پاسخ : سمپادیا در سالی که گذشت (۱۳۹۳)
+۲شب پیش، یعنی چند ساعت قبل از تمام شدن سال ۹۳، کلي نوشتم بعد که اومدم ارسال کنم فهميدم حجم اينترنتمون تموم شده

بعد هم هی اینترنتمون وصل نشد تا همین ۲-۳ ساعت پیش.
+با تشکر از
محمد عزيز که منو به اينجا دعوت کرد. :)
+اگر بدونين چقدر حس خوبيه که آدم بره تو يه تاپيک و يه سري پست بخونه و توشون اسم خودشو ببينه! خيلي حس خوبيه!
خب! من ۷ ساله که اينجا عضوم و از اين ۷ سال به جز سال کنکورم که کلا نيومدم، ۶سالش کاملا حضور فعال داشتم توي سايت. هيچ موقع به خاطرات سالم ننشستم فکر کنم! واسه همين هم الان برام يه کم سخته تفکيک کردن بين خاطرات اين ۳-۴ سال اخير! از بس که پشت سر هم و تند و تند گذشتند! تفکيک کردن خاطرات فصلها هم خيلي سخته واسم و واقعا نميدونم هر فصلي چه اتفاقاتي افتاده واسم.
از بهار هيچ چيز خاصي به ياد ندارم. ولي تابستون حضور فعالي داشتم به خاطر کنکوريها! بعد خيلي جو کنکور ارشد گرفته بود منو

هي ميخواستم خداحافظي کنم و نيام ديگه و هي نميشد! بعد رسيديم به اعلام رتبههاي بچهها و گفتم خب الان باشم و بعد برم. بعد رفتم و ديدم نه نميشه که! موقع انتخاب رشتهي بچههاست و نياز به کمک دارند! به همين خاطر دوباره برگشتم به سايت و کلا اتفاقي که افتاد اين بود که نرفتم هيچ وقت از سايت و حضور فعال خودم رو حفظ کردم

تابستون رو با اعلام نتايج کنکور، رتبههای عالی بچهها و انتخاب رشتهشون به ياد دارم و حرصهايي که خوردم از دستشون به خاطر اشتباهات احتماليشون :دي و نگراني از تصميماتشون. به خصوص براي ميلاد و فاطمه خيلي نگران بودم. بعد کلا هم که من شده بودم «کامپیوتر،نرم،سخت،آیتی، علوم کامپیوتر»

تا حدی که تا چند وقت به این اسامی حساسیت بیمارگونه پیدا کرده بودم!

و خب اون اواخرش برام شد یه خاطرهی تلخ از سمپادیا. از دست يکي از بچهها به شدت ناراحت شدم و در حالي که اصلا توقعش رو نداشتم از خودم، شکستم و کشيدم کنار. خسته بودم و فشار زيادي روم بود و توقع اون رفتار رو هم واقعا نداشتم راستش... به خاطر اون قضيه پويا از سايت خداحافظي کرد و براي چندين ماه حاضر نشد برگرده به سايت. که خب البته اين اتفاقات باعث شد که من خيلي
پويا رو بيشتر از قبل بشناسم و خيلي دوستهاي نزديکتري شديم. و واقعا ناراحتم که چرا بعد از ۳ سال همدانشگاهي بودن تازه شناختمش...
از پاييز رفتم دانشگاه و خب قضيهي کنکورم يه کمي جديتر شد و ديگه بايد درس ميخوندم واقعا. اون اوايل يه گردهمايي خيلي خوب سمپاديا داشتيم تو پارک ساعی که خيلي بهم خوش گذشت توش و دوستهاي عزيزي رو از نزديک براي اولينبار ديدم مثل گائوچو، پوريا و محسن عليايي! من و محسن از خيلي خيلي قبل همديگرو ميشناختيم. يعني در واقع از سال ۸۸ که با هم معاون سايت بوديم و اصلا هم از هم خوشمون نميومد! محسن سختافزار دوست داشت و ميگفت که ميخواد سختافزار تهران بخونه و من اون موقع ميخواستم نرمافزار بخونم. يادش به خير :) پاييز رو يه کم با
فاطمه به ياد دارم و حرصهايي که با پويا واسش ميخورديم! خيلي ناراحتش بودم... خيلي... خداروشکر که الان خودشو پيدا کرده ديگه تقريبا :)
راستي تو پاييز تو تاپيک کنکوريهاي ارشد با
بهزاد و
مريم (دوست عزیز دوران دبیرستانم)خيلي چرت و پرت ميگفتيم و به وضعيتمون ميخنديديم با هم

