تفریحات مورد علاقه دوران بچگی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع فاطیما
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دوچرخه سواری رو شیب.
 
وای یادش بخیر!
من عروسک بازی میکردم خیلی.اسم انتخاب میکردم براشون.سارا.شقایق.ستاره.آزیتا.نی نی اسم اخرین عروسکم بود( دیگه اسم کم اورده بودم فک کنم)
اسماشونو الان یادم نمیاد.یادمه مامانم یه عروسک بافته بود برام به شکل پسر بعد اسمشو گذاشته بود نادر...بعد من اصرار داشتم نادر دختره و پسر نیست.یعنی شبا تا از مامانم تاییدیه نمیگرفتم که نادر دختره یا نه خوابم نمیبرد.بعد اون آزیتا که گفتم اونم مامانم بافته بود و پاهاش کاموای قرمز داشت و یه دامن ملیله دوزی شده داشت .میپرسیدم مامان جوراب شلواری پاش کرده یا نه؟ مامانم میگفت اره...بعد من بغض میکردم که آخ الان پاهاش داره از گرما میسوزه!!!!:)) بعد نمیدونم شاید میپرسیدم بعدش مامان مطمئنی یا نه؟!ولی خداییش یکی سر این نادر و یکی آزیتا دلم خون بود همیشه...:))
تا اول دبستان که عروسک بازی بود و اینا بعد دیگه کامپیوتر خریدیم و رفتم تو کار سی دی و کارتون .با ظرف آشپزی هم خیلی بازی میکردم.
بعد دیگه ماهواره گرفتیم سوم دبستان بودم و دیگه همش کارتون نتورک و دیسنی چنل و بومرنگ و ...رو نگاه میکردم و راستی از سوم دبستان رفتم تو کار رمان! رامونا.مجموعه 14 جلدی کیتی دختر آتش پاره.هنری زلزله.من نوکر بابا نیستم.غول بزرگ مهربان .ماتیلدا. 35 کیلو امیدواری.خروس جنگی.تابستان قو ها و...اینا رو خیلی خاطره دارم باهاشون.
دیگه همینا تا پنجم دبستان و پوفففف تیزهوشان امتحان دادم و بعدش دیگه نفهمیدم چی شد!
 
شکوندن قندیلا تو برف!
همین یه تفریح بود که اصفهان دیگه برف نیومد:|
شاید تنها تفریح واقعیم خوردن بستنی بوده و هست هنوز :)!
کتاب خوندن هم بود همیشه :)
بازی کامپیوتری هم دوست داشتم خیلی :)
بعد اخرین امتحانم میومدم خونه و کلی بازی نصب میکردم برای تابستون :) کاش برمیگشتم به اون زمانا
مامان و بابام میگن یکبار به عروسک دست نزد:)
وبلاگ سازی و تزئینات وبلاگم بیکار بودم یاد گرفته بودم با html و اینا یکمی :)
 
آخرین ویرایش:
فک کنم از بین دخترا فقط منم که یدونه عروسک بیشتر نداشتم هیچ وقتم خاله بازی نکردم:)) بدم میومد کلا
ولی یه عروسک دراز داشتم که همیشه همرام بود همقد خودم بوده مثکه :))
من با پسر خالم گل کوچیک بازی میکردم ... بعد اتاری سگا خریدم نزدیک هزار بار سونیکو بازی کردم :))
یه ذره بزرگ تر شدم داداشم به دنیا اومد چون مامانم معلم بود هی میرفت جاهای دور ، خیلی از مسئولیتای نگهداری داداشم روی دوش من افتاد شاید ده سالم بود اون موقع
دیگه تا الان کار مفیدی نکردم که بشه بهش گفت تفریح :))
 
به دلیل تک فرزند بودن بیشتر اوقات تنها بودم .
قبل از رفتن به مدرسه ، سرگرمی های عجیب و غریبی داشتم ! مثلا تلاش میکردم تعداد مختلف اعداد رو هر چند جور که میشه دسته بندی کنم و یه سری چیزای تجربی درباره تعداد عددهایی که انتخاب میکردم و تعداد دسته بندی ها پیدا کرده بودم که خب در مقیاس کوچیک بودن چون عددهای کمی رو بلد بودم بشمرم !
بچه خیال پردازی بودم و به چیزهای خیلی جورواجوری فکر میکردم ! مثلا یادم میاد بعد از این که بابام درباره جاذبه داشتن زمین بهم گفت یکی از دغدغه هام این شده بود که چرا این جاذبه رو ماهی ها اثر نمیذاره که بیفتن کف دریا !
بعد از اینکه خوندن و نوشتن یاد گرفتم بزرگترین سرگرمی من خوندن کتابای داستان بود و از رولد دال و هوشنگ مرادی کرمانی شروع کردم و حتی مسخ کافکا رو هم تو دوران دبستان خوندم و یادم میاد که اون موقع زیاد ازش خوشم نیومد !
 
