مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یدِ ظلم جایی که گردد دراز
نبینی لبِ مردم از خنده باز

سعدی
زآغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
 
زآغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
مي يابم از خود حسرتي باز از فراق کيست اين
آماده ي صد گريه ام از اشتياق کيست اين
 
مي يابم از خود حسرتي باز از فراق کيست اين
آماده ي صد گريه ام از اشتياق کيست اين
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
 
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
 
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟

معین کرمانشاهی
 
  • لایک
امتیازات: riri
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟

معین کرمانشاهی
من در این ابادی پی چیزی میگشتم پی خوابی شاید پی نوری،ریگی،لبخندی
پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود که صدایم میزد
 
من در این ابادی پی چیزی میگشتم پی خوابی شاید پی نوری،ریگی،لبخندی
پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود که صدایم میزد
در من این غریبه کیست ؟ باورم نمی شود
خوب می شناست در خودم که بنگرم .
این تویی ، خود تویی در پس نقاب من
ای مسیح مهربان زیر نام قیصرم !
 
در من این غریبه کیست ؟ باورم نمی شود
خوب می شناست در خودم که بنگرم .
این تویی ، خود تویی در پس نقاب من
ای مسیح مهربان زیر نام قیصرم !
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می اید در باد
 
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می اید در باد
دلی که در او می‌گرفت قاصد درختی
ز بوی گل و رنگِ فِتنۀ دنیا شکفتی

صائب تبریزی
 
  • لایک
امتیازات: riri
  • لایک
امتیازات: riri
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

خاقانی
 
  • لایک
امتیازات: riri
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

خاقانی
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
وندر آن دایره ، سرگشته ی پابرجا بود
- حافظ
 
Back
بالا