برایم شعر میخواند.

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mitra
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

mitra

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
176
امتیاز
20
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
رشته دانشگاه
پزشکی
برایم شعر میخواند.
.
.
.
بلند شدم ، پیراهن سپیدش را پوشیدم ، از تخت پایین آمدم
موهایم را با دست بالا گرفتم و روی چوب سرد کف اتاق که حالا آفتاب افتاده بود
سه قدم راه رفتم
...
فقط سه قدم
گفتم این هم شعر من
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

ببخشيد من نفهميدم چي شد! :(
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

شعر گاهی هم این جوری است.
نشسته ای پشت کامپیوتر و هی کیف می کنی
از اینکه چقدر این شلوار بنتون توی پایت خوشگل است
و چقدر این تاپ قرمز س ک س ی است و نیمرخت توی آینه عجیب شبیه ویرجینیا وولف شده است با این موهای بسته و ... پشت گردنت. مور مور می شود. داغ می شود. یخ می کند و کمی هم عاشقانه ...
بعدش هم شاید دست هایی باشد که از پشت بغلت کنند.
البته هیچ کدام نیستند.
و تو حواس خودت و پشت گردنت را پرت می کنی به خواندن پست های سایت.
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

اوووووووووووووووف....
گریت اند آلسو فنتستیک!!!
این پست آخریه خیلی خفن بود...اما خب یه خرده مشکل داشت اخلاقی!!!
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

مطمئن شدم که پزشک سخت کوشی خواهم شد.

می دانی، آخر وقتی بیماری می میرد ، فقط ۲۰ دقیقه برای احیاءاو وقت میگذارند.
من اما ۳ روز وقت گذاشتم برای احیاء ‌بیمارم!

* راستی انگار شب های « احیاء»‌ اعتراف آسان تر شده است ، من اینجا هم اعتراف به شعر کردم. تو چرا از شعر من مشکل اخلاقی میگیری
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

۱:
دامن چین چین کوتاه ،صورتی بود و چهار خونه های درشت قرمز داشت. بدجوری میخواستم اش.
پرو که کردم یاسمین دید و گفت آخه کجا میخوای اینو بپوشی؟؟
دودل شدم ... من که ... بی خیال. این یک بار ...
تو که نگاهم میکردی هزار دامن چین چین دیگر میخواستم ...


۲:
یاسمین را دوست داشتم.کمی بیشتر از دوستی های دخترانه.
اما
تو که بودی... یادت هست گفتم : شعر نخوان لطفا!
یادت هست اعتراف کردم « شعر که میخوانی عاشق شدنی میشوی!»
بارها پرسیدم از خودم: مرا چه میشود؟!
یاسمین شاید برایم شده بود تمام زنگ موبایل ها و نویسنده ها ، انتظار ها و شاعر ها
دستم به او میرسید شاید فقط!
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

زیبا و تلخ... ولی تلخیش آزاردهنده نیست...
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

پاهایم را به صندلی جلویی تکیه داده بودم و هدفون توی گوشم بود
و نگاهم به دخترک تقریبا دو ساله ای که در راهروی بین صندلی های اتوبوس شیطنت می کرد و شعر می خواند.
پسری می خواست رد شود...
با چنان احتیاط و لطف و مواظبتی از کنار دخترک عبور کرد که انگار برایش شعر میخواند
یک لحظه با خودم گفتم اگر چندین سال بعدِ همین دخترک بود هم همین طور عبور می کردی؟؟
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

مرسی خیلی خوبن اما من یکم درم شعریم پایینه
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

شعرات از ته اعماقت خارج میشن و من خیلی خوش اومد ازشون...
میخواستم هم تو این تاپیک هم هر جای دیگه این سوالو بپرسم که کسی کتابی راجع به تاثیر موسیقی بر نثر یا ادبیات نداره...اسم کتابو میخوام...
منم شدم مثل راهبه های کلیسا یا حتی کشیشاشون ... اعتراف می کنی جرمت سنگینه...باید غرامت بدی تا بخشوده بشی!!!
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

