درد نه دیگر پنهان من

  • شروع کننده موضوع
  • #1
ارسال‌ها
793
امتیاز
14,947
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
ری
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
تحصیلات تکمیلی در علوم پایه‌ی زن‌جان :)
رشته دانشگاه
فیزیک
خب این جا قراره در باره ی اینسیکیوریتی هامون حرف بزنیم
چیزهایی که می ترسیم مردم از ما ببینن و ازمون دور شن یا مسخرمون کنن یا قضاوت بشیم بابتش
این چیزها به جز این که ممکنه خودمون ازش راضی نباشیم فشار روانی زیادی هم داره

حرف می زنیم راجبشون
چون حرف زدن در موردشون به ما می فهمونه اونقدر هم ترسناک نیستن و هرکس یه چیز ناکاملی تو زندگیش داره و دیگه هم از اینکه مردم بفهمن نمی ترسیم چون آلردی فهمیدن

فعلا این جا راجبه مسائل ظاهری حرف می زنیم
شاید بعدن در مورد ترس های شخصیتیمون هم حرف بزنیم (مثلن من خودم متوجهم که دنبال توجه و محبت می گردم)

خب از خودم شروع می کنم که به نظرم از خیلیا مشکلات ظاهری بیش تری دارم و سعی می کنم مردم نبیننشون
خب من درمورد درماتیلومانیا گفتم

چیزهای دیگه ای هم هست

مثلن من به خاطر این که خیلی چاق بودم رو تمام پوستم استرچ مارک دارم حتی بازو و سینه و ساق پام و بسیار گسترده است

و چون بعدن لاغر شدم، پوست بازو و رون ها و شکمم شل شده و افتاده

این ها هیچ کودوم برای من مشکلات حرکتی و سلامتی ایجاد نمی کنن

و چیز دیگه دندونامه
من جنس دندونام خیلی بده و اگر هم چند روز مسواک نزنم خراب و ور از لک قهوه ای می شن
و وقتی افسردگی می گیرم مسواک نمی زنم
مثلن پاییز پارسال به دلایل واضح انقد افسرده بودم که حتی غذا هم بع زور شاید روزی یه وعده می خوردم و خوابم هم خیلی داغون بود و م چند هفته مسواک نزدم و الان دندونام لکای قهوه ای داره واسه همین زیاد می رم دندون پزشکی تا اونا رو درست کنم



تکرار می کنم

قدر زیباییتون رو بدونید
شما در هر بدنی زیبا هستید
و در نهایت هدف اصلی بدن ما اینه که به ما کمک کنه حرکت کنیم و از جان و زندگیمون حفاظت کنه
نباید اجازه بدیم بدن بشه دلیل درجا زدنمون چون این دلیل خلقتش نیست

حالا شما بگید
 

mani..

Dead for testing purpose (alive)
ارسال‌ها
167
امتیاز
5,749
نام مرکز سمپاد
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
پزشکی
خب، این اولین باره که میخوام چنین چیزهایی رو تو چنین فضای پابلیکی بگم؛ ولی خب لازمه که بهشون بپردازیم، چون چرا که نه؟

اولین مورد راجع به من، انگشتامه. کلا همه‌جاشون زخمه و بعضا خیلی شدید خون میاد ازشون. طوری که یه دفعه یکی از دوستام تو حالت شدیدشون دیده‌بود و گفت:
“قبل نشون دادن انگشتات تریگر وارنینگ بزن.”😂😂

دومین مورد کلاً دست‌هامه، خیلی گوشتی ان و وقتی مضراب دستم میگیرم حس بدی بهم میده.

سومین مورد صدای خنده‌هام! یکی از دوستای سابقم همیشه از خنده‌هام ایراد میگرفت و از اون به بعد هر دفعه با صدای بلند می‌خندم تا چند دقیقه درگیر اینم که “الان کسی که بغل دستمه، اذیت شد؟ حالش بد شد؟ اه کاش نخندی مانی.”

چهارمین مورد گوشام! من یکی از گوشام کمتر از اونیکی میشنوه و همیشه سعی میکنم سمتِ راستِ دوستام وایسم که گوش چپِ قوی‌ترم راحتتر عمل کنه و خب با اینکه مشکلی ندارم از لحظه شنیدن و اینا؛ ولی همیشه ناراحت میشم از بابت این گوشِ سمتِ راستِ کم‌شنوام.

پنجمین مورد لهجه‌م موقع انگلیسی صحبت کردن، من از چهارسالگی بریتیش کار کردم تا دوازده‌سالگی بعد دبیر پایه هفتممون خیلی گیر بود که “حتما‌ً باید امریکن صحبت کنید.” منم خیلی برام سخت بود؛ ولی خب طرف نمره ریدینگ و اسپیکینگ من رو عملا کم میکرد، محبور شدم اون سال یکم امریکن تمرین کنم و بعد از اون تا یه مدت خوبی لهجه‌م شلم شوربا شده‌بود و خجالت میکشیدم انگلیسی صحبت کنم، که خب این تا حدی رفع شد.

