- شروع کننده موضوع
- #1
سلام.
راستش من برای نوشتن یک تاپیک جدید، اون هم در یک فروم که که سالها پیش در اون فعالیت میکردم، یکم پیرم. این فروم برای من یادآور خاطرات دبیرستانه و الان من دارم از دانشگاه هم فارغالتحصیل میشم.
منتها، دیروز که اکانت توئیتر سمپادیا من رو ریتوئیت کرد، خاطراتی برام زنده شد که گفتنش جالبه. فکر میکنم دیگران هم از این جنس خاطرات، از سمپادیا زیاد دارند و شاید گفتنش باعث شه ارزش این جامعه بزرگ رو بیشتر درک کنم. اولینش رو خودم میگم.
---
از زمانی که وارد دانشگاه تهران و دانشکده فنی شدم، با دنیای عجیبی که در دانشکده فنی وجود داره آشنا شدم. بعد از اون، هی سعی میکردم اینجا از دانشکده فنی بنویسم و دیگران رو تشویق به ورود به دانشکده فنی کنم.
یکی از همون روزها، یک نفر به من تو همین سمپادیا پیام خصوصی داد و گفت که خودش دانشجوی دانشکده فنیه و کلی از نوشتههای من راجع به دانشکده فنی لذت برده. ازم دعوت کرد که یکبار ببینمش. وقتی رفتم و باهاش آشنا شدم، فهمیدم که چقدر علایق نزدیک و مشترک داریم و چقدر چیزهای جالبی هست که میتونیم مشترکاً روش کار کنیم.
داستانی که بعد از این آشنایی شکل گرفت، انقدر طولانی و جالب و هیجانانگیزه که باید صفحهها راجع بهش بنویسم.
ما شروع کردیم روی چند تا پروژه که در بنیاد حامیان دانشکده فنی تعریف شده بود، کار کردیم و این پروژهها رو به پایان رسوندیم.
یک روز، این دوست عزیز به من گفت که شرکت LG یک مسابقهای برگزار میکنه و میخواد توش شرکت کنه. از من هم دعوت کرد که باهاش در این مسابقه شرکت کنم. همینطور که مشغول ایده دادن برای مسابقه بودیم، یک ایدهای مطرح شد که چندان مربوط به مسابقه نبود اما جالب و جذاب بود.
داستان رو کوتاه میکنم، اون ایده، الان تبدیل شده به یک شرکت مالی و یک شرکت تجاری، که روی دوازده تا کارمند دارن، از همین بچههای دانشگاه تهران. اون ایده از هیچ و با دست خالی ساخته شد و الان یک مجموعه موفق در زمینه کاری خودشه.
داشتم فکر میکردم، اگر سمپادیا نبود، من اون دوست عزیز رو نمیشناختم، اون ایده شکل نمیگرفت و الان این شرکت هم نبود.
راستش من برای نوشتن یک تاپیک جدید، اون هم در یک فروم که که سالها پیش در اون فعالیت میکردم، یکم پیرم. این فروم برای من یادآور خاطرات دبیرستانه و الان من دارم از دانشگاه هم فارغالتحصیل میشم.
منتها، دیروز که اکانت توئیتر سمپادیا من رو ریتوئیت کرد، خاطراتی برام زنده شد که گفتنش جالبه. فکر میکنم دیگران هم از این جنس خاطرات، از سمپادیا زیاد دارند و شاید گفتنش باعث شه ارزش این جامعه بزرگ رو بیشتر درک کنم. اولینش رو خودم میگم.
---
از زمانی که وارد دانشگاه تهران و دانشکده فنی شدم، با دنیای عجیبی که در دانشکده فنی وجود داره آشنا شدم. بعد از اون، هی سعی میکردم اینجا از دانشکده فنی بنویسم و دیگران رو تشویق به ورود به دانشکده فنی کنم.
یکی از همون روزها، یک نفر به من تو همین سمپادیا پیام خصوصی داد و گفت که خودش دانشجوی دانشکده فنیه و کلی از نوشتههای من راجع به دانشکده فنی لذت برده. ازم دعوت کرد که یکبار ببینمش. وقتی رفتم و باهاش آشنا شدم، فهمیدم که چقدر علایق نزدیک و مشترک داریم و چقدر چیزهای جالبی هست که میتونیم مشترکاً روش کار کنیم.
داستانی که بعد از این آشنایی شکل گرفت، انقدر طولانی و جالب و هیجانانگیزه که باید صفحهها راجع بهش بنویسم.
ما شروع کردیم روی چند تا پروژه که در بنیاد حامیان دانشکده فنی تعریف شده بود، کار کردیم و این پروژهها رو به پایان رسوندیم.
یک روز، این دوست عزیز به من گفت که شرکت LG یک مسابقهای برگزار میکنه و میخواد توش شرکت کنه. از من هم دعوت کرد که باهاش در این مسابقه شرکت کنم. همینطور که مشغول ایده دادن برای مسابقه بودیم، یک ایدهای مطرح شد که چندان مربوط به مسابقه نبود اما جالب و جذاب بود.
داستان رو کوتاه میکنم، اون ایده، الان تبدیل شده به یک شرکت مالی و یک شرکت تجاری، که روی دوازده تا کارمند دارن، از همین بچههای دانشگاه تهران. اون ایده از هیچ و با دست خالی ساخته شد و الان یک مجموعه موفق در زمینه کاری خودشه.
داشتم فکر میکردم، اگر سمپادیا نبود، من اون دوست عزیز رو نمیشناختم، اون ایده شکل نمیگرفت و الان این شرکت هم نبود.