من یکی از سرگرمی هام این بود که هرچی دم دستم میومد باهم قاطی میکردم و رو موجودات زنده اطرافم امتحان میکردم
یکی از این مخلوطا که اجزاش یادم مونده ،آب داغ و مایع ظرفشویی و خلال پسته و نمک و زردچوبه و یکم شیر بود که می ریختمش تو لونه مورچه ها،بیچاره ها تا به خودشون میومدن که این چی بود خوردیم سرجاشون خشک میشدن:D:D:D
 
بازی همسایه جهنمی و گیاهان علیه زامبی

یه روز از مدرسه فرار کردم رفتم خونه واس خودم بازی کردم

روز دوم فرار متاسفانه لو رفتم
 
من یکی از سرگرمی هام این بود که هرچی دم دستم میومد باهم قاطی میکردم و رو موجودات زنده اطرافم امتحان میکردم
یکی از این مخلوطا که اجزاش یادم مونده ،آب داغ و مایع ظرفشویی و خلال پسته و نمک و زردچوبه و یکم شیر بود که می ریختمش تو لونه مورچه ها،بیچاره ها تا به خودشون میومدن که این چی بود خوردیم سرجاشون خشک میشدن:D:D:D

من دل رحمتر بودم رو عروسکام انجام میدادم
میگرفتم ابه رنگی درست میکرد بعد با سرنگ به عروسکام تزریق میکردم
الان کل عروسکام پشتشون یه رنگ دیگس:)):))
 
ساختن داستان های رمانتیک.
ببینید همش تقصیر مامانمه که برام کتابای قصه های فولکلور اروپا رو می‌خرید و اون ها پر از رمنس بودن و همیشه ی همیشه آخرش یکی با همسر پادشاه/ ملکه‌ش تا سال های سال به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند :))
تو نصف داستان هام یه عنصر سلطنتی و یک آدم بدبخت ستم دیده ی کتک خورده وجود داشت که توسط عنصر سلطنتی نجات داده میشه و داستان رو وارد فاز رمانتیک می‌کنه :))
 
صبح تا شب کتاب دستم بود.
وسطاش هم با خواهرام سر کتاب دعوا می‌کردم.
 
من کل دوران بچگیم جلوی تلویزیون گذشت و خلاصه تا ده سالگی هیچ فیلم جدیدی برام وجود نداشت:D
 
یه تفریح ما تو بچگی این بود که چنتا سیگارد رو بهمدیگه چسب بزنیم و با هم روشن کنیم و بترکن با هم تا خیلی خفن بشه!
تو انجام این ازمایش هم تلفات زیاد دادیم و اختراعات هم زیاد کردیم
 
ساختن داستان های رمانتیک.
ببینید همش تقصیر مامانمه که برام کتابای قصه های فولکلور اروپا رو می‌خرید و اون ها پر از رمنس بودن و همیشه ی همیشه آخرش یکی با همسر پادشاه/ ملکه‌ش تا سال های سال به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند :))
تو نصف داستان هام یه عنصر سلطنتی و یک آدم بدبخت ستم دیده ی کتک خورده وجود داشت که توسط عنصر سلطنتی نجات داده میشه و داستان رو وارد فاز رمانتیک می‌کنه :))
یادمه فاز خیالپردازی رمانتیک هم داشتم . مثلا کلوچه میخوردم و همزمان تصور میکردم یه پرنس عاشقم که داره کلوچه تو دهن دختره ی مریض و ناتوان میذاره . در نقش جفتشون هم بازی میکردم :)) شیش هفت سالگی :-"
خب یادم نبود گویا یه سال و نیم پیشم همینو گفته بودم :-"
 
روی سرامیکای خونه با بالش و تی مثلا قایق سواری می کردم(واقعا لذت بخش بود :)) )


من کیسه فریزرو میذاشتم زیر پام رو فرش اسکی میرفتم فقط پای ادم میسوخت:D:))
 
هندونه بازی با پدرجان:)))))
و همون طور ساختن داستان های رمانتیک:))))
با پشتی های خونه هم با خواهرم واسه خودمون خونه درست می کردیم یا قایق سواری می کردیم
و اما باربی بازی:))))))
 
Back
بالا