مورد اخر علایقم، از یه زمانی به بعد از گفتن چیزایی که بهشون علاقه‌دارم فرار کردم، چون همیشه مسخره میکردن چیزهایی که دوست داشتم رو و همیشه انگ “بابابزرگ بودن” بهم زده‌شده، که البته با این مورد آخر هم تا حد خیلی خوبی کنار اومدم و احتمالا دارم سعی میکنم بهش مفتخر باشم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3
ارسال‌ها
793
امتیاز
14,947
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
ری
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
تحصیلات تکمیلی در علوم پایه‌ی زن‌جان :)
رشته دانشگاه
فیزیک
خب، این اولین باره که میخوام چنین چیزهایی رو تو چنین فضای پابلیکی بگم؛ ولی خب لازمه که بهشون بپردازیم، چون چرا که نه؟
اولین مورد راجع به من، انگشتامه. کلا همه‌جاشون زخمه و بعضا خیلی شدید خون میاد ازشون. طوری که یه دفعه یکی از دوستام تو حالت شدیدشون دیده‌بود و گفت:
“قبل نشون دادن انگشتات تریگر وارنینگ بزن.”😂😂

دومین مورد کلاً دست‌هامه، خیلی گوشتی ان و وقتی مضراب دستم میگیرم حس بدی بهم میده.

سومین مورد صدای خنده‌هام! یکی از دوستای سابقم همیشه از خنده‌هام ایراد میگرفت و از اون به بعد هر دفعه با صدای بلند می‌خندم تا چند دقیقه درگیر اینم که “الان کسی که بغل دستمه، اذیت شد؟ حالش بد شد؟ اه کاش نخندی مانی.”

چهارمین مورد گوشام! من یکی از گوشام کمتر از اونیکی میشنوه و همیشه سعی میکنم سمتِ راستِ دوستام وایسم که گوش چپِ قوی‌ترم راحتتر عمل کنه و خب با اینکه مشکلی ندارم از لحظه شنیدن و اینا؛ ولی همیشه ناراحت میشم از بابت این گوشِ سمتِ راستِ کم‌شنوام.

مورد اخر علایقم، از یه زمانی به بعد از گفتن چیزایی که بهشون علاقه‌دارم فرار کردم، چون همیشه مسخره میکردن چیزهایی که دوست داشتم رو و همیشه انگ “بابابزرگ بودن” بهم زده‌شده، که البته با این مورد آخر تا حد خیلی خوبی کنار اومدم و احتمالا دارم سعی میکنم بهش مفتخر باشم.
عه خنده رو منم داشتم چون صورتم لپ داره و اون موقع که چاق تر بودم بیش تر بود و با چشمام می خندیدم مامانم می گفت خنده هام حال به هم زنه چون لپام می ره تو چشام
حالا بگذریم از خود داستان چاقی که تکرارش دوباره تراماتایزم می کنه :)))



صدامم همیشه توخونه مسخره می کردن تا اینکه وقتی بزرگ شدم بعضی از دوستام بهم چند بار گفتن صدات خوبه هنوزم نسبت به صدام اینسیکیورم کمی ولی خب حتی خودمم دوسش دارم و همیشه جزو افراد فضایی بودم که خودشون ویساشون رو گوش می دن اونم چند بار
 
ارسال‌ها
262
امتیاز
13,863
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی
وااااو چه تاپیک خفنی((:

من صورتم جای جوشهای زیادی دارهه و یادمه وقتی کلاس 8 ام بودم یکی بهم گفته بود بخاطر صورتت هیچوقت هیچکس باهات دوست نشده بود و سبب شده بود تا حدود 7 ماه پیش هرجا که میرفتم یه عالمه کرم به پوستم بزنم که جای جوشام دیده نشن.

مچ پام نسبت به پام خیلی لاغرهه و بخاطر این موضوع هیچوقت شلوار اسکینی نمیپوشم.

موهام که بلند میشه موج دار میشه برای همین همیشه موهامو کوتاه نگه میدارم.

موقع حرف زدن بدلیل فوبیاها و اتفاقاتی که برام رخ داد تپق میزنم برای همین همیشه تند تند حرف میزنم که این تپق ها دیده نشن.
 
ارسال‌ها
1,082
امتیاز
26,123
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
Used to Bio
رشته دانشگاه
CS
بزرگترین اینسکیوریتی من، خودمم.
از مشکلات مربوط به روانم که همه‌شون آش کشک خاله‌ام‌اند و چه بخورم چه نخورم پام‌اند! تا مسائل اکتسابی مثل مهارت کمم تو ریاضی و فیزیک.
یکی دیگه از اینسکیوریتی‌های بزرگم مربوط به زمانی می‌شه که توی یک جمع بعد از غلبه‌ بر اورتینک‌هام با ذوق و شوق دارم چیزی رو تعریف می‌کنم و بعد می‌بینم هیچکس حواسش نیست. این خیلی حس بدی بهم می‌ده. حس سایه بودن.
من از اورتینکینگ‌هام بیزارم. چون منجر به سلف هارم شدن گاهی! و سلف‌هارم و آثارش به خودی خود یک درد دیگه‌ست.
یکی دیگه‌شون نفرتم از تلاش مذبوحانه افراد برای گنجاندن من در یک دسته‌بندی جنسیتی مشخصه، ?who cares من آدمم، آدم نباشم چه فرقی داره خب سپاه سیمرغ یا خوک؟
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,985
امتیاز
44,556
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
من یه دیوونه‌ام که به توهم از شدت افسردگی دچار شده بود و توهماتش تا الان براش باقی موندن.
توهم از حضور چند غریبه غیرواقعی در اتاقم شروع شد که دنیا، اخلاقیات و زندگی خودشونو داشتن و درواقع زاییده تنهاییم بودن، به تدریج تعدادشون زیادتر شد و تبدیل شدن به همدم‌های غیرقابل کنترل که هرکار می‌خواستن می‌کردن. ساعت‌ها می‌شد که بشینم و با افرادی حرف بزنم که وجود نداشتن.

