کارگاه نویسندگی

در کارگاه نویسندگی به کدام مورد بپردازیم؟


  • رای‌دهندگان
    56

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
موضوعات هفته‌ی دوم (مثل نویسی)


• این خانه از پای بست ویران است

• عاشقی پيداست از زاری دل / نيست بيماری چو بيماری دل

• عاشقان را همه گر آب برد / خوبرويان همه را خواب برد


پ.ن : سخت نگیرین ،بنویسین
پ.ن ۲: تا چهارشنبه وقت دارید متناتونو بفرستید
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
میفرستین یا به زور متوصل بشم؟:-"
 

A M I N

به یاد دارک لایت خدابیامرز
ارسال‌ها
3,895
امتیاز
37,746
نام مرکز سمپاد
BHT
شهر
LNG
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
SBU
رشته دانشگاه
ARC

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
موضوع بدیم ؟
 
ارسال‌ها
1,750
امتیاز
23,630
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
تاپیک رو بالا می آوریم قربه الی الله

نبود؟؟؟؟
 
ارسال‌ها
1,750
امتیاز
23,630
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۱
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
یه مرحله دو ادبی :)
دانشگاه
UMSHA
رشته دانشگاه
ANS
بچه ها یه چیزی
میتونین متن های نوشته شده رو نقد کنین ایراد ها یا پیشنهاداتتون رو بیان کنین
یجورایی ارزشیابی کنین تا نویسنده بهتر و بهتر بشه
میتونین به زهرا بگین تا به طور ناشناس بزارتش و کسی متوجه نشه اگه نگرانین ناراحت بشن

حتی الامکان همه متن ها رو نقد کنین این کار به نویسندگی و خلاقیت خودتون هم کمک میکنه و باعث میشه دست شما و نویسنده ی متن روون تر بشه :)
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
حالا درسته وقتش تا چهارشنبه پیش بود
ولی دیگه بیاین تا فردا شب بفرستین که شنبه موضوع جدید بدیم
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
این خانه از پای بست ویران است

متن اول
نمیدانم خشت‌اول را کج گذاشتیم یا در طول تاریخ خوب بنایی اش نکردیم، اما آنچه اکنون میبینم ویرانه‌ای ست از جنازه ی آرزو های بشر.
در تمامی تاریخ این تکیه گاه عظیم و قدرتمند این زمین بزرگ و به اندازه ی کافی فراخ مقتلگاهی برای آدمی بوده است. اولین خشت را جدمان آن پیامبر مطهر میمون نما گذاشت. از عمق جهنم یا از بالاترین طبقه ی بهشت یا از میان انفجاری بزرگ، این بشر از هرکجا که آمده بود قصد داشت در زمین خانه ای امن برای خودش بسازد. اما همین جد بزارگوارمان در حال گاز زدن سیب نگون بختی اش به اشتباه آجر اول را کج نهاد. سرش آنچنان گرم کرشمه های ننه حوا بود و چشم هایش کور از عشق که متوجه خطا اش نشد بالاخره بشر جائز الخطا هم که هست. بی چاره از کجا میدانست حاصل گندکاری اش سیاره به این عظمت را درگیر خواهد کرد.
و حالا ما اینجاییم زیر آوار خانه ی پدریمان. خواهر و برادرانی غریب و دور که کلنگ برداشته ایم هرچه دستمان به آن میرسد سقف و ستون خانه را ویران میکنیم. جنگل ها را آتش میکشیم و کوه ها را میدریم.
چارچوب هایی که زیر این ویرانه برای خود ساخته ایم چیزی جز چهار تیکه چوب پوسیده نیست تمام این اخلاقیات و خوب و بد ها همه و همه پناهگاه هایی هستن پوسیده برای در رفتن از زیر فشار ویرانه ها.
همه ی این روزمرگی ها خنده ها و گریه ها و شادی ها و غم های کذایی سوراخ موش هایی ان تا چند نفس بیشتر بکشیم.
اما در پایان جنازه ی همه ی ما خشتی خواهد شد برای بالاتر رفتن این بنای کج. تا سقوط این برج فلاکت بار
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
متن دوم
میدانید مشکل اساسی ما انسان ها چیست?
هنگامی که ما با انسان هایی مواجه می شویم که ارزش هایی برخلاف ارزش های جامعه دارند و حرکاتی انجام می دهند که مورد پسند عموم نیست و یا بگذارید واضح تر بگویم, کارهایی انجام می دهند که بر خلاف قوانین تعیین شده است; خودمان را بسیار اشفته می کنیم. ساعت بسیاری را به انها اختصاص می دهیم تا اصلاح شوند. اما زمانی که میبینیم تلاش هایمان بی ثمر بوده, حرص می خوریم. به خاطر زمان از دست رفته خودمان و اشفته کردن خویش, خودمان را سرزنش میکنیم. اما فراموش میکنیم که انسان ها را همانگونه که هستند باید بپذیریم.
کسی که باطنی نیک دارد رفتاری نیک و کسی که باطن پلیدی دارد رفتار پلیدانانه نمایان میکند.
در حقیقت زمانی که شما برای ان شخص اختصاص داده اید بیهوده بوده زیرا باطن او همچو خانه ای که از پای بست ویران است, و هر چه ایوانش را بیارایی, بهبود نمییابد.
پس خودت را نرنجان و به خاطر کسانی که باطنشان از پای بست ویران است, ازرده خاطر نکن.
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
متن سوم