ولي بعدش يه گروه وايبري ساختيم و ديگه زياد سمپاديا نميومديم.
راستي!! گردهمايي سمپادياييهاي دانشگاه تهران رو هم راه انداختيم توي دانشگاه و خيليييي خوش گذشت! فکر کنم براي اولينبار
هسپرايد رو ديدم اونجا!
صالح و
مهدي و
آناهيتا و
آناهيد رو هم از نزديک ديدم و پويا رو! ديدن رتبهي ۲ي کنکور از نزديک حس خوبي داشت

تاااازه
معصومه رو هم ديدم
اتفاق خيلي تلخ پاييز، قضيهي اسيدپاشيهاي اصفهان بود که باعث شده بود کلا همه جا حتی سمپادیا فضا سرد و تاريک باشه... (راستي حواستون هست که آخرش قضيهي اسيدپاشي اصفهان به دست فراموشي سپرده شد...؟)
زمستون ديگه کنکور من در جديترين حالت خودش قرار گرفته بود :دي مجبور بودم قضيه رو جدي بگيرم! درس ميخوندم و گاهي سمپاديا ميومدم. شب آخرين امتحان ترم هفتم بود که محسن بهم تو وايبر پيام داد که بيا مديرکل بشو

بعد خب خيلي بحث کرديم با هم. از من انکار و از محسن اصرار! در نهايت از اونجا که شب امتحانم بود و واقعا ميخواستم برم درس بخونم، محسن موفق شد! ولي اشتباه ميکردم! تازه بعدش يه سري پ.خ و اينا به سمتم سرازير شد در اين راستا و همچنين يه دعوا تو سايت ايجاد شد و ... :دي خلاصه که درس نخوندم و اون امتحانو گند زدم و پايينترين نمرهي ترم هفتم رو ازش گرفتم
از دو روز بعدش من ديگه سمپاديا نيومدم تا کنکورم. تو اون مدت،
پويا و اميررضا و
سعيد بهم خيلييييي کمک کردن. البته سعيد کلا در يک سال گذشته خيلي خيلي خيلي زياد به من کمک کرده.
اميرحسين هم در طول تابستون و پاييز خيلي دوست همراه و خوبي بود واسم. با آهنگهاي قشنگي که برام ميفرستاد و بهم انرژي ميداد براي درس خوندن براي کنکور...
و بعد از کنکورم که برگشتم سمپاديا خيلي خوشحال شدم که ديدم بچهها کلي به يادم بودن و تو حرف بزنهاشون کلي يادم کردند. خيلي حس خوبي داشت. هر چند که من کنکورمو گند زدم
دوباره يه کم بعد از کنکورم يه گردهمايي گذاشتيم با سمپادياييهاي دانشگاه که خيلي خوش گذشت تو اون کافه تو وصال! خيلي جاي باصفايي بود! هدف گردوندن
مهيا بود که اومده بود دانشگامون :دي خيلي خوش گذشت اونجا جدي! با صحبتهامون در مورد فالت، داعش، بازاريابي شبکهاي و شيوهي جديد اعدام

عالي بود اصلا :دي
يه اتفاق جالبي هم که تو زمستون افتاد، هماتاقي شدنم تو خوابگاه با
سعيده بود. دوستي که از خيلي قبل تو سمپاديا با هم آشنا شده بوديم و بعد با هم همدانشگاهي شده بوديم. البته دوست که چه عرض کنم :دي من و سعيده از وقتي همو ميشناختيم تو سمپاديا خيلي از هم بدمون ميومده :دي ولي خب بعدتر که همدانشگاهي شديم دوست شديم :)
ديگه بعدش هم که عيد شد و اينا :دي
کلا اگر بخوام بگم،سال پرافت و خيزي براي من نبود. مهمترين اتفاقش احتمالا کنکورم بود که اونم زياد مهم و کليدي نبود. سمپاديا هم مثل هميشه برام خوب و خوشحالکننده بود و بعد از مدتها که هيچ دوست جديدي پيدا نکرده بودم، کلي دوست جديد پيدا کردم توش. دوستاي خوب و جديدي مثل
ميلاد و
پوريا و فاطمه(ژالان) و بهزاد و
الهه و
هستي و
صبا و انسیه(ارنواز) و
ادیب و
ارغوان و
سحر و ... خيليهاي ديگه که الان حضور ذهن ندارم :) ضمن اينکه با پويا و اميررضا خيلي دوستتر شدم نسبت به قبلترها و از اين دوستيهام خيلي خيلي خوشحال و راضيم.
+همهتونو خيلي دوست دارم سمپادياييها :)
+از همه ی کسانی که احیانا فراموش کردم اسم بیارم ازشون عذرخواهی میکنم بابت نداشتن حضور ذهن.