ارزشمندترین چیزی که از سمپادیا به دست آوردید!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ehem_Ehem
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
این که دیگه برای جمع کردن دوستای زیاد تلاش نکنم. (به شدت انسان علاقه مند به داشتن دوست صمیمی بودم)
شاید هنوز یاد نگرفته باشم ولی عدم اعتماد
و اینکه همه می تونن قشنگ قشنگ حرف بزنن. گول حرفای آدما رو نخورم. خیلی ساده میشه خودتو اونی نشون بدی که نیستی اصلا و البته تو بازه ای که ناشناس تری برای آدمای سایت می تونی راحت حرفاتو بزنی و خودت باشی.
چقدر با اون جمله ات موافقم که میگی نباید دنبال دوست گشت چون من هم از چند وقت قبل کرونا ب این نتیجه رسیدم، برعکس هرچقدرم سعی کنی معمولا نتیجه عکس داره‌.
اما در مورد خودم بگم که در کل سمپاد و سمپادیا در کل مسیرم رو عوض کرد بهم اعتماد به نفس خوبی داد ، اینکه خودمو پیدا کنم ، به هر کسی ارزش ندم ، در کل خوشحالم که حداقل بخشی از مسیر زندگیم با سمپاد و سمپادیا (ایهام داره) بودم .
دوستدارتون ممد. :D ;;)
....
اضافه کنم که خوندن چت های بقیه هم بعضی وقتا هم کمک کننده اس هم گاهی اوقات سرگرم کننده(کلا اچار فرانسه اس اینجا :)) )
 
خب ارزشمند ترین هاش برای من تجربه ی یک اجتماع مجازی بزرگتر بود قبل از اینکه خودم فیزیکی وارد اجتماع بشم. منو با طرز برخورد و رفتار اجتماعی مناسب آشنا کرد.

بعدیش دوست بود! آدم هایی که باهاشون آشنا شدم و کلی خوشحالم از بابتش. (:

و یه چیز مهم دیگه اینکه فهمیدم چقدر آدم ها جنبه های پنهان از چشمی تو زندگیشون دارند! مسایلی که از روی ظاهر شخص یا حرفاش اصلا نمیشه حدس زد.
 
یه جامعه تو این قرنطینه و بی آدمی. تازه اونم جامعه‌ی جالب :-‌"
و خوندن بحثای آدمایی که درست بحث میکنن. من تا حالا تو زندگیم اینقدر جایی برای بحث پیدا نکرده‌م که اینجا :))
(تو این مورد قصور از منه که حوصله خوندن بحثا رو ندارم -__-)
 
ارزشمند دیگه چه چرت و پرتیه؟ هیچ چیزی ارزشمند نیست. هیچی ارزش نداره. هیچی نمی‌ارزه. ارزش‌ها و ارزشمند‌ی‌ها means nothing
دیگه چه برسه به یک سایت مجازی!!! بستر ناله‌ی خوبیه ولی.
 
ارزشمند دیگه چه چرت و پرتیه؟ هیچ چیزی ارزشمند نیست. هیچی ارزش نداره. هیچی نمی‌ارزه. ارزش‌ها و ارزشمند‌ی‌ها means nothing
دیگه چه برسه به یک سایت مجازی!!! بستر ناله‌ی خوبیه ولی.

ولی شما با خود مفهوم ارزش مشکل نداری
با کلمه اش مشکل داری
وقتی میگی بستر ناله ی خوبیه داری با کلمه ی خوب بهش ارزش میدی
ولی چون تو تفکراتت با ارزش گذاری مخالفی نمیفهمی که داری ارزش میدی
 
جدا از دوستای خوبم
این دو خواهر از اونان که حال آدم رو صدبرابر بهتر میکنن
@Gh_jam و @Asal-2004
در نگاه اول یه پارچه خانومن
ولی به معنای واقعی زلزله ان

مرسی همسن منید ^^

این حال خوب رو خب از سمپادیا گرفتم...
 
در کل آروم تر شدم.
راه گفتگو صحیح یاد گرفتم‌.
با آدمایی محشر حرف زدم که خیلی باشعور بودن.
سال کنکور فارغ از نتیجم بهم انگیزه زندگی دادن.
الان اینستا با تمام جذابیتاش میزارم و میام اینجا.
در انتخاب رشته پررنگ ترین چیزی که اثر داشت پادکست ها و گفتگو با @mohad_z بود که تصمیم گرفتم بیام بیوتک.
نوشتن
نوشتن
نوشتن
دوستای خوب
عاشق بودن
پادکست های قشنگ عید 8->
ویکی از خوبیای سایت قدرت دیسلایک دادنه
 
من ی سری ادم باحال از اینجا جمع کردم و از معاشرت کردن باهاشون هم لذت میبرم هم چیزی یاد میگیرم:)
 