اوج توهم رو می‌شه اونجا حساب کرد که یه عده غریبه جدید اومدن که زبونشونو نمی‌فهمیدم، و درواقع زبانی که توی ذهنم خلق کرده بودم رو دوباره خودم یاد گرفتم.

بعدتر این کاراکترها و قصه زندگیشون، داستان پایه همین سفر سمپادیایی شد که می‌بینین، ولی اون زمان و حتی الان خیلی معضل وحشتناکی بود و خودمم گاهی به خودم می‌گفتم زینب این چه بلاییه سرت اومده و همون موقع کسی که اصن وجود نداشت می‌پرسید که چته چرا ساکتی.

این از چیزاییه که واقعا اذیت می‌شم کسی بدونه، اکثرا فکر می‌کنن همچین چیزی رو می‌گم که جلب توجه کنم... برای همین خاطره خوبی ندارم از این قضیه.
 

-Lili-

سیسیِ ملی
ارسال‌ها
1,066
امتیاز
7,713
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1405
ظاهری مشکلی ندارم
ولی از لحاظ روحی روانی ://
رویاپردازی ناسازگار یا خیال پردازی افراطی
هیچ جا نگفتم چون نمیدوتن درک کنن من چی میکشم
فکر میکنم فکر میکنم فکر میکنم
هر روز دوسه تا مورد هست که باید بهشون فکر کنم
هر بار میرم جلو اینه حرف میزنم .یوقتایی میبینی ربع ساعت نیم ساعت....
و درمورد همه چیزززز فکر میکنم.یه فکرای مزخرف.مثلا یکی اینکه اگه پسرعمم که الان 4 سالشه وقتی بزرگ شد و از من خوشش اومد باید چکار کنم؟ :/و خب یه عالمه داستان بعدش ردیف میکنم
یا فکر میکنم اگه مامان دوستم مرد بعد مثلا من کنارش بودم باهم بریم بیمارستان و....
یا اگه یه روز از خواب بیدار شم ببینم حامله ام چی ؟ ://
و خیلیییی از این فکرا یعنی خیلییییی
هر شب که میخوام بخوام اتفاقای روزو مرور میکنم و میگم اگه بحثو اونجوری ادامه میدادم چی میشد؟پس میشینم بحث و تو ذهنم ادامه میدم تا.....
خیلییی فکر میکنم
شده شبا 3-4 ساعت فقط فکر کنم
و خیلیییی بده.چرا الکی بیام خیال ببافم که اگه دوستم فلج شد من چکار کنم؟یا چرا فکر کنم در اینده شوهره دختر عمم ادمِ بدی از کار در اومد؟
خیلیییی بده
.
 
ارسال‌ها
1,100
امتیاز
19,961
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
چه تاپیک باحالی!
من بی اشتهایی عصبی دارم و چند سالی هست سر این قضیه خیلی وزن از دست دادم و اگه تحت فشار روانی زیادی باشم، اون روز ممکنه حتی چیزی به جز آب نخورم و تا فرداش به خودم گرسنگی بدم...
به خاطر لاغری زیادم مجبورم بیرون رفتنی، بیشتر لباس های لَش و گشاد بپوشم تا فرم بدنم رو بهتر نشون بده و عجیب دیده نشم، ولی خود این واقعیت که نمیتونم هر لباسی که دوست دارم رو بپوشم، اذیتم میکنه و بیشتر اوقات باعث میشه ساعتها اُورثینک و خودخوری کنم...
بینیم قوز داره و از نیم رخ واقعا بد دیده میشه
علاوه بر اون شونه های کوچیکی دارم و اصلا مناسب اینکه یکی بیاد سرشو بزاره یا تکیه بده نیست! شاید فقط در حد اینکه یکی دستشو بزاره رو شونم اکی باشه...
قدم ۱۷۲-۱۷۳ عه و در مقایسه با دوستام خیلی قد بلندم، تو عکسای دسته جمعی اغلب مجبورم رو صندلی بشینم یا برم عقب تر بایستم که عکس بهتری گرفته بشه و خودم هم حس بد نگیرم
پوست صورتم اکیه ولی زمانیکه راهنمایی میخوندم آبله مرغان گرفتم و چند تا لکه روی بدنم مثل بازوم مونده...
در کل جلب توجه نمیکنه ولی خب ردش هنوز هست و نرفته
از لحاظ روحی افکار منفی زیاد دارم و متاسفانه بیشترش هم تلقینه...یعنی عادت کردم حتی مشکلات کوچیک رو خیلی بزرگ جلوه بدم و همه چی رو برای خودم سخت کنم
فوبیای اجتماع دارم و به سر و صدا هم زیادی حساسم، برای همین خیلی وقتها نمیتونم بیشتر از یک ساعت تو مهمونی یا مکان های پرجمعیت بمونم
 

