همچنین چون اون زحمت زیادی برای حفظ آزادی کاگورا و کارهای مثبت دیگه انجام داد، و این حیف بود که اینقدر راحت بمیره.

بعد، سوئیتنگو به ساختمان کلوب برمیگرده و اون رو منفجر میکنه. همراه با خودش، سیاستمدارانی که اونجا بودن و کلی پول که شرکتش از راه های مختلف به دست اورده بود، توی آتیش میسوزن. از بین رفتن این همه پول، باعث میشه که ژاپن و دز نتیجه بازار جهانی، وارد یک بحران اقتصادی بزرگ بشه. هدف سوئیتنگو از جمع آوری این همه پول از راه های مختلف و وحشتناک، این بود که اونارو از بین ببره و جوامع پول محور، دچار بحران بشن! سوئیتنگو در واقع برخلاف چیزی که تا مدتها ازش در نظر داشتیم، از پول متنفره(چون همین، خواهرشو ازش گرفت و بدبختش کرد) و با اینکارش، علاوه بر گرفتن انتقام، نشون داد که چنین ساختار اجتماعی ای، چقدر راحت میتونه به بحران برسه و تا چه حد شکنندست. یک کلوب برای سیاستمداران، کافیه تا این اقتصاد رو ورشکسته کنه! ما در اینجا به درستی و به شکلی جالب، بحران زا بودن و شکنندگی سرمایه داری رو میبینیم. امری که حتی بسیاری از اقتصاد دانان راست گرا هم اونو قبول دارن، اما با وقاحت تمام و در نظر نگرفتن پیامدهای عظیم و فاجعه بار اجتماعی اون، چنین بحران هایی رو برای بقای سرمایه داری، حتی لازم میدونن! همچنین در اینجا، میبینیم که کاراکتر آدما، نمیتونه با سفید و سیاه مطلق، مشخص بشه و پیجیده تر از این دوگانه اتگاری ساده ست. گرچه جنایت های سوئیتنگو توجیه ناپذیرن، ولی میبینیم که حتی اون هم یک روانی و شر تمام عیار نیست بلکه اهداف و جهت گیری های جالب توجه و حتی خوبی رو هم میشه در اون پیدا کرد. از نظر من سوئیتنگو پیچیده ترین، جالب ترین و محوری ترین شخصیت این انیمه ست!

پایان انیمه، چند سال بعد، جامعه ژاپن رو نشون میده که هنوز با پیامدهای بحران، دست و پنجه نرم میکنه. این رو نمیدونیم که آیا نسل جدید سیاستمداران، آدم های خوبی هستن یا خیر. این ابهام و مطمئن نبودن از سرنوشت خوب، واقعگرایی جالبی به انیمه میده. حتی یکی از نوچه های سوئیتنگو رو میبینیم که سرمایه دار بزرگی شده. طبیعیه که در دنیای واقعی، لزوما همه بدی ها رفع نشن و حتما به چیز عالی ای نرسیم! مخصوصا که بنظر نمیاد ساختار سرمایه دارانه و پول محور در انیمه، از بین رفته باشه. پس میتونیم منتظر اتفاقات بد جدید ناشی از حاکمیت پول هم باشیم! سایگا رو میبینیم که کور شده اما همچنان هر روز، روی پشت بوم خونش، از کل شهر عکس میگیره و وقایع روزانه و عادی رو ثبت میکنه. برخلاف قبلا که برای شهرت، از صحنه های جنگی عکس میگرفت. در آخر، میبینیم که کاگورا بزرگتر شده و پیش سایگا میاد، و پایان. ادامه رابطه این دو نشون داده نمیشه و تصورش به عهده مخاطبه(مثل انیمه "دیگری") که البته هم یکم اعصاب خورد کنه، هم تاحدی جالب! پایان این انیمه، نه سیاه و بد بود نه سفید و خوش. در واقع خاکستری و نسبتا واقع بینانه بود. طبیعیه که سایگا به تنهایی، قدرت لازم برای پایان دادن به سلطه پول و سرمایه داری رو نداره بلکه برای اینکار به انقلاب اجتماعی بزرگی نیاز هست. پس در مقیاس اجتماعی، همچنان عیب و ایرادهای زیادی رو میشه دید. ولی در مقیاس شخصی و فردی، گرچه سایگا کور شد، ولی موفق شد آزادی نسبی ای برای کاگورا فراهم کنه تا دستکم مجبور به کار تو کلوب نباشه. این دستکم بهتر از خیلی از پایان های به شدت غمگینیه که از قضت کمیاب هم نیستن!

بزرگترین نکته قوت Speed Grapher از نظر من، اینه که دست روی موضوع جامعه شناختی مهمی گذاشته: سرمایه داری و پیامدهای منفی حاکمیت پول. این انیمه رو شاید نشه به معنای دقیق کلمه، "مارکسیستی" به حساب اورد(چون به مباحث مهم این نظام فکری مثل "انقلاب اجتماعی"، "سوسیالیسم و...پرداخته نشد)، اما قطعا یک اثر آنتی-کاپیتالیستی ئه که اشارات زیاد و جالبی در نقد سرمایه داری داره. به همین دلیل هم تئوری های کارل مارکس، به عنوان یکی از بزرگترین منتقدان سرمایه داری، نقش زیادی در نقد فلسفی این اثر بازی میکنه. Speed Grapher این مسئله واقعی رو نه بطور خیلی خشک و بیش از حد واقعگرایانه، بلکه خیلی اوقات با چاشنی فانتزی و علی-تخیلی(یوفوریا ها) بیان میکنه که جالبه. بیان یک موضوع واقعی و رویکرد "نقادانه"(یعنی اینکه آیا این واقعیت، خوبه یا بد؟) داشتن نسبت به اون، و استفاده از عنصر فانتزی، برای من از مهمترین نکات در "فاخر" دونستن یک انیمه ست(علاوه بر جالب و زیبا بودن) و این انیمه، شاید نه بهترین نمره ممکن، ولی نمره قبولی خوبی در این موضوع میگیره.
همچنین میتونیم نکات و آسیب های اجتماعی ریزی مثل آزار جنسی در مترو و...رو ببینیم و این خوبه که نکات مضر فرهنگی، نشون داده بشن و تحقیر و نقد بشن.
انیمه، چندان از نشون دادن صحنه های بزرگسالانه(!) ابایی نداره و میشه نمونه های زیادی در اون دید! گاهی اوقات چالبش کرده، مثل وقتی که میخواد اوج کالایی شدن بدن زنان در کلوب رو نشون بده، ولی بعضی وقتا هم اضافی و حتی رو اعصاب میشه و از بار مفهومیش، کم کرده. مثل یه ترفند بازاری.

