هومن عزیزی، محمد سعید میرزایی، محمدرضا رستمبگلو، هادی خوانساری، مجید معارف وند، حامد ابراهیم پور، صالح سجادی، مهدی موسوی و...
خیلی اسم آشنا اینجا وجود داره و خیلی ها که اونطور که باید شنیده نشدن
این شاعرا تو دهه هفتاد یه سری جوون بیست و چند ساله بودن که تحت تاثیر حسین منزوی و منوچهر نیستانی و... و در ادامه راه اونا سعی کردن به روز غزل بگن
تو اون روزا برای اولین بار به شعرای محمد سعید میرزایی می گفتن غزل سیاه و هومن عزیزی از رابطه پست مدرنیسم و غزل صحبت کرد
تو این سال ها مانیفست ها تئوری های زیادی برای این جریان ارائه شد و اسم های زیادی روی هرکدوم از این شعرها گذاشتن
از غزل پیشرو بگیر تا غزل متن و غزل پست مدرن! و...
ولی سوای تمام این حاشیه ها به نظر من این جریان از قابل احترام ترین جریان های معاصر شعر ایرانه! جریانی که می تونه غرل فارسی رو نجات بده
حتی کلاسیک سرا ترین غرلسراهای حال حاظر به مقام بلند حسین منزوی اذعان دارن و می شه گفت اگر منزوی نبود غرل ما هنوز داشت تو بازگشت دست و پا می زد و بعد از تجدد نیما به قول خیلی از شاعرا منزوی جزو اولین کسایی بود که غرل نیمایی گفت
به طور خلاصه در تحلیل شعر نیمایی میشه گفت که شعر نیمایی یه فرم نیست بلکه یه تفکره و منزوی به خوبی از پس این تفکر تو غزل بر اومد و جریان ادبی دهه هفتاد تلاشش برای ادامه این راه بود
اینجا از شاعرای این جریان شعر می زاریم و شاید هم تئوری هاشونو مورد بررسی قرار دادیم
اتفاقاً این جریان خیلی تاکیدی رو زبان جدید نداره یعنی تاکید زیادی روی زبان هست به عنوان یه ابزار امّا نه الزاماً زبان نسل جدید!
به نظرم بهتره که جریانای ادبی با جریانای هم عصر خودشون مقایسه بشن از نظر تاریخی
و امّا یه شعر دیگه
سرکوه بلندآمد، پلنگ از زیر وماه از رو
که دریا می گرفت آن شب کنار قایقی پهلو
سرکوه بلند از ماه قایق پیشه عاشق تر
پلنگ آهسته می زد خیمه ، ماه از در می آمد تو
سر کوه بلند آمد، نسیم از راست، ابر از چپ
مه آلوده ترین رقصی که شاید باد با گیسو
سر کوه بلند آنقدر دریا غرق قایق شد
که لنگر از کنار آورد و کرد از هر طرف پارو
پلنگ از ماه خود با رونما تا رو بگیرد، ماه
دو مروارید غلطان زیرلفظی می گرفت از او
پلنگ از ماه راضی شد به یک لبخند، ماه امّا
کشید از هر دو سو اخمی ازاین ابرو به آن ابرو
پلنگ از قصه ی اجدادی اش با ماه می گوید
و ماه رند می پرسد چه خواهی کرد با آهو؟
پلنگ آهو شنید آهو، دلش لرزید، می ترسید...
سر کوه بلند آید نبیند خویش را با او
سر هر کوه اگر ماهی پلنگی منتظر دارد
سرکوهی پلنگ از ماه دارد زخم بر پهلو
پلنگی زیر پای ماه گاهی بر سر کوهی
خیالی دارد امّا خام، چاکی دارد از چاقو
دوتالبخند گاهی در می آمیزد دو بی همسر
که یک نفرین به آتش میکشد زخم از دو هم زانو
سر کوه بلند القصه آهو می رسید از راه
و باد بامداد از خیمه پی می کند تا بارو
رسید آهو! چه می داند چه میبیند؟ چه می دانی !
چه بویی بود بوی خون ، که خون بوییده بود آهو
چه رنجی می کشید آهو؟!که آهی می کشید از رنج
پلنگ از ماه دامن می کشیدو ماه دست از او
سر کوه بلند امشب چه ماهی زیر سر دارد؟
پلنگی تازه سر بر کرده از قنداقه ی نَنو
پلنگی ماده، آهو نر! و حتی ماه اخمو نر
پلنگ و ماه وآهوپر،نه من با تو نه تو با او
« سلام...
حرف بزن بانو
دوباره حرف بزن با من
گذشته بیست خزان بر ما
تو خوب ماند ه ای اما من...
