دور دور با ماشین با اهنگایی که دوس دارم
زیر بارون شدید قدم زدن بدون چتر
توی برف دویدن و هی افتادن
یه خونه مجردی که خودت باشی و خودت
دوچرخه سواری
بستنی
شکلات
باقلوا
کنار دوستان بودن
نقاشی
خنده
بخشش
خندیدن
حرف زدن با دوستام
بچه های کوچولو*-*
کمک کردن
کتاب خوندن مخصوصا رمان
بازی کردن با بچه ها
دادن وسایلم به بقیه (البته فقط بعضیاشونو)
خرید بدون دغدغه پولی
کیبوردم مثل اولش بشه:/
دوباره خندیدن
و دوباره بچه ها
آهنگ های قدیمی مخصوصا شاداش و رقصیدن با هاشون در خفا(حتی یه نفر هم نباید باشه)
دوستام
سفر
بودن با خانواده
از پنجره ماشین در حال حرکت بیرون رو نگاه کردن و همزمان فکر کردن و لذت بردن از گذر زمان و جنب و جوش مردم مخصوصا در راه های طولانی مثل سفر
به مدت یه روز خودم تنها تو خونه باشم و تفریح کنم و فیلم ببینم
تنهایی برم بیرون مغازه گردی و تفریح
با دوستام برم بیرون مغازه گردی و تفریح
شهربازیی که مسیٔول های باحال و پایه داشته باشه و توش آدم های پایه باشن چند بار با ماشین برقی سوار شیم و حسابی بزن بزن کنیم
و... :)
حس خوووب...
برداشتن سر خودکار نو
عمل کردن طبق برنامه ریزی و حس خوب آخر شب
بغل کردن کسی که دوستش داری
دیدن فیلمی ک قبلا کتابشو خوندی
دیدن اون آلبوم قدیمی ک خیلی وقته بهش سر نزدی یافتن تخمه ای ک موقع بوست کندنش گم شده بود صدای خودکارا تو ی جامدادی شلوغ وقتی داری زیرو روشون میکنی تا ی چیزی رو بیابی کانون زبان خالی خالی خوردن بودر نسکافه چند دقیقه مونده ب افطار آخر سفر بشینی ی جا همه عکسایی ک گرفتیو نگاه کنی ویس آیی ک وقتی کسی خونه نیست واسه دوستات میفرستی لحظه ای ک دنبال هایلایتر یا مداد میگردی تا اون تیکه از کتابو ک خوشت اومده زیرشو خط بکشی نشستن سر کلاسی که درسشو با تمام وجود دوست داری وقتی صحنه ای ک تو خواب دیدی و تو واقعیت هم میبینی و حس خاص بعدش ک کلا توصیفی نداره
چای خوب دمکشیده، لیوانی، چند لیوان.
باقلوای شیر و عسل تبریز.
ناپلئونی.
انواع حلوا.
میوه، خیلی میوه.
خرما!
کلاً شیرینیجات
ماست!
موفقیت.
خرید لباس و کفش!
داشتن حس و وقت آزاد برای خوندن کتاب.
همدرک و همزبان پیدا کردن.
حرف زدن.
یه مدت غزل خوندن!
یادگیری چیزای جدید.
خواب! به میزان زیاد!
حموم کردن!
خوردن آب خنک بعد حموم.
امتحان کردن چیزهای جدید، تجربههای جدید.
حل مسئله ~ تشخیصگذاری
اینکه داداش بزرگهام برام پول بریزه!
اینکه موجودی کارتم زیاد باشه!
حق با من بودن!
بغل مامان / بوسیدن بابا
با داداش کوچیکه خندیدن
گشتن تو جنگل.
یک ظهر آذرماهی با باد شدید و سرد که میخوره تو صورتت و نمیذاره چشماتو باز کنی زیاد،و همینطور نوک تیز موها که میره توی چشمات و سعی در کنار زدنشون داری، در کنار دریا و جیغ و جاغ کردنای مرغ های دریایی و صدای موزیک متالی که روی آخرین ولوم هست اما بین صدای باد گم شده + چای.-----. در عین رو مخ بودنش،خوب ترین و بهترین حس رو القا میکنه برام ^_^ -.-
•تختت کنار پریز برق باشه.
•تنهایی خوابیدن رو تخت دونفره.
•خوابیدن با پتو زیر باد سرد کولر.
•بهت بگن شماره کارتتو بده.
•نمره بیست گرفتن با تقلب.
•شب تو جنگل با بهترین دوستات بخوابی.
•کاری بتونی انجام بدی که ازش میترسی.
•-من؟ +نه پشت سریت!
•مامان بزرگت برات داستان بگه.
•یه بغل که بیشتر از یه دقیقه طول میکشه.
•تو دعوا یهو بوست کنه.
•وقتی به عکس بچگیت نگاه میکنی.
•در اوردن یه لباس تنگ.
•یه لبخند از طرف کسی که برات خاصه!
•گوش کردن به آهنگی که دوسش دارین ولی خیلی وقته نشنیدیش.
•وقتی کسی بهت میگه هیچوقت نمیخوام از دستت بدم.