بابونه.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
979
امتیاز
22,009
نام مرکز سمپاد
تنگ ماهی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1401
رشته دانشگاه
مدیریت مالی
بعضی از متنهای اینجا انقدری مَن بود که دلم میخواست بغلشون کنم.
اگر اینهارو لیست میکنم ممکنه یکسری چیزهارو فراموش کنم حتی اما اینها حداقل مهمترین موردهایی بودن که همیشه احساس بد بهم میدن.
بینی من استخونی‌عه و بزرگ البته.شاید از بعد بلوغ به بعد که شکل واقعی و قوز خودش رو نشون داد،تقریبا هیچ عکسی نگرفتم به میل خودم که این مورد تو عکس مشخص بشه.
در واقع همیشه به مادرم میگفتم من هیچوقت جرئت انجام دوتا کار رو نداشتم!
اول اینکه به جز زاویه رو در رو با کسی صحبت کنم و با اون شخص ارتباط چشمی داشته باشم و از نیمرخ دیده شدن ترس داشتم.
دوم اینکه یکی از گوشهای من بخاطر مقاومت های فراوان مقابل تلاشهای مادرم،بد حالت گرفته و شکل آیینه موتور شده :))
گوش چپم در واقع؛بابت همین هم جرئت اینکه موهام رو بالای سرم ببندم ندارم و دلیل اینکه موهام روی شونه هام پخش باشه همین بود : ))))
از بچگی بقیه به شوخی میگفتن بهم که آیینه بغل داری و فلان،و خب خیلی اوقات در عدم حضور حمایت مادرم گریه میکردم ولی الان نه زیاد.
بابت همین دو مورد که تو چشم همه‌ست یا عکس نمیگیرم با میل خودم که عکس خوب بشه یا اگر بگیرم اکثرا یا دهن خودم سرویس میشه یا عکاس و باید هزارجور زاویه رو انتخاب شه تا تو بهینه ترین حالت خودش باشه.
البته پارسال هم آبله مرغان گرفتم و تقریبا هشتاد درصدشون جاشون مونده و چندتایی هم روی صورتم باقی موند اما تو رفته شدن و صورتم رو کمتر دوست دارم : ((((
و ناراحت این هستم که نمیتونم دیگه لباس باز بپوشم برای مراسم چون هنوز جای لکه ها باقی مونده.
ضمن اینکه من وقتی هیجانی صحبت کنم خیلی بلند حرف میزنم و بارها و بارها این تذکر رو گرفتم که رعایت کنم و خانم باشم! [محتوای دهن کجی]
بخاطر همینه قریب به نود درصد مواقع زمان تماسهای تلفنی‌م باید تنها باشم یا یک‌جایی پیدا کنم که بقیه رو آزار ندم.تقریبا از بین تموم تذکرهایی که گرفتم برای مادرم که قطعا از همشون ملایمتر بود و همیشه میگفت برای خودت میگم،اما یادمه سال گذشته یکی تو مترو بهم گفت«اه،مگه بلندگو قورت دادی؟آروم حرف بزن سرم درد میکنه»ببینید خودمم متوجه بودم که تو اون محیط عمومی جای مناسبی برای حرف زدن نبود قطعا ولی اون تماس پیش اومده بود و من خیلی خیلی احساس بدی گرفتم از حرف اون خانم و در جوابش سر تکون دادم و باشه ای گفتم،تا آخر مکالمه با بله و خیر جواب میدادم و بغض کرده بودم :))
راستش اخیرا حداقل،از اندامم راضی‌ام و اگر حرفی هم بزنم راجع به خودم شوخیه برام،اما خیلی احساس بدی میگیرم وقتی شلوار اسکینی میپوشم،چون بهم گفته بودن که پاهات اینجوری مثل فلامینگو میشه : )))))
ازین بابت سعی میکردم که بیشتر دنبال خرید شلوارای گشاد پارچه ای یا مام و بگ باشم.
یه بازه پنج ساله دوران ابتدایی من و خواهرم هم بود که در واقع به طور کامل احساس ایگنور شدن میکردیم و این تو زمانی اتفاق میفتاد که باقی بچها تو این سن داشتن مهارتهای اجتماعی خودشون رو بالا میبردن.راستش نمیدونم دلیل اون همه بی تفاوتی چی بود اما باعث میشد علیرغم اینکه دوران ابتدایی‌مون بهترین دوران تحصیلی باشه،خاطرات خیلی خیلی کمی ازش داشته باشیم و حداقل من،هیچوقت دوست ندارم به اون پنج سال اول دوران تحصیلم برگردم.
اما بعد از عوض شدن مدرسه و کلاس ششم تقریبا این مشکل به مرور حل شد و سعی میکردم تو جمعهای مختلف شرکت کنم و بتونم با اجتماع ارتباط برقرار کنم و بنظرم تا اینجای خودم،دیگه مشکلی از لحاظ برقراری ارتباط نمیبینم که جدی باشه.
من تو یک سال گذشته تا به الان،احساس خیلی بهتری نسبت به ظاهرم دارم و خب مدیون تمام دوست‌هام و یه شخص هستم که اگر نبودن ممکن بود به خودخوری ادامه بدم همچنان و دور بمونم و عکسم رو جایی شیر نکنم،چه اینجا،چه پروفایل تلگرام.
البته تقریبا چندسالی همون حوالی ابتدایی،به جای اینکه بتونم «ر» رو تلفظ کنم «ی» میگفتم و تو کلاس اول خیلی اذیت شدم و طوری بود که اول تمرکز میکردم که ببینم «ر» گفتن چطوریه اصلا و وقتی گوشم «ی» گفتنم رو میشنید،گریه میکردم و مستاصل میشدم.
ولی خب الان میتونم راحت به جای اینکه بگم «بَیْ بَیی» بگم«بَربَری» :))
از یک‌جایی به بعد پذیرفتم خود واقعی‌ام رو ولی نمیتونم بگم که دوستشون دارم،نه؛
اغراقه اگر بگم من این مشکلاتم رو دوست دارم اما خب مادرم همیشه حمایتم می‌کرد و میگفت تو اولین فرصتی که بشه،درستش میکنیم،بابت همین بعد از کنکور امسال که شرایط استیبل تری دارم نوبت میگیرم برای دو تا عمل اتوپلاستی و رینو.
بیاید زیر پوستی بعدا بهم کمک کنیدا،خب؟ : ((((
 

