صاحب یه مسافر خونه ی دنج توی یکی از روستاهای شمال
بدون دغدغه بشینم اونجا
دونفر بیان دونفر برن
گاهی صدای شرشر بارون بیاد
همش یا کتاب بخونم یا فیلم ببینم
بدون فکر کردن در مورد اینکه داره چه اتفاقی در جهان اطراف میفته
{شاید این کار به صورت طولانی مدت خسته کننده باشه، ولی حس میکنم برای یه مدت کوتاه خیلی لذت بخشه}
خاک باغچه ای که منتظره بارون بزنه تا خیس بشه و بوی حاصل ازنم خوردگیش یه حس خوب به اونی که با حال گرفته اومده زیر بارون قدم بزنه و از عمق وجود با چشمان بسته نفس بکشه القا کنه!!
امروز دوست داشتم صاحب یکی از مغازه-کلبه های نزدیک خط ساحلی گیسوم یا کلاردشت باشم. یا توی یکی از خونه سوییسی های ماسال.
بارون هم بباره آسمون هم ابری-بغضی باشه.
برای دقایقی دست اندرکار فنی مایکروسافت، که ایمیلمو که لاک شده و هرکاری می کنم درست نمیشه از لاک دربیارم
(چرا همون روزی که باهاش کار دارم باید لاک بشه آخه؟)