روز به روز که چشمهایش به نور هرچند غیرمستقیم خورشید روشن میگشت, لیوانی پر از مایعی سفید رنگ به مثابه شیر تازه به سر میکشید و در میان ساختمان هایی رفیع, در آن مه رنگین حاوی سرب و دیگر ذرات خو گرفته در هوای شهر به سمت کارجا قدم می گذاشت. هر قدم هم داستانی داشت, یکی به تبلیغ آرایشگاه و پیرایشگاه رایگان اما به دست کارآموزها , دیگری کودکانی پر جنب و جوش اما فروشنده, و هزاران قدم دیگر. و در نهایت ساختمانی پر از میز و کارمندهای متعدد به سان ماشین هایی متحرک که هرکدام پردازشی را به عهده داشتند.
هیچوقت نفهمیدم این نظم به چه منظور است و از کجا آمده. هیچوقت نفهمیدم آدمی چطور به این نقطه رسیده و پس کجاست آن رویاهای شبانه ام, از عدم که نیستند... هستند؟

شب به شب که با چشمهایش راه بر نور هرچند غیر مستقیم ماه میبست, به دنیایی دیگر چشم میگشود و لیوانی شیر تازه و گوارا مینوشید. و در میان خانه هایی رنگارنگ, در آن هوای دلنشین و خنکای برخاسته از نسیمی ملایم شهر را به مقصد کارش می پیمود. هر قدم هم داستانی به تصویر میکشید ازمهربانی و صداقت و انسانیت. یکی مردمی نشسته در پشت میزها اما در حال درمان جانداران, دیگری در میانه علف زار اما به قصد محافظت و مراقبت, و هزاران داستان دیگر. و در نهایت عشق و مردمانی که آن را در ذره ذره وجودشان راه داده اند و زندگی را معنا بخشیده اند.
هیچوقت نفهمیدم چرا این تصویر آنقدر دور از ذهن است و غریب. هیچوقت نفهمیدم آدمیان چطور میتوانند همگی به این تصویر برسند!

آنچنان غیر ممکن هم نیست اما چه گویم که خانه از پای بست ویران است.
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
موضاعات هفته سوم

. پادشاه فصلا پاییز - توصیف طبیعت

. زیبا ترین لبخند -داستان کوتاه

پ.ن:تا جمعه
 
آخرین ویرایش:

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
متن دوم
میدانید مشکل اساسی ما انسان ها چیست?
هنگامی که ما با انسان هایی مواجه می شویم که ارزش هایی برخلاف ارزش های جامعه دارند و حرکاتی انجام می دهند که مورد پسند عموم نیست و یا بگذارید واضح تر بگویم, کارهایی انجام می دهند که بر خلاف قوانین تعیین شده است; خودمان را بسیار اشفته می کنیم. ساعت بسیاری را به انها اختصاص می دهیم تا اصلاح شوند. اما زمانی که میبینیم تلاش هایمان بی ثمر بوده, حرص می خوریم. به خاطر زمان از دست رفته خودمان و اشفته کردن خویش, خودمان را سرزنش میکنیم. اما فراموش میکنیم که انسان ها را همانگونه که هستند باید بپذیریم.
کسی که باطنی نیک دارد رفتاری نیک و کسی که باطن پلیدی دارد رفتار پلیدانانه نمایان میکند.
در حقیقت زمانی که شما برای ان شخص اختصاص داده اید بیهوده بوده زیرا باطن او همچو خانه ای که از پای بست ویران است, و هر چه ایوانش را بیارایی, بهبود نمییابد.
پس خودت را نرنجان و به خاطر کسانی که باطنشان از پای بست ویران است, ازرده خاطر نکن.