Sunshineツ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
242
امتیاز
8,484
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1403
راستش من می‌ترسم از به زبون آوردن ویژگی های منفیم. یعنی ممکنه توی ذهنم بهشون فکر کنم، اما هیچوقت سعی نکردم دربارشون حرف بزنم.
من از انتقاد شدن می‌ترسم. گاهی اوقات که توی سایت یه پستی می‌ذارم هر لحظه با خودم فکر می‌کنم نکنه چیزی که نوشتم مسخره باشه، یا مثلاً بهش دیسلایک بدن و این دیسلایک گرفتنه برام به منزله مخالفت دیگران با حرفامه.
همین ترس باعث میشه کمتر حرف بزنم یا راجع به یه موضوعی نظر واقعی «خودم» رو بدم.
خب... این تاپیک باعث شد سعی کنم یه کم شجاع تر باشم. واسه همین سعی می‌کنم ویژگی های ظاهری که دوستشون ندارم رو بنویسم اینجا.
همیشه از وقتی بچه بودم بهم گفتن بینی‌ات بزرگه، باید وقتی بزرگ شدی عملش کنی چون زشته. یه دونه فیلم از بچگی هام هست، تازه به دنیا اومده بودم، یعنی حدوداً یکی دو هفته بعد از تولدم. توی اون فیلم یکی از خاله هام راجع به این میگه که بینی قشنگی ندارم.
هرچی بزرگتر شدم همه هی این حرف رو تکرار کردن و این باعث شد من باورش کنم. خیلی حس بدی بهم می‌ده، خیلی.
هرچند که الان به این درک رسیدم که صورت من به طور طبیعی قشنگه، اما باز هم یه چیزی پس ذهنم مانع میشه بتونم خودم رو بپذیرم.
مورد بعدی چشامه. مامانم می‌گفت چشات شبیه خانواده پدریته. زیر چشام انگاری گود افتاده و رنگش نسبت به بقیه پوستم یه کم تیره تره. تازه، فاصله چشم و ابروهام خیلی کمه، این یکی خیلی رو مخمه.
خیلی سعی می‌کنم ظاهر خودم رو دوست داشته باشم، و یه کوچولو موفق هم بودم.
اما هیچوقت شخصیت خودم رو دوست نداشتم.
که فکر می‌کنم اینجا جای نوشتن راجع بهش نیست.
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,985
امتیاز
44,556
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
اغلب میگم که دوست دارم دوستهای مجازیمو ببینم، ولی از ترسهامه که وقتی میبینمشون، با قد 152 مجبور شم گردنمو صد درجه به عقب خم کنم تا چشماشونو ببینم.
 

اَشی مَشی

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
2,104
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1400
این تاپیک خیلی دوست‌داشتنیه...
خب منم بگم.

من دندون‌هام کوچیکه و وقتی می‌خندم لثه‌هام معلوم می‌شه. و بنظرم خیلی زشته. مخصوصا وقتی توی عکس‌هام می‌بینم که وقتی خندیدم چقدر بد افتادم. برای همین سعی می‌کنم نخندم‌... و یا جدیدا ناخوداگاه وقتی می‌خندم دستم رو جلوی دهنم می‌گیرم. و خب فکر می‌کنم اینکه میگن آدم‌ها وقتی می‌خندن خیلی خوشگل‌ترن درباره‌ی من صدق نمی‌کنه.
دوم اینکه من قدم ۱۵۸ عه و چهره بچگانه‌ای دارم و بین هم سن و سالام ریزه ترم. اینا باعث میشه که همه منو ۱۴-۱۵ ساله تصور کنن و در خیلی از موقعیت‌های اجتماعی جدی گرفته نشم. و خب پروسه‌ی طولانی‌ای می‌شه تا آدم‌ها طرفم بیان و بفهمن که رفتار و گفتارم برعکس ظاهرم بچگانه نیست. و خب اینا در کل روی اعتماد به نفسم شدیدا تاثیر بدی گذاشته. مخصوصا وقتی چند بار شده که وقتی با کسی صمیمی می‌شم بهم میگه که فکر نمی‌کردیم که سطحی و بچگانه نباشی.
 

