گفت و گوی منظوم

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع A M I N
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اراده، سست و قوت کم / فراخی مایه‌ی ماتم
شب و روزم سراپا غم / بماندم همچو خر [بلانسبت] در گل
من اینجا عاطل و بی‌عار / شمایان همچو من بیکار
ولیکن پست‌ها بشمار... / چه خاری دارد این محفل!
 
اراده، سست و قوت کم / فراخی مایه‌ی ماتم
شب و روزم سراپا غم / بماندم همچو خر [بلانسبت] در گل
من اینجا عاطل و بی‌عار / شمایان همچو من بیکار
ولیکن پست‌ها بشمار... / چه خاری دارد این محفل!

به شمارش منشین هیچ به سامان مرسد
سخنی هجو درین حجله به پایان مرسد
به چه گویم که مگر مردمکان می‌شنوند؟
به سخن نیست که از نظم نهان بی‌خبرند
به از او گفت؟ که از بند سخن آزادم
جمله ای وزن دهم در چمن‌ام آبادم
همه از دِین زبان است کزین راه روم
به میان دل مردم، ز دل چاه روم
 
@A M I N

ای شَله-شالِ شِفتِ مغزْ‌ آغوز
خوج پخته، ز آفتاب تموز
هم تو که بدْرگ و ددآیینی (#امین)
هم فراخ‌الملوک قزوینی (#ملک)
تنبل‌الدولگانِ تن‌پرور!
از چه خامش نشسته‌اید آخر؟
ذوق را از چه می‌کنید انبار؟
بذر ناکاشته، چه دارد بار؟
هر گیاهی ز خاک، بَر گیرد
جز ادب کاندرو فرو میرد
عاقبت هر سه خفته در خاکیم
مرگ آن ذوق را، چه بی‌باکیم!
جوشش ذوق را چو سر بندید
عاقبت هر دو زود، می‌گندید
رسم دادار، کی شد این بیداد؟
حیف ذوقی که مر شما را داد!
حیف هجوی که از برای شماست
که هم او ضامن بقای شماست!
پهلوی! گر چه پست و ملعونی
بسرا تا ز خاک بیرونی
در سخن، نام، جاودان گردان
عبرت ذوق هازلان گردان
این‌چنین، نام را، به گِل نبری
تو بکار ار چه میوه را نخوری
بخل بگذار و بی ثمر مگذر
هیچ بخشش ندارد این چون بر
 
@A M I N

ای شَله-شالِ شِفتِ مغزْ‌ آغوز
خوج پخته، ز آفتاب تموز
هم تو که بدْرگ و ددآیینی (#امین)
هم فراخ‌الملوک قزوینی (#ملک)
تنبل‌الدولگانِ تن‌پرور!
از چه خامش نشسته‌اید آخر؟
ذوق را از چه می‌کنید انبار؟
بذر ناکاشته، چه دارد بار؟
هر گیاهی ز خاک، بَر گیرد
جز ادب کاندرو فرو میرد
عاقبت هر سه خفته در خاکیم
مرگ آن ذوق را، چه بی‌باکیم!
جوشش ذوق را چو سر بندید
عاقبت هر دو زود، می‌گندید
رسم دادار، کی شد این بیداد؟
حیف ذوقی که مر شما را داد!
حیف هجوی که از برای شماست
که هم او ضامن بقای شماست!
پهلوی! گر چه پست و ملعونی
بسرا تا ز خاک بیرونی
در سخن، نام، جاودان گردان
عبرت ذوق هازلان گردان
این‌چنین، نام را، به گِل نبری
تو بکار ار چه میوه را نخوری
بخل بگذار و بی ثمر مگذر
هیچ بخشش ندارد این چون بر

ندارم ذوقی اندر چنته‌ی خویش
دل و روح و زبانم جملگی، ریش

سرودن از شما و خواندن از ما
در این بزم غنا، ماییم کیشمیش

:رفتن
 
ببینین...
که بود آنکه گفت از برای سرودن
بباید درین انجمن باب حرفی گشودن
همه حرف اینجا خلاصه درین است
که یارا بیا کاین تاپیک بر زمین است
اگر حرف دیگر بمانده بگویید
وگرنه چقدر آه و ماتم بجویید؟
پس از فکر بسیار و دانسته اندک
بگویم که با این روال لا غایه عندک

یا چی؟
 
ندارم ذوقی اندر چنته‌ی خویش
دل و روح و زبانم جملگی، ریش

سرودن از شما و خواندن از ما
در این بزم غنا، ماییم کیشمیش

:رفتن
تا به کی آواز باطل سر دهم؟
چند بادمجان به نیل اندر نَهَم؟
این تویی و آن امین (از نوع روحیش) و آن حسام
تیغ‌های آبدارِ در نیام
نی شما، بسیار یاران دگر
کورْ چشم و بی‌زبان و گوشْ کر
شیرطبعانی، ولی ناممتحن
موش پندارند طبع خویشتن!
تو چموش شعر را بانگی زدی؟
گر نه، بد کردی که معذور آمدی!
در غنا اظهار گنگی می‌کنی؟
خود در این یاوه، درنگی می‌کنی؟
این که می‌گویم ز افسوس شماست:
حیف از آن طبعی که محبوس شماست!
وه که شورافزای ماهوری، بُدم
پرده‌ برگشت و کنون دشتی شدم (با لحن میدل‌فینگر-وار)
یار محزونم، در آی و چنگ زن ( @mahzoun99 )
شیشه‌ی افسوس را بر سنگ زن
بر قتال طبع، دارند اختیار
بی‌بخاران را به حال خود گذار
 