به فکر معجز ه ای بودم
میان حسرت و دل سردی
تو را صدا بزنم، شاید
دلت بگیرد و برگردی
تنم خلاصه ای از غم بود
اگرچه ظاهری عادی داشت
لبم برای نخندیدن
دلیل های زیادی داشت...
غمت، روایت اندوهی
که در سپیدی مویم بود
غمت چوغده ی بدخیمی
همیشه توی گلویم بود »
کلاه از سر خود بردار
ردیف کن کلماتت را
کنار آینه تمرین کن
گره بزن کرواتت را
نگاه کن به خودت صد بار :
عصا و پیرهنت بد نیست
اتوی پالتوات خوب است
نشسته روی تنت، بد نیست !
بدون ترس، بزن بیرون
شتاب کن که غروب آمد
هزار مرتبه از حافظ
سوال کردی و خوب آمد...
مقدر است که پایانی
به رنج مستمرت باشد
به این امید بزن بیرون
که عشق منتظرت باشد...
دوباره پک بزن آهسته
به آخرین نخ سیگارت
سه ساعت است که تنهایی
کسی نیامده دیدارت...
سه ساعت است که در سرما
تو و امیدِ تو پابندند
سه ساعت است که دراین پارک
کلا غها به تو م یخندند ...
سه ساعت است که تنهایی
کسی نیامده نزدیکت
به عشق فکر نکن، برگرد
به سمت خان هی تاریکت
سه بار قفل بزن بر در
بشوی صورت ماتت را
کنار آینه تمرین کن
گره بزن کرواتت را ...
صدای تیر تو م یپیچد
میان خان هی خاموشت ...
و مرگ،ی ک زن دیوان هست
که گریه کرده در آغوشت ...
پت…پت…،چراغ از نفس افتاد ؛ تا پدر آمد سراغ خلوت مادر/ سكانس بعد
نه ماه بعد غنچه ي سرخي شدي ولي مادر شبيه يك گل پرپر / سكانس بعد
تو چار ساله بودي و عشق ت پرنده بود يك اتفاق ساده دل ت را مچاله كرد
گنجشك پر،كبوتر…و در كل پرنده پر مادر پريده بود و پدر پر/سكانس بعد
-«ابرو كمون شونه بلندم ! لالالالا گلدونه ي دلم،گل گندم ! لالالالا كي ميشه حجله ت م ببندم!؟لالالالا…»
مادر بزرگ با نوه اش در سكانس بعد
يك خانه داشتند ته كوچه ي زمين دور از تمام مردم دلسرد بي خيال
در فصل بي بخار زمستان قشنگ بود بر شيشه ها بخار سماور! / سكانس بعد
كيف و كتاب دخل به خرج ش نمي رود ‹‹ بايد-نبايدي › كه به منطق نمي خورد
آقاي ناظمي كه سراپا شكايت است: -«گمشو لجن ، برو دم دفتر ! › / سكانس بعد
مادربزرگ حادثه ي بعدي تو بود او را ببر و زير لحد خاك كن ! – همين –
يك فاتحه بخوان و به يك ‹ ارث ! › فكر كن ! - به جا نماز بي بي كوثر! -
همين سكانس – در متن –
# كارگردان سگ خلق و بد دهن از پشت دوربين به همه پارس مي كند
و كات مي دهد به تو كه : -« اين چه طرزش است ؟ با اين پلان مسخره تف بر سكانس بعد #
بازار ريشه ريشه تو را جذب مي كند تو شاخه شاخه در لجن روز مرگي
تو برگ برگ زرد تر از روزهاي قبل در دست بادهاي شناور / سكانس بعد
- « آقا لبو ببر ! لبوي داغ حال مي ده ! خانم لبو بدم !؟ »
- « بده آقا ! »
كه ناگهان ؛ موهاش توي باد دل ت را به باد داد آن دختر تكيده ي لاغر / سكانس بعد
دختر ولي پريد و خمارت گذاشت ، بعد ميخانه بود و نم نم سيگارهاي تلخ
با ياد چشم هاي خمارش تو بودي و بعد از دو بطر ، بطري ديگر/ سكانس بعد
يك دستمال يزدي و يك پاتوق مدام { مردي مزاحم دو-سه تا خانم جوان }
چاقو به دست مي رسي و قاط مي زني : - « هي ! با تو ام ، كثافت عنتر ! /
سكانس بعد – زندان –
شروع حرفه ي جرمي بزرگ تر يك طرح كاد واقعي از مجرمان پير
استاد كار مي شوي و مي زني جلو با چند سال سابقه كم تر! / سكانس بعد
- « آزادي ت مبارك ! »
- « ممنون ! ولي…شما !؟ »
- « من شاعرم ، همانكه تو را خلق كرده است اما ببخش، خالق خوبي نبوده ام
من قول مي دهم كه تو در هر سكانس بعد هر جور خواستي بروي زندگي كني يك كار و بار عالي با يك زن قشنگ … »