اگه بگم همه که اشتباهه بیشتر مشکلات از اونجایی شروع شد که فکر کردیم مرغ همسایه غازه
از اونجایی که یه اشتباه را تکرار کردیم
از اونجایی که برای بار هزارم به آمریکا مهلت دوباره دادیم و اون هم طبق معمول مثل همیشه مردود شد
از اونجایی که همه به فکر خودشون بودن
بعضا این وسط یه عده پیدا شدن که به فکر دیگران بودن
ولی چه بد که اون دیگران هموطنان خودمون نبودن
از اونجایی که به گذشتگان بی احترامی شدو همه سکوت کردن
از اونجایی که به کوروش توهین شد و هیچ کس کاری نکرد
از اونجایی که به یه عده که با اعتراضات و خیلی محترمانه و بدون توهین به کسی شعار دادن گفتن اغتشاش گر
از اونجایی که خودمون تو استادیوم ها به جون هم افتادیم
از اونجایی که خودمون به فکر هم نبودیم
اونجایی که مردم با مردم نبودن
اونجایی که به کمپین آقای کریمی توهین شد
اونجایی که مار در آستین پروراندیم....
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علومپزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
ب نظرم
همه چیز از اونجایی شروع شد ک وقتی حقمونو خوردن، سکوت کردیم
وقتی راه غلطو پیش رومون گذاشتن، در صورتی ک میدونستیم راه درست کدومه، اطاعت کردیم
اونقدر توو سری خوردیم بعد اعتراض، ک دیگه بعد ی مدت بیخیالش شدیم
بیخیال همه چیز...
اونقدر بیخیال ک ایدهآلهامون برای زندگی شد خداروشکر مثل مردم فلان شهر و فلان کشور نیستیم، ب جای این ک ب فکر پیشرفت و رسیدن ب ایدهآلهامون باشیم...
اونقدر بیخیال شدیم ک وقتی میبینیم ی عده هم هستن ک دارن تلاش میکنن برای احقاق حق ما، ولی زندانی میشن، شکنجه میشن، عمرشون توو چاردیواری حروم میشه، نهایت کاری ک بعضیامون میکنیم، نوشتن چند کلمه توو مجازی و پست کردنشه، ن حمایت، ن ایستادن کنار اون آدما، فقط حرف زدن و گذشتن...
بیخیالی و بیتفاوتی باعث نابودیه مملکته...
باید برای خواستههامون تلاش کنیم
باید کنار آدمایی ک دوسشون داریم یا باهاشون همنظریم بایستیم...
باید از بیخیالی دربیایم و همت کنیم تای سری چیزا رو از نو بسازیم...
تا حداقل نسلای بعد ما بهمون فحش ندن ک ببین چقدر بیعرضه بودن ک برای خودشون نجنگیدن...
از اون جایی که گفتیم من خوبم، تو بدی.
از اون جایی که بچهها رو اون طور که خودمون فکر میکردیم درسته(حتی بعضی وقتا شاید خودمونم میدونستیم غلطه!) تربیت کردیم، مثل همهٔ کارایی که فکر میکنیم همهامون توش یه پا پروفسوریم. نرفتیم سراغ یاد گرفتن چیزی که بلد نیستیم.
از اون جایی که به این نتیجه رسیدیم که جز گفت و گو راه نتیجهبخشی برای حل اختلافات وجود داره!
و از اون جایی که خواستیم همه چیو یهو تغییر بدیم، طوری که به نظر خودمون درست بیاد.
پ. ا. و.(پس از ویرایش): از اون جایی که هیچ وقت نفهمیدیم مشکل از شخص حاکم نیست، چیزی که باعث ظلمه تخت پادشاهیه، نه کسی که روش میشینه.(و تنها راه از بین بردن یا به حد اقل رسوندنش شفافیته. آزادی شفافیتو به وجود میاره و حاصل شفافیت عدالته)
همه مشکلات از اونجایی شروع شد که انسانیت یادمون رفت، به آدمای مهربون و دلسوز و ساده گفتیم اوسکل، به آدمای فریب کار و مال مردم خور گفتیم زرنگ و باهوش ...، و همه تمام سعیشونو میکنن مورد دوم باشن چون فک میکنن جامعه الان به ادمای گرگ صفت نیاز منده ، همین میشه ک وقتی ی خونه ای آتیش میگیره هیشکس نمیره کمک، همه میخندن و فیلم میگیرن و تو اینستا ب فالوور های بی ارزششون صحنه رو نشون میدن تا بلکه معروفتر شن و پول ب جیب بزنن، فکر نمیکنم این جامعه درست شه چون مردم خودشون نمیخان عوض شن
از جایی شروع شد که 《رفتن و آمدن آدم ها ، قطع ارتباط》 ، 《اینکه ینفر ممکنه ازم خوشش نیاد و این چیزی طبیعیه》 اینا برام عادی نشده بود.
فکر میکردم همه چی مثل کارتون هاس.هر کی از من خوشش نمیاد یه هیولای بد ذات هست و من باید براش هر کاری بکنم تا دوستم داشته باشه.
نه اینطور نبود.من برای اینکه بتونم رابطه ام رو با یه عده که بی دلیل خودشون رو برام میگرفتن بهتر کنم دست به هر کاری میزدم.
آدما میان و میرن.چه با پای خودشون چه به دست طبیعت.
من نیاز داشتم یکی اینا رو تو ۱۵ ۱۶ سالگیم بگه که این همه مشکل عصبی نداشته باشم.
چه شبایی که سرم رو گذاشتم رو بالش و زار زار گریه کردم که چرا فلانی منو تحویل نمیگیره.
چرا فلانی ولم کرده دیگه باهام دوست نیست؟
هیشکی نبود که بهم بگه آقا جان همه که لیاقت تورو ندارن.
از اونجایی شروع شد که هر اتفاقی رو به پای قسمت زدیم (:
از اونجایی که دروغ گفتن برامون شد عینه اب خوردن که تونستیم انسان هارو برای پنهون کردن هر چیزی توسط پول و بزرگتر از اوناش بخریم
از جایی که یادمون رفت آدمیم و کسایی که دورو برمونن هم آدمن (:
همه مشکلات از اونجایی شروع شد که یکی برای اولین بار گفت به ما ربطی نداره بقیه چیکار می کنن
همه مشکلات از اونجایی شروع شد که برای اوّلین بار یکی به ذهنش رسید بچّشو مجبور کنه بره تجربی و پزشکی چون درآمدش زیاده.