s@rah

:-"
ارسال‌ها
529
امتیاز
12,674
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۴
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
خب هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که بخوام این رو بگم ولی قد من تازه داره به صد و پنجاه می‌رسه. =‌) الان توی مدرسه تقریبا هم‌قد من و حتی کوتاه‌تر از من هم هست، ولی دبستان اختلاف قدم با بقیه خیلی زیاد بود؛ حتی اون موقع مشکلی باهاش نداشتم ولی کم‌کم این که همه‌ی بچه‌ها می‌تونستن راحت بلندم بکنن و شونصد بار شنیدنِ "وااای تو چقد کوچولویی" و "تو چرا انقد کوتاهی؟" :‌| باعث شد از قدم متنفر بشم.
از صدام متنفرم. ج و چ رو بد میگم، چند وقت پیش گفتم جوجه و تا چند روز هر بار یاد مدل جوجه گفتنم میفتادم گریه می‌کردم. =‌) همیشه هم سعی می‌کنم تا جایی که میشه از کلمه‌هایی که ج و چ دارن موقع حرف زدن استفاده نکنم.
زیاد جوش می‌زنم و آثار جوش‌های قبلیم هم باقی مونده. پوست دستم خشکه و کرم هم فایده‌ی زیادی نداره. ناخن‌هام شبیه ذوزنقه‌ان. دماغم رو هم دوست ندارم. زانوم ضربدریه و احساس می‌کنم دست‌هام زیادی درازن.

و خب به‎‌خاطرشون می‌ترسم آدم جدید ببینم. البته آدم جدید که خود "آدم جدید" بودنش ترسناکه، منظورم دوست‌های مجازیه.
 

m13

Novarg سابق
ارسال‌ها
31
امتیاز
226
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
2006
بحث در مورد ظاهر خب
هرکی یجوریه و نباید خجالت بکشه
واسه من یچیزای دیگست :
بلد نیستم صحبت کنم درست حسابی ( با دبیرامون صحبت کردنی هی جای اجزای جمله رو جابجا میگم )
اینقدر از رقابت میترسم که تا به یه جای کوچیکی هم میرسم
سعی میکنم دو دستی بچسبمش
نمیخوام المپیاد کامپیوتر شرکت کنم و همین تلاش نکردن براش هم خجالتم میده ( بدلایلی که به اونایی که راجب این قضیه صحبت کردم باهاشون هم نگفتم )
قیافم left to right ه ( بنظر خودم )
شدیدا استرسی ام ( هر دفه بعد امتحان کلی خودکاری میشه دستام و ناخن جویدن و ... )
۷۰ درصد نمیتونم توی جمع های مدرسه پذیرفته بشم ( امسال باز بهتر شده )
لهجه ترکی دارم یطوری که خودم صدامو ضبط میکنم گوش میکنم عصبی میشم
خیلی دمدمی ام ، شدید ( تا الان مشخص شده فکر کنم )
خوبی سمپادیا اینه که اگه با اینا حال نکردین باهام میرم یه اکانت دیگه میزنم ، کسی که نمیشناستم ÷)
 

TiaTi

کوچولو..
ارسال‌ها
630
امتیاز
10,032
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
خب من قدم کوتاهه و این ناراحتم میکنه. همه از من بلندترن. همه ی همه. بعضی وقتا نمیتونم یه چیزیو از بالای کمد بردارم(در حالی که رو صندلی وایسادم) و ناراحت میشم میشینم گریه میکنم. واقعا کسی با قدم شوخی کنه عصبانی میشم.
خیلی پرحرفم. خیلی خیلی زیاد. وقتی هیجان زده میشم یا عصبانی میشم یا کلا احساساتم فوران میکنن، تند تند حرف میزنم. همچنان تو همه ی حالت های ذکر شده یه درصد خیلی زیادی ممکنه که لکنت بگیرم(بچه بودم در طی اتفاقی ترسیده شدم و یه مدت هم گفتار درمانی رفتم ولی الان اگر چیزی بشه دوباره برای مدت کوتاهی لکنت میگیرم.) وقتی حرف میزنم و زبونم گیر میکنه عصبانی میشم. چون به معنای واقعی انسان غرغرویی ام که اگه نتونه حرف بزنه هیچ راه دیگه ای برای خالی کردن احساساتش نداره و خب با لکنت حرف زدن اونقدری مسخره هست و اونقدری به خاطرش اذیت شدم که ترجیح بدم سکوت کنم. کلا اینکه خیلی حرف میزنم خیلی رومخمه چون حس میکنم همه با خودشون میگن واه واه این چقدر زر میزنه.
حس میکنم چشام تقارن ندارن. مژه هام یه جوری ان. هیچ وقت اعتماد به نفس اینکه عکسمو پروفایل بذارم نداشتم. شاید مسخره به نظر بیاد ولی ناخن هام هم زشت و کجن. ینی کلا حسودیم میشه به کسایی که ناخنای خوشگل لاک زده ی تمیز دارن. مال من هیچ وقت این شکلی نمیشه.
موهام. تنها عضوی که دوسش دارم و بیشترین مشکل رو باهاش دارم. نه فرن نه صافن. پفی ان و همیشه زیر مقنعه و اینا تبدیل به سالیوان تو کارخانه هیولاها میشم(هیچ مثال دیگه ای به ذهنم نرسید). عصبانیم میکنن. تو هیچ گیره سری جا نمیشن. هیچ مدلی نمیشه بهشون داد.
صدام واقعا مثل صدای کشیده شدن چنگال رو آهن میمونه. قیژی ویژیه. بچه گونه و جیغ جیغیه.
و اینکه من خیلی فکر میکنم. خیلی خیلی خیلی زیاد. یهو به خودم میام میبینم تا چهلم دوست صمیمیم رو تصور کردم و باهاش کلی زار زدم. مدت ها درگیر این میشم که چرا فلان حرفو زدم. حرفی که مطمئنم طرف مقابل اصلا یادش رفته.
و در کل یه گفت گوی همیشگی بین تیام و طهورا هست که "اونا یه روز میفهمن تو لیاقتشونو نداشتی و چقد آدم مزخرفی بودی. و میرن."
 

