مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تندیس یخ شده ای ای جان بس کن تبلور و جاری شو

چون رود بر سر هر شیبی آرام و شاد و رها بشکن

(از کی بود؟)
 
راز دلت را مکن فاش به نامحرمان
در بر مامحرمان راز گشودن خطاست
 
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
 
نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد
ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت
صائب
 
تو را با غیر می‌بینم، صدایم در نمی‌آید
دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید
 
در اين سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

هوشنگ ابتهاج
 
در اين سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

هوشنگ ابتهاج
دوش دیدم که ملائک در میخانه زندند
صاحبش را کتکی محکم و جانانه زدند
:|
من کبیر
 
درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و دل و جان را
من ار بخشم ز ملک خویش می‌بخشم
نه چون حافظ که می‌بخشد سمر قند و بخارا را
 
درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
شهریار
 
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
شهریار
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
 
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
 
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
 
در اين فكرم كه خواهی ماند با من مهربان يا نه
به من كم می كنی لطفی كه داری اين زمان يا نه

وحشی بافقی
 
Back
بالا