خب قراره نقد و بررسی هم داشته باشیم تا پیشرفت کنیم...

به نظر من یخورده نیاز به ویرایش داشت نمیدونم احتمالا ویرایشش هم غلطه اگه غلط بود بگین لطفا
یاد میگیریم دیگه

میدانید مشکل اساسی ما انسان ها چیست?
هنگامی که ما با انسان هایی مواجه می شویم که ارزش هایی برخلاف ارزش های جامعه دارند( که ارزش هایی خلاف جامعه دارند) و حرکاتی انجام می دهند که مورد پسند عموم نیست(حرکاتی که مورد پسند عموم نیست انجام میدهند) و یا بگذارید واضح تر بگویم, کارهایی انجام می دهند که بر خلاف قوانین تعیین شده است; خودمان را بسیار اشفته می کنیم(بسیار اشفته میشویم؟). ساعت بسیاری را به انها اختصاص می دهیم تا اصلاح شوند(ساعت های بسیاری را به انها اختصاص میدهیم تا اصلاحشان کنیم). اما زمانی که میبینیم تلاش هایمان بی ثمر بوده, حرص می خوریم(نمیدونم چی جایگزین حرص میخوریم باشه بهتره اما فک نکنم حرص میخوریم مناسب باشه انگار متن رو بی تعادل میکنه) به خاطر زمان از دست رفته خودمان و اشفته کردن خویش, خودمان را سرزنش میکنیم(خودمان را بخاطر زمان از دست رفته و اشفته شدنمان سرزنش میکنیم).اما فراموش میکنیم که انسان ها را همانگونه که هستند باید بپذیریم.(پذیرفته شوند)
کسی که باطنی نیک دارد رفتاری نیک و کسی که باطن پلیدی دارد رفتار پلیدانانه نمایان میکند.
در حقیقت زمانی که شما برای ان شخص اختصاص داده اید بیهوده بوده زیرا باطن او همچو خانه ای که از پای بست ویران است, و هر چه ایوانش را بیارایی, بهبود نمییابد.
پس خودت را نرنجان و به خاطر کسانی که باطنشان از پای بست ویران است, ازرده خاطر نکن.
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
پاییز

متن اول

در خواب عمیقی بودم که ناگاه سوزی وجودم را فرا گرفت. با هر زحمتی که بود پتوی گرمم را کنار زدم و چشمانم را گشودم. پنجره باز بود و نسیم پرده ها را کنار میزد. آه بوی باران می آید و نوید رسیدن خزان،پادشاه فصل ها را می دهد.
خواب از سرم پرید و برفور به کوچه رفتم. طبیعت غرق در رنگ بود و زیبایی، قدم هایم را تند تر کردم تا باد در لابه لای موهایم بپیچد و اشفته شان کند. موسیقی خش خش برگ های پاییزی در سرم مبپیچید .
سینه ام را سراسر مملو از هوای تازه کردم.استشمام رایحه ی دل انگیز خزان و خانه های خشتی خیس خورده، روحم را شاداب کرد... آه آنجا را بنگر ،قاصدک پیام رسان، در دستانم میگیرمش و او می‌شود مخزن اسرار من تا آنهارا به گوش آسمان برساند...
پاییز را دوست دارم با تمام مهربانیتش با تمام دل گرفتگی و تنهایی قدم زدن هایش...
 
آخرین ویرایش:

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
پاییز

دبستانی که بودیم یکی بود به اسم مرجان. خوشگل بود و چشم‌هاش شبیه دو جانوردریایی کوچک در صدف‌هایی بودند که مدام باز و بسته می‌شد. جاذبه‌ای داشت که نمی‌دانم چگونه از پس معصومیت چشم‌هاش بیرون می‌ریخت، قدرتی داشت که نمی‌دانم چطور در اندام کوچکش جا گرفته بود. هر بچه‌ای که با مرجان جفت و جور می‌شد خوش‌اقبال بود و دو سه روز بعد که از تخت پادشاهی کوچک چشم‌های او می‌افتاد، باید گریه می‌کرد. باید!
پاییز شبیه چشم‌های مرجان است؛ زیبای شرور، محبوبه‌ی دیوسرشت. زمستان که بیاید، باید گریه کنیم. باید!
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
زیبا‌ترین لبخند

