از نظر روحی نیاز دارم
یکشنبه باشه
صبح زود بیدار شم بوی نون داغ پیچیده باشه
شبش تو چادر خوابیده باشم و تا صبح آهنگای بیلی رو گوش کرده باشم
برم رو تاب بشینم صبحونه بخورم بدون هیچ استرسی
ساعتمو نگاه کنم یک ساعت تا شروع کلاس فیزیک مونده باشه...
تصمیم بگیرم برم لب ساحل
از ویلا بیام بیرون
رو گلبرگا شبنم نشسته باشه
کل راه شهرک رو زیر بارون قدم بزنم پوشه فیوریتم پخش بشه هندفری تو گوشم
برسم به ساحل
هیچکس نباشه
آهنگو قطع کنم
بشینم رو ماسه ها سرمو رو پام بزارم باد موهامو بهم بریزه آب دریا نوک انگشتامو خیس کنه
بشینم و فقط گوش بدم...
به صدای آب
به صدای سکوت
زمان از دستم در بره
گووشیمو چک کنم
همزمان خانم زمانی(معاون مدرسه)پیام بزاره:دخترای قشنگم کلاس فیزیک و شیمیتون با خانم اینانلو و احتمالا تمام کلاس های امروزتون به دلیل مشکلات ادوبی کانکت کنسله.
لبخند بزنم :)
برم با خیال راحت جلوتر بشینم و فقط گوش بدم:)