- ارسالها
- 545
- امتیاز
- 13,674
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ard
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
جداً آخرین بار کِی بود؟ آخرین باری که توی کوچه با بچههای محل بازی کردیم؟ چی شد که دیگر ادامه ندادیم؟ چی شد که دیگر دلمان نخواست بازی کنیم؟ چی بود که ما را از ادامه دادن و خوشیهای کودکانه باز داشت؟ چی ما را منع کرد؟ از اینکه دلخوشیهای کوچکمان را هر روز بغل کنیم؟ که از قضاوتها و نگاهها نترسیم؟ که دنیای بیتکلف خودمان را داشتهباشیم؟
چه کسی دستان ما را کشید و آورد وسط دنیای پیچیدهی آدمبزرگها و به حال خود رهامان کرد؟ چه کسی وادارمان کرد بزرگ شویم؟
جداً آخرین بار کِی بود و چه فعل و انفعالاتی رخ داد که دیگر ادامه ندادیم؟ که دیگر هربار که بچههای محل آمدند دنبالمان، گفتیم درس داریم، گفتیم حوصله نداریم و ژست بچههایی را گرفتیم که دیگر بزرگ شدهبودند، تا اینکه واقعا بزرگ شدیم، تا اینکه دلمان لک زد برای یکبار بیغم و آسوده زیستن، دلمان لک زد برای اینکه یکبار دیگر برگردیم به همان کوچه، توی همان زمین خاکی، کنار همان بچهها و با همان شور و اشتیاق...
آخرین بار کِی بود؟! آخرین بار کِی با سر و وضعی نامرتب و با سادهترین لباسها و وسایل، آنهمه احساس خوشبختی کردیم؟ آخرین بار کِی آنهمه رفیق داشتیم؟!
نرگس صرافیان طوفان
چه کسی دستان ما را کشید و آورد وسط دنیای پیچیدهی آدمبزرگها و به حال خود رهامان کرد؟ چه کسی وادارمان کرد بزرگ شویم؟
جداً آخرین بار کِی بود و چه فعل و انفعالاتی رخ داد که دیگر ادامه ندادیم؟ که دیگر هربار که بچههای محل آمدند دنبالمان، گفتیم درس داریم، گفتیم حوصله نداریم و ژست بچههایی را گرفتیم که دیگر بزرگ شدهبودند، تا اینکه واقعا بزرگ شدیم، تا اینکه دلمان لک زد برای یکبار بیغم و آسوده زیستن، دلمان لک زد برای اینکه یکبار دیگر برگردیم به همان کوچه، توی همان زمین خاکی، کنار همان بچهها و با همان شور و اشتیاق...
آخرین بار کِی بود؟! آخرین بار کِی با سر و وضعی نامرتب و با سادهترین لباسها و وسایل، آنهمه احساس خوشبختی کردیم؟ آخرین بار کِی آنهمه رفیق داشتیم؟!
نرگس صرافیان طوفان