به نقل از شوهر عمه ی توکلی :من اگر درس نخوانم...
اگر نوشته هایم را چاپ نکنم و نویسنده محسوب نشوم...
اگر به دانشگاه نروم...
اگر نتوانم با نوشتن حرفهایم را بگویم...
اگر روانشناس نشوم...
اگر جامعه شناس هم نشوم...
اگر نتوانم شخصیت مردم را تحلیل کنم...
اگر نتوانم حرفهایم را به مردم بگویم...
اگر هیچ کدام از اینها نشوم...
راننده تاکسی میشوم!
یک تاکسیِ زرد میخرم...
صبح زود سوار ماشینم میشوم و از خانه ام بیرون می آیم...
رادیو را روشن میکنم...همان خانومی که میگوید «سلااااام...صبحتون بخیر»...
مردم سوار تاکسیم میشوند...
با مسافرانی که سوار تاکسیم میشوند حرف میزنم...
هم میتوانم همه ی حرفهایم را به آن ها بگویم...
هم میتوانم شخصیتشان را تحلیل کنم...
هم همه ی آن چیزهاایی که نشدم بشوم...
دوست داشتم برم جهانگردی...
یا اینکه راهنمای تور بشم...