یسری تجربیات مثلا
یاد گرفتم خیلی از آدما ممکنه تو بروز احساساتشون سرد باشن ولی خیلی برای دوستی مناسب تر از آدمهایی هستند که بسیار خوش اخلاق هستند و با تو یکرو نیستند.
یاد گرفتم وقتی دارم بحث میکنم نذارم احساساتم بر منطقم غلبه کنن.
یاد گرفتم هر آدمی لایق خوبی های من نیست من هم لایق خوبی های اون آدما نیستم پس نمیتونم به زور باهاشون دوستی رو ادامه بدم.
یاد گرفتم حساس نباشم و یکم منفی بافی رو کم کنم.
یاد گرفتم تو هر بحثی ممکنه یسری مخالف داشته باشم پس باید باجنبه و انتقاد پذیر باشم.
یاد گرفتم موقع مورد توهین قرار گرفتن اون فرد رو در حد خودم نبینم و نادیده بگیرم.
یاد گرفتم به هر آدمی بعد اشتباهش یه فرصتی بدم ولی کاملا اعتماد نکنم بهش مثل قبل.
یاد گرفتم آدما با یه واکنش و یا یه کلمه حرف ممکنه خیلی ناراحت شن و سعی کنم تا میشه کسی و ناراحت نکنم
یاد گرفتم واقع بین باشم
 
سلام.
راستش من برای نوشتن یک تاپیک جدید، اون هم در یک فروم که که سال‌ها پیش در اون فعالیت می‌کردم، یکم پیرم. این فروم برای من یادآور خاطرات دبیرستانه و الان من دارم از دانشگاه هم فارغ‌التحصیل می‌شم.
منتها، دیروز که اکانت توئیتر سمپادیا من رو ریتوئیت کرد، خاطراتی برام زنده شد که گفتنش جالبه. فکر می‌کنم دیگران هم از این جنس خاطرات، از سمپادیا زیاد دارند و شاید گفتنش باعث شه ارزش این جامعه بزرگ رو بیشتر درک کنم. اولینش رو خودم می‌گم.
---
از زمانی که وارد دانشگاه تهران و دانشکده فنی شدم، با دنیای عجیبی که در دانشکده فنی وجود داره آشنا شدم. بعد از اون، هی سعی می‌کردم اینجا از دانشکده فنی بنویسم و دیگران رو تشویق به ورود به دانشکده فنی کنم.
یکی از همون روزها، یک نفر به من تو همین سمپادیا پیام خصوصی داد و گفت که خودش دانشجوی دانشکده فنیه و کلی از نوشته‌های من راجع به دانشکده فنی لذت برده. ازم دعوت کرد که یکبار ببینمش. وقتی رفتم و باهاش آشنا شدم، فهمیدم که چقدر علایق نزدیک و مشترک داریم و چقدر چیزهای جالبی هست که می‌تونیم مشترکاً روش کار کنیم.
داستانی که بعد از این آشنایی شکل گرفت، انقدر طولانی و جالب و هیجان‌انگیزه که باید صفحه‌ها راجع بهش بنویسم.
ما شروع کردیم روی چند تا پروژه که در بنیاد حامیان دانشکده فنی تعریف شده بود، کار کردیم و این پروژه‌ها رو به پایان رسوندیم.
یک روز، این دوست عزیز به من گفت که شرکت LG یک مسابقه‌ای برگزار می‌کنه و می‌خواد توش شرکت کنه. از من هم دعوت کرد که باهاش در این مسابقه شرکت کنم. همینطور که مشغول ایده دادن برای مسابقه بودیم، یک ایده‌ای مطرح شد که چندان مربوط به مسابقه نبود اما جالب و جذاب بود.
داستان رو کوتاه می‌کنم، اون ایده، الان تبدیل شده به یک شرکت مالی و یک شرکت تجاری، که روی دوازده تا کارمند دارن، از همین بچه‌های دانشگاه تهران. اون ایده از هیچ و با دست خالی ساخته شد و الان یک مجموعه موفق در زمینه کاری خودشه.
داشتم فکر می‌کردم، اگر سمپادیا نبود، من اون دوست عزیز رو نمی‌شناختم، اون ایده شکل نمی‌گرفت و الان این شرکت هم نبود.
خیلی این تاپیک برای من جذاب بود

تجربه من با تقریب خوبی برعکس این تجربه بود
یعنی اون آدمایی که به واسطه سمپادیا (و به طور کلی سمپادی بودن) باهاشون آشنا شدم، بازم با تقریب خوبی چندان رابطه خوبی نساختیم و چه بسا یه جاهایی انقدی آسیب زننده بودن که بخاطر اون درسایی که دادن من اونارو ارزشمند میدونم، بالاخره باید آدم یه روابط بدی رو هم تجربه کنه تا یه چیزایی رو یاد بگیره و سمپادیا اینو برای من سریع کرد سو ممنان : ))

