کتاب‌خوانی گروهی بیست و ششم: «مرگ فروشنده»

ارسال‌ها
1,193
امتیاز
21,197
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
امروز که اومدم سمپادیا فکر کردم بد نباشه باشگاه کتابخوانی سابق رو ادامه بدیم، کتاب معرفی کنیم، کنار هم بخونیم و تیکه کتابی جدا کنیم و دربارهٔ کتاب‌ها نظر بدیم.
میگم چیزه ‌...
این تیکه کتابی ها و نظرات و اینا رو (راجب همین مرگ فروشنده) تو همین تاپیک قراره بگیم یا اینجا فقط واسه تصمیم گیری و معرفی کتابه؟
پ.ن: چه تاپیک خوب و دوست داشتنی ای زدی ! بالاخره یه چالش باحال تو سمپادیا !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #23
ارسال‌ها
117
امتیاز
4,348
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
میگم چیزه ‌...
این تیکه کتابی ها و نظرات و اینا رو (راجب همین مرگ فروشنده) تو همین تاپیک قراره بگیم یا اینجا فقط واسه تصمیم گیری و معرفی کتابه؟
پ.ن: چه تاپیک خوب و دوست داشتنی ای زدی ! بالاخره یه چالش باحال تو سمپادیا !
مخلص شماییم D‌:
همینجا باشه؛
چون قرار نبود نظرسنجی‌ای باشه من این تاپیک رو اختصاص دادم به پرداختن به خود کتاب. حالا بعدها یه تاپیک برای نظرسنجی‌ها و هماهنگی‌ها و اینا می‌زنیم :‌>
 
ارسال‌ها
813
امتیاز
9,068
نام مرکز سمپاد
شهید رجایی
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1400
  • شروع کننده موضوع
  • #26
ارسال‌ها
117
امتیاز
4,348
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
ویلی: تصورش رو بکن. یه عمر کار می‌کنی، قسط خونه می‌دی. آخرش که صاحبش شدی، دیگه کسی نیست توش زندگی کنه.
لیندا: خب، عزیزم، زندگی همینه، باید بگذاری و بری. همیشه همین‌طور بوده.​
 
ارسال‌ها
508
امتیاز
804
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
کرمانشاه
سال فارغ التحصیلی
1945
ارسال‌ها
22
امتیاز
865
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
Qazvin
سال فارغ التحصیلی
1401
سلام. قبل از هرچیزی جا داره روز کتاب و کتاب‌خوانی رو به همه‌ی 16-17 نفری که اعلام آمادگی و همراهی کرده بودن تبریک بگم و بابت مشارکت بی‌نظیری که داشتن ازشون تشکر کنم D‌:
من کتاب رو همون هفته‌ی اول تموم کردم، منتها فرصت نمی‌شد بیام این‌جا نظرم رو درباره‌ش بگم(شاید برای بقیۀ دوستان هم همین‌طور بوده باشه؟🧐 احتمال‌ش هست...D‌:)
خب بگذریم. در رابطه با خود کتاب... ویلی، پدر خانواده یا همون جناب فروشنده، نماد افرادیه که هیچ‌جوره نمی‌تونن شکست‌های زندگی‌شون رو بپذیرن و باهاشون کنار بیان. ایشون به‌جای این‌که با یه نگاه معقول و واقع‌گرایانه، شرایطی که داره و محدودیت‌هایی که باهاشون مواجه هست رو قبول کنه و سعی کنه از همین زندگی‌ای که در کنار همسرش و دوتا پسرش داره لذت ببره، دائماً مشغول خیال‌بافیه و تو توهمات خودش سیر می‌کنه.
یکی از بزرگ‌ترین اشتباه‌ها و چه‌بسا جنایت‌هایی که ویلی و ویلی‌ها، به عنوان افرادی ناکام تو راه رسیدن به اهداف‌شون می‌تونن مرتکب بشن، اینه که سعی کنن به هر طریقی که شده بچه‌هاشون رو به اون موقعیتی که خودشون نتونستن بهش برسن تبدیل کنن. اتفاقی که تو اکثریت قریب به اتفاق موارد یا با شکست مواجه می‌شه، یا منجر به تباه‌شدن زندگی بچه‌ها می‌شه... همون‌طور که بیف و هپی(پسرهای ویلی) هم به‌خاطر این رویکرد اشتباهی که پدرشون تو تربیت کردن‌شون در پیش گرفته بود، دچار مشکلات روحی زیادی تو زندگی‌شون شده بودن.
درباره‌ی چگونگی رقم خوردن "مرگ فروشنده"(!) هم باید بگم که بعد از 63 سال زندگی تو توهمات و عدم واقع‌بینی نسبت به مسائل مختلف، انگار آقای لومن تصمیم گرفته بود که بالاخره حقیقت زندگی‌ش رو بپذیره. ولی وقتی دید که دیگه چیزی برای از دست دادن نداره و همین‌طور به‌خاطر غرور کاذب‌ش براش سخته که از مواضع غیرمنطقی‌ای که داشته کوتاه بیاد و ذهنیت‌ش رو در ادامه‌ی زندگی تغییر بده، تصمیمی گرفت که دیگه "ادامه‌ی زندگی"ای در کار نباشه...
 
ارسال‌ها
1,193
امتیاز
21,197
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
زد به جنگل، وقتی اومد بیرون، در بیست و یک سالگی. ثروتمند بود! دنیا یه جور صدفه، منتها تو رختخواب نمیشه بازش کرد!
.
همیشه تصمیم قاطع گرفته ام که زندگیم رو بی خودی هدر ندم. اما هربار که برمیگردم اینجا، متوجه میشم که تنها کاری که کرده ام این بوده که زندگیم رو هدر داده ام.
.
می دونی رمز کارش چی بود؟ می دونست چی میخواد؛ رفت دنبالش ، بهش رسید.