متن اول

عادت کرده بودم هر روز دقایقی زودتر از خواب بیدار شوم.
هوای خنک صبح و روشنا ای تیره در اطراف آن سیمای گلگون منظره‌ای شگفت‌آور می‌ساخت.
و من غرق در جمال تپه‌های مملو از لاله و رز و یلدا
در کنار آن چشمه‌های رنگین, معنای زندگی را یافته بودم,
چنان که وجب به وجب این سرزمین را می‌شناختم.
برای آدمی, وطن مگر چگونه تعریف می‌شود؟
رویش درختانش مرا به وجد می‌آورد,
و طغیان چشمه‌هایش مرا متلاطم می‌ساخت.
همان دقایق شیرین, کل روزم را دگرگون می‌کرد.
تمام رودها و دره‌ها را همچون گردشگری می‌پیمودم و خستگی بی‌معنا بود.
در شوقی بی پایان این دنیای زیبا را می‌گشتم و می‌گشتم و می‌گشتم,
تا که چشم‌هایش طلوع کنند.
و نوری درخشان زندگی مرا دوباره در خود فرا گیرد.
چشم‌هایش را که می‌گشود و مرا می‌دید... مرا می‌دید...
کلمات هم از توصیف آن لحظه عاجز اند!
تنها یک چیز به ذهنم می‌آید: زیباترین لبخند...!
 

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
زیبا ترین لبخند

متن دوم

یه روز سرد پاییزی ، توی اون سوز و سرمای خوفناک باد ، میون اون هیاهوی خش خش برگ ها که زیر کتونی های پاره پوره ی من با صدای خورد شدنشون صدام میکردن ، من بودمو یه کوله ی قدیمی که اون بهم داده بود ، با پر از خاطرات قشنگی که باهاش داشتم!
بعد از اون اتفاق لعنتی که منو فرستاد گوشه ی زندون ، و اونو تنهای تنها یه گوشه توی این شهر درندشت ، دیگه همو ندیدیم ! دلم لک زده واسش ، واسه اون خنده های بی سر و تهش ، واسه اون سکوت مسحور کننده ی چشاش!
فقط ... فقط نمیدونم چرا تو این مدت خبری ازم نگرفت!
با خودم گفتم : اشکال نداره مهم نیس ، میرم تا ببینمش ...
ساعت 19: 9 دقیقه ی شب رفتم تا دوباره روی ماهشو ببینم ، درست دم در خونشون . هر چی زنگ آیفونو زدم کسی بر نداشت . یهو دیدم یه دختر خوشگل دقیقا پشت سرم ، آستین پالتومو گرفته و ول نمیکنه! تا به حال ندیده بودمش ولی چقدر برام آشناس! موهاش! خنده هاش!
جلوش زانو زدم و دستم و کردم تو موهاش ! حسی که از موهاش گرفتمم برام آشنا بود! یهو یه فکری عین خوره افتاد به جونم که نکنه این دخترِ ... نه ....نه.... امکان نداره! ازش پرسیدم : مامانت کجاش دخترم؟! گفت : مامان ملودیم اونجاست ، کنار اون درخته ، تو پیاده رو .
با نگاه کردن به اون ور پیاده رو تمام سلول های بدنم یخ کردن ! ملودی ! دلیل زنده بودنم ! ازدواج کرده ؟!
بدون هیچ خداحافظی از اون دختر کوله ام رو از زمین برداشتمو رفتم ! گیج و گنگ و مست بودم! همینجوری که داشتم میرفتم یهو عکسش از جیب کوله ام افتاد پایین ... زدم زیر گریه .... یاد حرفش افتادم که موقع دادن این عکس بهم زد : میلاد ! زیباترین لبخندی که دیدی ، مال کی بوده ؟! و من با یه حس سرشار از عشق گفتم : لبخند تو ! اونم تو این عکس !
و آروم زمزمه کرد : تا هر وقت که اون تو بمونی ، من این بیرون منتظرت میمونم .
اما ......
 
آخرین ویرایش:

Zahra_a

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
859
امتیاز
9,404
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
99
رشته دانشگاه
داروسازی
بعد از مدت نسبتا طولانی

هفته x

• من خسته شدم!
• تور یک روزه‌ی گردش در افکار بهم ریخته من
• ان روز در خیابان...

پ.ن: مرسی از @Shidi
 
بالا