- ارسالها
- 94
- امتیاز
- 703
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان۴
- شهر
- کرج
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
- دانشگاه
- امام خمینی قزوین
- رشته دانشگاه
- مهندسی برق
من صورتشو حذف کردمولی من هنوزم ب درکی از خدا بغیر از هوهوخان نرسیدم=)
من صورتشو حذف کردمولی من هنوزم ب درکی از خدا بغیر از هوهوخان نرسیدم=)
لازم به ذکره تصور منم هوهو خان بوده =)این هو هو خان چقدر تأثیر گذار بوده واسه این نسل
وقتی کلاس ششم بودم معلممون دقیقا همینا رو می گفت و وقتی درباره خدا می پرسیدیم می گفت فکر کنین خدا یه اقیانوسه و مغز شما یه کاسه شما نمی تونین درکش کنین چون اقیانوس توی کاسه جا نمیشه و الان من واقعا ایمانم اون قدری که باید قوی نیست چون از هر کس پرسیدم وجود خدا رو اثبات کن یا گفت عقلت قد نمیده یا اثباتی گفت که منطقی نبود پس به جای پاس کاری بیاین بچه ها رو حداقل به اندازه ی فهمشون با خدا آشنا کنیم (اگه خودمون اعتقادی بهش داریم)بهش حقیقتو میگم . میگم خدا چیزیه فراتر از درک تو عزیزم هرگز قادر به درکش نخواهی بود تا زمانی که با تمام وجو باورش داشته باشی و بهش میگم هرگز خدارو یک انسان فرض نکنه یه دیالوگ تو فیلم زندگی زیباست شنیدم واقعا زیبا بپد این بود: خدا همیشه به ادما کمک میکنه اما برده اونا نیست
به نظر نمیاد هیچ ایده ای راجع به ذهن بچه ی 5 6 ساله داشته باشی. اصلا تاحالا با بچه ی تو این سن حرف زدی؟ من تو پستای اول اشاره کردم که اینا تفکر انتزاعی ندارن به اون صورت بعد شما میخوای راجع به دنیای سایبری باهاش حرف بزنی؟هوش مصنوعی؟ بابایی ینی ما رباتیم؟ پس چرا آهنی نیستیم؟من میگم خدا یه برنامه نویسه (باید برنامه نویس هم تعریف کنم براش مثلا این کار رو کردم)
این دنیا یه سروره
موجودات زنده هوش مصنوعی کدنویسی شده ان
ما همه تو یه شبیه سازی زندگی می کنیم
در نهایت با توجه به عملکردمون گزینش میشیم
اونایی که موفق عمل کنن از سرور خارج میشن و کد هاشون به بدن سایبری وارد میشه
اونایی که موفق نباشن داخل کامپیوتر می مونن و نمی تونن ازش بیان بیرون
و بهترین و زیباترین راه موفقیت در این دنیای مجازی ارتقای کد های دیگه اس.
بخشش :)
خدایا بچه هام رو خودت نجات بده که پدرشون منم
ویرایش: برگشتم کامل ترش کنم.