گر چه بتوانم از برای جواب
بنویسم هزار خط به صواب
لکن افسانه‌ی می و مغ و گیس
به از این هزل ها دهن سرویس! (@پهلوی)
هزل اگر در غذا چو خس باشد
دو سه تا دانه‌ایش بس باشد
لیک تا شکر نعمتش بکنیم
شاید ار سوی هزل غش بکنیم:"
گر چه بی دانشیم و نادانیم
بسراییم تا که بتوانیم:-"
 
دوستان هزل ما که طولانیست
حاوی نکته های عرفانیست،
از فراخی طبع ما نبود
گر چه هزلی چو هزل ما نبود:"
لکن اسهال شاعری چو رسید
بیش از این ها تو هم توانی رید:-"
 
دوستان هزل ما که طولانیست
حاوی نکته های عرفانیست،
از فراخی طبع ما نبود
گر چه هزلی چو هزل ما نبود:"
لکن اسهال شاعری چو رسید
بیش از این ها تو هم توانی رید:-"
ایول ایول به این شعر هاتان
شر و ور های بی معناتان

چرت و پرت است ولی بس زیباست
زر زدن های بی معناتان...:-"
 
ایول ایول به این شعر هاتان
شر و ور های بی معناتان

چرت و پرت است ولی بس زیباست
این سروده های بی معناتان...
صد هزاران درود بر شعرت
گر چه تمبان بی کمربند است:-"
هر چه ظاهرش نظم را ماند
سینی چای بزم را قند است
 
صد هزاران درود بر شعرت
گر چه تمبان بی کمربند است:-"
هر چه ظاهرش نظم را ماند
سینی چای بزم را قند است
تو چه دانی تمبان های جدید
ندارند نیازی به اجناس قدیم

گفت و گوی منظوم حرمتی دارد
پس نباید به بی راهه کشید:-"
 
تو که از گفت و گو میترسیدی
پس چرا هعیی شر میسراییدی

نرود سیخ اهنی در سنگ
تو چرا هعیی می خندیدی؟
:-"
 
تو که از گفت و گو میترسیدی
پس چرا هعیی شر میسراییدی

نرود سیخ اهنی در سنگ
تو چرا هعیی می خندیدی؟
:-"
آن کز پی ما طرح معما می کرد
صد نکته درون جمله ای جا می کرد
چون روی به سوی محضر ما می کرد
اول نظری به درس املا می کرد((:
#هجو
 
ایول ایول به این شعر هاتان
شر و ور های بی معناتان

چرت و پرت است ولی بس زیباست
زر زدن های بی معناتان...:-"

ای پسر معنی درون شعر ماست
هر مثل در اندرونش محتواست

قالب شعرم که بینی مثنوی است
محتوایش محتوای معنوی ‌است

گر که هزل است و پر از فحشا، مگو
یاوه‌شعر است و درونش را بجو

معنی ار خواهی بدون قصه‌ای
در نگاه اهل فن بد غصه ‌ای

رو که تو از اهل این فن نیستی
از چه دریایی؟ تو باد کیستی؟

چون نمیبینی تو نورم، کور شو
از جلوی مکتب ما دور شو

کمتر اینجا شعر پردازی بکن
رو به پیش خانه ات بازی بکن

رطّب معنی نگیرد تیزهوش
می‌رود صد چوب نخل تیز توش
 
ای پسر معنی درون شعر ماست
هر مثل در اندرونش محتواست

قالب شعرم که بینی مثنوی است
محتوایش محتوای معنوی ‌است

گر که هزل است و پر از فحشا، مگو
یاوه‌شعر است و درونش را بجو

معنی ار خواهی بدون قصه‌ای
در نگاه اهل فن بد غصه ‌ای

رو که تو از اهل این فن نیستی
از چه دریایی؟ تو باد کیستی؟

چون نمیبینی تو نورم، کور شو
از جلوی مکتب ما دور شو

کمتر اینجا شعر پردازی بکن
رو به پیش خانه ات بازی بکن

رطّب معنی نگیرد تیزهوش
می‌رود صد چوب نخل تیز توش
جوان خامی اگر شعر گفت بی معنی
کمال حضرت استاد ما که کم نشود:-"
 
من آمده سر به محفل قند بزنم
با دیدن شعر ها لبخند بزنم
به قافیه و وزن عروض گیر مدهید
من آمده ام به گفتگو گند بزنم... :-"
 
من آمده سر به محفل قند بزنم
با دیدن شعر ها لبخند بزنم
به قافیه و وزن عروض گیر مدهید
من آمده ام به گفتگو گند بزنم... :-"
تو گل ناز منی دشت شقایق واسه چی؟
تو چرا گند بزنی؟ پس من که اینجام واسه چی؟؟؟
خوشگلا باید برقصن ...
:)) :-"
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
با تشکر از مدیر گمنام !
 
تو گل ناز منی دشت شقایق واسه چی؟
تو چرا گند بزنی؟ پس من که ، اینجام واسه چی؟؟؟
خوشگلا باید برقصن ...
:)) :-"
چه گویم بر تو ای یار شفیقم
که من همچو گلی اندر کویرم
مرا دشت شقایق نانهادند
بله! اینجا گذاشتند تا بمیرم
 
Back
بالا