من هنوز تمومش نکردم(به خاطر کم کاری خودم و البته کارهای دانشگاه) با اینکه نسخه الکترونیش ۱۸۰ صفحه بیشتر نیس و انتظار میرفت دو سه روزه تموم شه. به هرحال جملات بالایی این کتاب رو دوسیدم.
 

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
33
امتیاز
181
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
من وقت ندارم طول سال تحصیلی کتاب غیردرسی بخونم ولی یه چنل تلگرامی هست پی دی اف اکثر کتابارو میذاره شاید بکارتون بیاد🫠
https://t.me/ocbooks
 

banaz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
385
امتیاز
11,002
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
کرمان
سال فارغ التحصیلی
1400
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
اهم، یه کم دیره ولی خب :)
چون ممکنه باعث اسپویل بشه متن مخفی می‌زارم.
من این کتاب رو از طاقچه خوندم. ترجمه‌ی خوبی داشت و راضی بودم. مترجم این نسخه آقای حسن ملکی بودن.

نظرم:
(البته این چیزا رو بعد یه مدت طولانی از خوندن کتاب نوشتم.) به جز نفس خیانتی که انجام می‌شد، اون جوراب ابریشمی‌ای که ویلی به جای لیندا به اون خانوم می‌داد و جورابایی که لیندا وصله می‌کرد، دردناک بود. کل کل و مرور گفتگوهای ویلی و برادرش، بن، نمایش خوبی بودن از اینکه ویلی ریسکی رو نپذیرفته بود و ازش پشیمون بود. اینکه ویلی اینقدر به گذشته چنگ می‌انداخت و در گذشته غرق بود شاید یکی از دلایلی بود که در آخر منجر به خودکشی ویلی شد. در آخر به این فکر می‌کنم که اگر ویلی بعد از اینکه بیف به خیانتش پی برد باهاش صحبت می‌کرد شاید آینده‌ی بیف متفاوت می‌شد.

چند تا جمله از کتاب:

- دنیا یه جور صدفه، منتها تو رختخواب نمی‌شه بازش کرد!

- با غریبه هیچ وقت جوانمردانه مبارزه نکن، پسر جون. این طوری هیچ وقت از جنگل قسر بیرون نمی‌آی.

- خنده داره، می‌دونی؟ بعد از اون همه اتوبان، اون همه قطار، اون همه قرار، اون همه سال، مرده‌ت بیشتر از زنده‌ت ارزش داره.

- جنگل تاریکه، اما پر از الماسه، ویلی... برای دست پیدا کردن به الماس باید به جنگل زد.

- رویاهای اشتباهی داشت. همشون، همشون اشتباه بودن.

- ویلی. آخرین قسط خونه رو امروز دادم. امروز، عزیزم. اما دیگه کسی خونه نیست.
 

venusi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
531
امتیاز
50,662
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
-
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ادبیات نمایشی
در نام کارکتر اصلی هم تامل بفرمایید! ویلی لومن! من متن اصلی رو نخوندم اما نقل‌قول جالبی دارم از استادم که این اسم خیلی باظرافت انتخاب شده!
ویلی می‌تونه طعنه‌ای به آینده بزنه، به دلیل انتظار ویلی از آینده و آیندۀ فرزندانش و انتظار تحقق اون رویای امریکایی معروف که در سر داشتن در اون بازۀ زمانی، لو من می‌تونه اشاره‌ای به ضعیف بودن و حقیر بودنش باشه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #35
ارسال‌ها
117
امتیاز
4,348
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
خیلی ممنونم از اینکه خوندید ::‌>>

چه‌قدر خوشحال شدم دیدم اینجا اومده بالا. یادمه من با دو تا از هم‌کلاسیام داشتم صحبت می‌کردم که بیاید قرار بذاریم تو فرجه یه سریالی ببینیم یا یه کتابی بخونیم. بعد دوستم همون اول شدیداً مخالفت کرد و گفت نمی‌خوام یه قول و قرار و برنامه‌ای بذارم که بعد انجامش ندم و اعصابم خورد بشه.
منظورم اینه که خب، اشکالی نداره واقعاً! نه اینکه نفس کار - ِ اهمال‌‌کاری- رو بخوام تایید کنم ولی خب واقعاً فکر می‌کنم به جای دور انداختنِ این خودِ بی‌حوصلهٔ امروزی‌مون، باید برداریمش و یکم باهاش کنار بیایم. منظورم اینه که الان توی سوشال مدیا پر شده از این حرف‌ها که نمی‌دونم نسل زد آدم‌های تنبلی هستن و سرانهٔ مطالعه و عدم آگاهی و و و؛ ولی خب این چیزیه که هست، و اتفاقیه که افتاده! یک درس مهمی که می‌شد از ویلی گرفت این بود که به جای سیر در گذشته و غر زدن و حسرت خوردن، از محدودیت‌هامون شناخت پیدا کنیم و تلاش کنیم آهسته آهسته اون‌ها رو برطرف کنیم یا اینکه باهاشون کنار بیایم.
اینا رو گفتم که بگم اگر کتاب رو نخوندید اشکالی نداره؛ کتاب خوندن چیز خوبیه ولی چون روند آهسته‌ای داره، کمی برای ما سخت شده. با این حال، کلاً کنار گذاشتنش ایدهٔ درستی نیست. به خصوص این کتاب که از یه جا به بعد غر زدن‌ها و توهمات ویلی رو مخ می‌شدند!
خلاصه که خیلی خوشحال می‌شم هر زمان این نمایشنامه رو خوندید، نظرتون رو درباره‌ش اینجا بنویسید.
 
بالا