بهش میگم بخوای با موفقیت از کامپیوتر خارج بشی باید اخلاقت خیلی خوب باشه. همیشه راستش رو بگی. همیشه متعهد باشی. همیشه هم دست به کمک داشته باشی و این رو بدون که تو چه موفق به خروج بشی چه نشی هر چی تو این سرور بدست آوردی مثل پول و خونه و مقام و اینا همه اش تو همین سرور می مونه. پس اولویت اولت همون راه های موفقیت باشه و بعدش اگر اولویت هات رعایت میشن برو سراغ اونا (چون به هر حال نیازن)
بهش بگی یا نگی اون می پرسه چون بالاخره کلمه ی "خدا" رو می شنوه از اطرافیان. مگر اینکه بخوای گوشاشو بگیری.درباره خدا نه بهش میگم نه دربارش حرف میزنم تا وقتی یکم بزرگ شه خودش میفهمه خدا چیه
والا من یک سالم بود رمز کامپیوتر می زدمبه نظر نمیاد هیچ ایده ای راجع به ذهن بچه ی 5 6 ساله داشته باشی. اصلا تاحالا با بچه ی تو این سن حرف زدی؟ من تو پستای اول اشاره کردم که اینا تفکر انتزاعی ندارن به اون صورت بعد شما میخوای راجع به دنیای سایبری باهاش حرف بزنی؟هوش مصنوعی؟ بابایی ینی ما رباتیم؟ پس چرا آهنی نیستیم؟
+ این چیزی که تو گفتی رو اگه درک هم کنه میاد میگه اصن چرا باید از دنیا خارج شد؟ خارج شدن از دنیا مساوی مرگه...آدم چرا باید بخواد بمیره؟ پس همون تلاش کنه خارج نشه بهتره...حالا باید بیای براش توضیح بدی که نه به هر حال تهش خارج شدنه. حالا بابایی آدما که خارج میشن بعدش چی میشه؟
بهش بگی یا نگی اون می پرسه چون بالاخره کلمه ی "خدا" رو می شنوه از اطرافیان. مگر اینکه بخوای گوشاشو بگیری.
+ببینید یه نمونه از ذهنیت یه بچه درباره ی خدا از 3 تا حدود 5 سالگیش بخوام بگم این بود که: حدود سه سالگی طبق شنیده هاش مبنی بر اینکه خدا تو آسمونه، شبایی که ماه کامل رو که میدید اشاره میکرد و میگفت اون خداست. 4، 5 سالگیشم من نفهمیدیم دقیقا بر چه اساسی این برداشت رو کرده بود ولی خامنه ای رو تو تلویزیون میدید میگفت اون خداس...جفت عقایدش هم منطقی بود بچه ((: خلاصه که این موجودات همیشه یه جوری متعجبتون میکنن...منتظرش باشید.
راستش جواب سوال به نظرم واضحه ولی خب این پستات رو خوندم خندهم گرفت. مطمئنی «یک» سالت بود «رمز کامپیوتر» میزدی؟والا من یک سالم بود رمز کامپیوتر می زدم
کودک در ۱۲ ماهگی میتواند اشیای کوچکی به اندازهی کشمش را بین انگشت اشاره و انگشت شستش نگه دارد. بیشتر کودکان در ۱۶ تا ۱۷ ماهگی راه میروند و تا ۱۸ ماهگی میتوانند توپی را بالای سرشان پرتاب کنند و سعی کنند آن را بگیرند.
خب مثل این که مادربزرگ من این چیزا رو متوجه نبود قبل یک سالگی من رو به مرحله دویدن رسوندراستش جواب سوال به نظرم واضحه ولی خب این پستات رو خوندم خندهم گرفت. مطمئنی «یک» سالت بود «رمز کامپیوتر» میزدی؟
دقت کن که
دودول طلای کی بودی تو؟ ))خب مثل این که مادربزرگ من این چیزا رو متوجه نبود قبل یک سالگی من رو به مرحله دویدن رسوند
در ضمن اطرافیانم میگن از همون روز تولد با دستام اجسام رو می گرفتم
کلا من خیلی، خیلی استثنام.
خدایا خودت ظهور کن...خب مثل این که مادربزرگ من این چیزا رو متوجه نبود قبل یک سالگی من رو به مرحله دویدن رسوند
در ضمن اطرافیانم میگن از همون روز تولد با دستام اجسام رو می گرفتم
کلا من خیلی، خیلی استثنام.
من قشنگ یادمه تا 7 سالگی تو ذهنم یه همچین تصویری از خدا داشتمنمیدونم انیمیشن هوهوخان باد مهربانو دیدین یا نه ولی خدا برای من اینطوری بوده و سفید مثه ابرا