طبعا این اثر هم فاقد اشکال هم نیست. برخی قسمت ها و ماجرا ها، بیش از حد کش داده شدن و کمی خسته کننده میشن. اپنینگ و اندینگ انیمه، آهنگ های چندان جذابی نیستن و خیلی ساده هستن(در مقایسه با شاهکارهایی مثل lilium، unravel و...). گرافیک و طراحی محیط و شخصیت های اثر هم گرچه ساده نیستن و جزئیات مناسبی دارن، اما خیلی تکراری هستن و زیاد دارای گیرایی و جذابیت نیستن. در این باره، هیچ حرف جدید و خاصی نداره.
رابطه نسبتا عاشقانه ای هم که بین سایگا و کاگورا ایجاد میشه، هم کلیشه ایه هم زیاد جالب نیست(با توجه به اختلاف سنی زیادشون)
اینکه گینزا با وجود علاقه شدیدی که در طول انیمه به سایگا داشت، ولی رفت با ریوکوگو سنسه، گرچه میتونست نشون دهنده ناپایدار بودن روابط ناشی تملک گونه و خودخواهانه باشه، اما خیلی با گینزایی که در طول داستان دیدیم، تناقض زیادی داشت. هیچ پیش زمینه ای هم برای این موضوع ندیدیم، و به همین دلیل هم خیلی سکانس جذابی نبود.
در کل نکات فرعی این انیمه، چندان قوی نیستن. هرچند درونمایه کلی، خیلی عالیه و همین هم دلیل اصلی ایه که دیدن این انیمه رو توصیه میکنم، هر چند اونقدری که باید، متاسفانه محبوب و معروف نشده.
این مقاله رو میتونید اینجا هم بخونید:D
http://naghadin.ir/reviewer/animation/بررسی-انیمه-speed-grapher/
 

صال

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
827
امتیاز
8,616
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی۲
شهر
اسفراین
سال فارغ التحصیلی
99
دانشگاه
آزاد بجنورد
رشته دانشگاه
پرستاری
اگ میشه یه چنتا سایت یا منبع و کانال درست و حسالی از انیمه معرفی کنید(ببخشید پستارو نخوندم ببینم معرفی شده یا نه)
 

Nemesys

کاربر انجمن خاک‌خورده
ارسال‌ها
688
امتیاز
9,183
نام مرکز سمپاد
Sh.HiddenHand
شهر
MD
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
ادبیات و شیمی

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
اگ میشه یه چنتا سایت یا منبع و کانال درست و حسالی از انیمه معرفی کنید(ببخشید پستارو نخوندم ببینم معرفی شده یا نه)
برای دانلود، تک انیمه و انیمه لیست خوبن(البته یکی که به ایتاچی 14 میشناسنش، انینه های زیادی رو هم تو نماشا آپلود کرده)
برای مانگا هم کانال تلگرام انیمه ورلد
برای معرفی و اطلاعات درباره انیمه ها، پادکست های "یوری بر روی رادیو". برنامه جدیدشونم باید جالب باشه چون نئون جنسیس اوانگلیون(بهترین انیمه!) رو مرفی میکنن (((:
برای نقد و بررسی هم، سایتایی مثل نقادین وو زومجی و... هست.
 

MmmSampadi

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
630
امتیاز
2,280
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
سنندج
سال فارغ التحصیلی
1405
ساختار انیمه خیلی خیلی پیچیدش چون ممکنه بیننده رو حتی افسرده کنه حتی بعضیا رو عاشق شخصیتای انیمه ای زیاد نمیبینم چون روی مغز تاثیر خیلی عجیب غریبی داره
 

Bk_201

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
714
امتیاز
9,777
نام مرکز سمپاد
دیگه سمپاد نیستم
شهر
به شما ربطی نداره
سال فارغ التحصیلی
1404
Darker than black
Goldent time
Tokyo Ghoul
Attack on titan
Re zero
Death note
Parasyte
Terror in resonanse
 

mickajackie

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
1
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
سلام

من این تحلیل رو سال 2018 از سایت نقادین پرینت گرفته بودم و امروز تازه خوندمش :)))
قدرت تحلیل و قلم فوق العاده ای داری. ممنونم ازت. ثبت نام کردم که همینو بگم
موفق باشی
 

amir_legend

امیرحسین حبیبی مبرهن
ارسال‌ها
9
امتیاز
3
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی‌نژاد 2
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
دانشگاه صنعتی قوچان
رشته دانشگاه
عمران‌-عمران
در مفهوم ژانر فیلم ها تنها به مواضع سیاسی بر می‌گردیم که حکومت به آن روابط بین الملل می‌گوید. الباقی آن دکوراسیون داخلی محسوب می‌گردد.
 
بالا