بعد همه این ایده های خوب و روابط خوب که باعث رشد من شدن رو من تو دانشگاه با آدمای غیرسمپادی داشتم

فقط خواستم رو یه چیزی تاکید کنم و اونم اینه که خیلی به لیبل سمپادی بودن نیست، انقد آدمای متفاوت اینجا زیادن که یکی ممکنه اونی رو ببینه که باهاش یه رابطه خوب میسازه و یکی برعکس، سرآخر جفتشون باعث رشد آدم میشن

و چیزی که بنظر من سمپادیا رو ارزشمند میکنه اینه که زودتر آدمو میندازه تو اجتماع تا آزمون و خطا کنه و آدما رو بشناسه و یه چیزایی رو یاد بگیره.
خلاصه برای اونا که دانش اموزن هنوز، اگه روابط خوب نتونستید اینجا بسازید، ناراحت نباشید چون دنیا انقد کوچیک نیست، کلی آدم خفن غیرسمپادی اون بیرونن، و اگرم تجربه های تاریک داشتید، خوشحال باشید، چون دیگه اینجا تجربه کردید برید دانشگاه خرابکاری نمیکنید : )) میفهمید با کیا باید رابطه تون رو حفظ کنید و کیا رو بریزید دور
 
اخلاق‌های مختلف و دیدهای مختلف رو دیدم...

خوبی‌های "حرف بزن" که گفتن نداره... روزهایی که واقعا با نوشتن آروم شدم.

دوست‌های خوبی که تجربیاتشون از سال کنکور در اختیارم قرار میدادن و منم تصمیم گرفتم بعد از قبولیم این کار رو انجام بدم :RedHeart
 
خب چند مورد که به ترتیب زمانی هستن رو میگم:
۱- باعث شد از ۲۰۱۳ ( دوم دبیرستان) تا حدود سال ۲۰۱۶ (دوم دانشگاه) بزرگ بشم (کلا بزرگ میشیم با هر چیزی ولی اون موقع رشدش محسوس تر بود) و عقاید، رفتار و نظراتم مورد سنجش بقیه قرار بگیره که در نهایت بهتر بشه
۲- تو دبیرستان که به وضوح امکانش خیلی فراهم نبود، تو دانشگاه هم من راحت نبودم ولی اینجا تونستم راحت تر ارتباط برقرار و دوست پیدا کنم( بیشتر البته جنس مونث) که خب همینم خیلی کمکم کرد
۳- یه سری دوست سطحی، نزدیک و صمیمی پیدا کردم هرچند ۹۰ درصد به شکست منجر شدن(‌برعکس دنیای واقعی که ۹۰ درصد دوستام باقی موندن در گذران زمان)
۴- اولین دیتم رو با بچه های سمپادیا رفتم و اولین باری که عاشق شدم اینجا بود.
۵- همونطور که از روند ۱ تا ۴ تقریبا قابل حدسه من در معرض ارتباط با انواع زیادی از آدم ها با انواع اخلاق، مذهب و پیش زمینه ها ... قرار گرفتم در حالی که تو مدرسمون اینطوری نبود (‌اکیپ بچه های المپیاد کامپیوتری) و همینطور دانشگاه هم اینطوری نبود تو اکیپایی که بودم ( بچه های صنفی و بچه های خوابگاه) لذا باعث شد که ویژن آدم شناسی ام خیلی بهتر بشه ( البته شورا هم تقریبا این نقش رو داشت ( چون یه وظیفمون تعامل با کل بچه های دانشکده-دانشگاه و خوابگاه بود، پس دوبرابر از این قضیه رشد کردم) طوری که برای تفریح میشینیم با بچه ها کسایی که اونا میشناسن رو بهم عکسشو نشون میدن و با یه دقت نسبتا خوبی میتونم بگم فلانی چه اخلاقیاتی داره و مدلش چجوریه که نعمت خوبیه
۶- اکثر حرفای ساعت ۴ صبحمو اینجا نوشتم، زمانی که خیلی ناراحت بودم، یا خیلی درگیر مفاهیم دوروبرم بودم و برای همین تقریبا چکیده یا حرفای اصلیمو اینجا زدم، شاید اگه اینجا نمیگفتم میرفتم به دوستای صمیمیم میگفتم، شایدم نمیگفتم و تو خودم حبسش میکردم، نمیدونم
 
به عنوان عضوی از یک شهر کوچیک، مقدمه‌ای شد برای روبه رو شدن با اجتماعات بزرگ...
(مابقی هم در دست تولید هستند ان‌شاءالله بعدا اعلام میکنم :D)
 
Back
بالا