دروغ را اصلن باید به کسی بگویی که دوستش داری.
دروغ های خوشگل را البته ، نه هر دروغی.
اگر عاشقش باشی که هیچ ،‌ نمی توانی دروغ بگویی کلن . اما اگر دوستش داشته باشی ، کیف می کنی از اینکه بپرسد چه شکلی شده و تو بگویی شده جذاب ترین مرد دنیا.
از اینکه شعر بخواند و بگویی هیچ کس مثل او برایت شعر نمی خواند ، که تو هیچ وقت اینقدر لذت نمی بری.
از اینکه گله کند که چرا نبوده ای و تو هزار و یک بهانه را ، که سعی می کنی هوشمندانه هم باشند برایش ردیف کنی. از اینکه بگویی به نظرت پلیور یقه هفت قشنگ ترین لباس دنیاست که البته به تن او از همه بهتر است.
راستش را بخواهی کم کم خودت هم باورت می شود. نمی فهمی داری دروغ می گویی.
دلت که هیچ نمی گفت‌، کم کم فکرت هم تعطیل می شود.
کم کم عاشقش می شوی شاید
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

به نقل از kquran :
شعرات از ته اعماقت خارج میشن و من خیلی خوش اومد ازشون...
ته اعماق؟
به هر جهت ممنون منم خوشم میاد!!
به نقل از kquran :
کسی کتابی راجع به تاثیر موسیقی بر نثر یا ادبیات نداره...اسم کتابو میخوام...
منم شدم مثل راهبه های کلیسا یا حتی کشیشاشون ... اعتراف می کنی جرمت سنگینه...باید غرامت بدی تا بخشوده بشی!!!
کتاب را نه
اعتراف می کنم و شاید پرواز کبوتر ذهنم را دوست دارم
تو می خونی و شاید خوشت بیاد
بی حساب نمی شیم؟
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

تقريبا ميشه گفت فهميدم
آفرين
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

اين دوستان عزيز ما در بانک مرکزی هيچ بويی از اسلام نبرده اند.
قبلا شايد ميشد به سختی از تماس شهوانی دست راننده ها فرار کرد،اما با اين سکه های ۵۰ تومانی جديد....خدا کند سکه های بيشتری به بازار نيايد
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

اسقف اعظم گفته اند چیزی بیشتر از لذت خواندن...شاید خود نوشتن بهای اعترافت باشد...
بنویسمان...شاید پدر تو را بخشید!!!
همین...
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

به نقل از میترا.ن :
برایم شعر میخواند.
.
.
.
بلند شدم ، پیراهن سپیدش را پوشیدم ، از تخت پایین آمدم
موهایم را با دست بالا گرفتم و روی چوب سرد کف اتاق که حالا آفتاب افتاده بود
سه قدم راه رفتم
...
فقط سه قدم
گفتم این هم شعر من

اینی که نوشتید خیلی قشنگه ... آدم دقیقا یه همچین فضایی رو تصور میکنه ... عالی بود ... آفرین
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

گفت: «من از زنی خوشم میآید که موقعیت ها را خوب بفهمد.»
گفتم که منظورش را نمیفهمم و دستم را عقب کشیدم.
گفت: «مثلا در آشپزخانه یک کدبانو باشد و در اتاق پذیرایی مثل یک خانم باشد نه یک آشپز. در اتاق مطالعه یک زن متفکر و دانا و در اتاق خواب مثل یک...»
حرفش را تند و با تحقیر قطع کردم:
«مثل یک ...»
از حرفم جا نخورد. با خستگی روی فرمان قوز کرد.
«زنی که فکر میکند در اتاق خواب باید دانشمند و فیلسوف باشد احمق است.»

از کتاب « رویای تبت » فریبا وفی.

ببینم...این پیچیدگی و چندلایه بودن زن که میگن همینه؟

لذت بخشه اما.



آشپزی رو دوست ندارم.
اما دوست دارم بشینم برای یکی یه قدح انار دون کنم و بشینم نگاش کنم وقتی میخوردش.
نمیدونم چرا اینقدر لذت میبرم از این کار.

*راستی...اون «یکی»الزاما باید مذکر باشد!
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

خودت میگی اینا رو یا از جایی می نویسی؟ البته این سوال مفهومش این نیست که این شعرها در حد تو نیست.

بعضی جاها از حالت شعر سپید خارج میشه و نثر میشه. ولی خب سادگی عبارت ها قشنگه.
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

تخیل شعری

نه وزن نه آهنگ نه " قافیه!! " به قولی موج نو!

تو باور میکنی شعره؟ یا نثر؟
 
پاسخ : برایم شعر میخواند.

یکی این تاپیکا پاک کنه لطفا

من از نوشتنش دارم پشیمون میشم
 
Back
بالا