یه چیزی الان خالهم داشت میگفت، دوران دانشجوییش یه دوستی داشته که خیلی خوشگل بوده. این فرد مذکور تعریف میکرده که وقتی در دوران دبیرستان بوده(فهمیدین چی شد؟) یک نفر توی خیابون تلاش کرده ایشون رو بدزده، بدین شکل که به زور سوار ماشین کرده این دختر رو. این فرد هوشی سمپادی نشان داده و همین که فهمیده یارو یه حالت مریضطور داره، جیغ نزده و خیلی خوشگل نشسته همونجا و شروع کرده حرف زدن، از خانواده ش بدگفته و یه چیزایی گفته انگار خودشم میخواسته بیاد با یارو. میگفته تو هیجان انگیز ترین اتفاق زندگی منی و این یه فرصته واسم اینا
یه ده دقیقه همونجور حرف میزده یارو هم هی دور دور میکرده و میگفته آها، اره، که اینطور...
آخرش دختره ازش خواسته ببردش درِ خونه شون تا وسایلشو جمع کنه با هم برن. (البته اینم بگم که یارو بیمار روانی بوده ها، ادم عاقل این طور خر نمیشه) این فرد هم دختره رو برده دم یه خونه ای(همینجوری یه خونه ای دختره آدرس داده) و پیاده شده و الفرار.
کلا به نظرم زیرکانه اومد، شاید برای شما هم اتفاق بیفتد