kalahari

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
12
امتیاز
33
نام مرکز سمپاد
shb
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1403
تلگرام
سطح دغدغه هارو 😐 من با اینکه پسرم تا دوم راهنمایی قدم 150 بود بعد یارو اول راهنماییه و دختر میگه چرا قدم 150 هست
یکی میگه چرا چشام کوچیکه اونیکی میگه چرا بینیم درازه یکی دیگه میگه شوشولم کوچیکه و این حرف
بابا برید خداتونو شکر کنید سرطانی چیزی ندارید که نصف ایرانیا قدشون بین 150 تا 160 هست چشما هم که مال همه قهوه ای هست دماغم که مال همه یه متره و موی بدنم که همه اندازه خرس قطبی داریم😐😂اینا که ناراحتی نداره
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17
ارسال‌ها
793
امتیاز
14,947
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب
شهر
ری
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
تحصیلات تکمیلی در علوم پایه‌ی زن‌جان :)
رشته دانشگاه
فیزیک
سطح دغدغه هارو 😐 من با اینکه پسرم تا دوم راهنمایی قدم 150 بود بعد یارو اول راهنماییه و دختر میگه چرا قدم 150 هست
یکی میگه چرا چشام کوچیکه اونیکی میگه چرا بینیم درازه یکی دیگه میگه شوشولم کوچیکه و این حرف
بابا برید خداتونو شکر کنید سرطانی چیزی ندارید که نصف ایرانیا قدشون بین 150 تا 160 هست چشما هم که مال همه قهوه ای هست دماغم که مال همه یه متره و موی بدنم که همه اندازه خرس قطبی داریم😐😂اینا که ناراحتی نداره
این حرفای تو گرچه هدفش دادن حس امنیته اما واقعا بد داری می گیش

این ها دغدغه های سطحی نیستن
چیزیه که از بچگی بهمون داده نشده
عشق به خود و اعتماد به نفس

جوری بزرگمون کردن (خانواده، جامعه، مدرسه، رسانه) انگار بزرگ ترین رسالت ما راضی کردن مردمه

و حالا خودمون مجبوریم با این دیو ترسناک «اگه دوسم نداشته باشن» و یا «به حد کافی خوب نیستم» مبارزه کنیم
 

خاکی

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
306
امتیاز
4,271
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1
من از نظر ظاهری خوب نیستم، معمولیم
از نظر باطنی هم از بعضی مشکلاتم آگاهم که بیشتر از نوع ارتباط گرفتن با افراد و در کل زندگی اجتماعی هست،
ولی خب
اینا برام پر رنگ نیستن، در این حد که میدونم خب آره این موارد در من وجود دارن و راهکار احتمالیش فلان کاره
و یا اینکه نسبت بهشون insecure نیستم، تصوری که از خودم دارم، که ممکنه اشتباه باشه و واکنش متفاوتی داشته باشم، این هست که اگه یکی بیاد بشینه جلوم و از سر تا پام، ظاهر و باطن، ایراد های منطقی بگیره که خودم هم قبولش داشته باشم، واکنش خاصی نشون نمیدم

وقتی مشکلی ندارم، چیزی نیست که براش تلاش کنم
و وقتی چیزی پیدا نمیکنم که بخاطرش تلاش کنم، برای چی نفس می‌کشم ؟
 
ارسال‌ها
545
امتیاز
13,721
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1400
در مورد ظاهرم!
اولین چیزی که ازش خوشم نمیومد قدم بود
هنوزم گاهی وقتا وقتی لباس های خوشگل رو میبینم واقعا دلم میخواد که کاش ۵ سانتی بیشتر بود قدم
ولی خب الان پذیرفتمش و حتی خیلی وقت ها بنظرم قدهای کوتاه جذاب هم هستن :‌)))

مورد بعدی جای جوش هاییه که رو صورتم هست و من هر غلطی دارم میکنم و اونا سمج تر از قبل اصرار به موندن روی صورتم رو دارن
در آرزوی یه صورت شفاف یا حداقل با کمترین جای جوش هر صبح چشمامو باز میکنم..

مورد بعدی موهای صورتم و دست هام
تند تند درمیان و من هر هفته باید اصلاحشون کنم :‌)))
این حس بدی داره میده بهم واقعا..
و حتی هر باری که به مامان میگم بند بندازه رو صورتم و ایشون هم با غرغر کارو انجام میده و بیشتر باعث اذیتم میشه..

مورد بعدی من تا استرس میگیرم پوست لب و دهنم رو میجواَم..
و بعضی وقتها موقع مسواک زدن که داخل دهنمو میبینم سر صبح و آخر شب فحش بارون میکنم خودمو..
البته همه اینا از استرسه و وقتی استرس نکشم خوب میشه..
ولی تمرینی که دارم میکنم اینه که وقتی فهمیدم دارم پوستمو میجواَم سریع زبونم رو گاز بگیرم یا بهترترش این که زبونم رو بین دندون هام بذارم..
این مورد خیلی رو مخمه و حتی خیلی وقت ها تا مرحله خونی شدن شدید هم پیش میره..
جوییدن لبم خوب شده چون به مقدار زیاد و با هزینه گرونی چند تا بالم لب و تینت گرفتم و به نوعی دارم خودم رو متقاعد میکنم که تو بالم زدی و نباید بخوریشون چون پول دادی ایکس تومن :))

مورد بعدی ناخن های پام :‌))
من حتی بخاطر ناخن هام هیچوقت حاضر نیستم جورابم رو دربیارم یا بدون جوراب جایی برم..
و میتونم بگم بغیر از خونواده ام و چند تا از دوست هام، کسی پای منو ندیده تا حالا..
حتی یادم نمیاد آخرین باری که کفش تابستونی خریدم کِی بوده..
همیشه وسط تابستون با جوراب ضخیم و کفش کتونی رفتم بیرون و حتی تو گرما هم درش نیاوردم..
این هم از استرسه و وقتی استرسم زیاد باشه و یا چیزی فکرم رو مشغول کنه دست هام ناخودآگاه میرن سمت ناخن هام پام و تا خونی نشه ولش نمیکنن‌..

از ظاهرم نسبتا راضیم بغیر اینایی که گفتم
ولی از روح و روانم راضی نیستم..
کلا شخصیت آرومی دارم و سعی میکنم خیلی خودم رو درگیر نکنم. ولی چند مورد از گذشته ها تو خاطرم مونده (حتی شکست های زندگیم) که هر بار ناراحتی پیش میاد همشون باهم تک به تک صف میبندن و مثل پُتک رو سرم آوار میشن و مغزم رو خراب میکنن و واقعا اذیت میشم

یه چیز دیگه هم
وقتی سوار فریزبی یا کشتی صبا و ابنجور چیزا تو شهربازی میشیم، ناخودآگاه حالم بهم میخوره و کلا اون روزم کوفت میشه
بچه ها به خاطر این مسخره ام میکنن و میخندن منم معذب میشم جدا :))
بخدا خودمم دوست دارم هیجان رو و سوار شدن به اون وسیله هارو ولی نمیتونم دست خودم نیست که :‌))))))
این هم عذابم میده خیلی خیلی
که نمیتونم مثل آدم هیجانم کنم :‌)))
 
ارسال‌ها
1,100
امتیاز
19,961
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
من دست خطم خیلی صاف(روی خط) و شبیه یه متن تایپ شده است جوریکه خیلی از اطرافیانم وقتی دفترهامو برای اولین بار میبینن با شوخی و کنایه میگن دفترت رو باید تو موزه نگه دارن!، اگه بخوام جوری توصیفش کنم که متوجه بشید مثل همین متن های کتاب درسی دوران تحصیلمون هست و دلیل اینطور نوشتنم این هست که من تو دوران ابتدایی، تو مدرسه ای که درس میخوندم معلم هام برای دست خطم(که خوب نبود) زیاد ایراد میگرفتن و همیشه تو املا نمرات پایینی میگرفتم یا حرفهایی مثل خط خرچنگ قورباغه، میخی، زشت و این چیزا رو از اطرافیانم تو جمع میشنیدم... برای همین بعد از یه مدت کاملا سعی کردم خطم رو شبیه متن کتابهام کنم تا جایی برای حرف زدنشون نزارم...
اون موقع باتوجه به سنم و اینکه دانش آموز بودم این نوع نوشتن برام مشکلی ایجاد نمیکرد و اتفاقا باعث شده بود خیلی تشویق هم بشم؛ و من کلا دیگه عادت کردم اون شکلی بنویسم ولی امروز که برای کاری مجبور شدم بیرون برم و یه متنی که قرار بود مثلا خوشگل بشه رو با خط خودم بنویسم، فهمیدم از وقتی که دبیرستانم رو تموم کردم واقعا از خطم خجالت میکشم و حتما این یارویی که جلوم نشسته با خودش میگه ۲۰ سالشه و چه دست خط بچگانه و عجیبی داره...
میدونم این ویژگی ظاهری نبود ولی برای من به شخصه، چیزی هست که اعتماد به نفسم رو تو این چند سال پایین آورده و هر وقت صحبت از خوش خطی یا نوشتن یه چیز مهم میشه من اغلب از دیگران خواهش میکنم که برام انجامش بدن و خودم از زیرش شونه خالی میکنم تا احساس بدی نگیرم یا خجالت نکشم ...
امسال اگه فرصت و امکانش پیش بیاد کلاس خوشنویسی میرم و امیدوارم حداقل این دردم رو بتونم درستش کنم
 
بالا