کتاب‌خوانی گروهی بیست و ششم: «مرگ فروشنده»

ارسال‌ها
1,062
امتیاز
19,017
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
امروز که اومدم سمپادیا فکر کردم بد نباشه باشگاه کتابخوانی سابق رو ادامه بدیم، کتاب معرفی کنیم، کنار هم بخونیم و تیکه کتابی جدا کنیم و دربارهٔ کتاب‌ها نظر بدیم.
میگم چیزه ‌...
این تیکه کتابی ها و نظرات و اینا رو (راجب همین مرگ فروشنده) تو همین تاپیک قراره بگیم یا اینجا فقط واسه تصمیم گیری و معرفی کتابه؟
پ.ن: چه تاپیک خوب و دوست داشتنی ای زدی ! بالاخره یه چالش باحال تو سمپادیا !
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24
ارسال‌ها
113
امتیاز
4,287
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
میگم چیزه ‌...
این تیکه کتابی ها و نظرات و اینا رو (راجب همین مرگ فروشنده) تو همین تاپیک قراره بگیم یا اینجا فقط واسه تصمیم گیری و معرفی کتابه؟
پ.ن: چه تاپیک خوب و دوست داشتنی ای زدی ! بالاخره یه چالش باحال تو سمپادیا !
مخلص شماییم D‌:
همینجا باشه؛
چون قرار نبود نظرسنجی‌ای باشه من این تاپیک رو اختصاص دادم به پرداختن به خود کتاب. حالا بعدها یه تاپیک برای نظرسنجی‌ها و هماهنگی‌ها و اینا می‌زنیم :‌>
 
ارسال‌ها
813
امتیاز
8,998
نام مرکز سمپاد
شهید رجایی
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1400
  • شروع کننده موضوع
  • #27
ارسال‌ها
113
امتیاز
4,287
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
ویلی: تصورش رو بکن. یه عمر کار می‌کنی، قسط خونه می‌دی. آخرش که صاحبش شدی، دیگه کسی نیست توش زندگی کنه.
لیندا: خب، عزیزم، زندگی همینه، باید بگذاری و بری. همیشه همین‌طور بوده.​
 
ارسال‌ها
261
امتیاز
274
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
مونیخ
سال فارغ التحصیلی
1900
مدال المپیاد
فوتبال
دانشگاه
مونیخ
رشته دانشگاه
فوتبال
ارسال‌ها
22
امتیاز
863
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
Qazvin
سال فارغ التحصیلی
1401
سلام. قبل از هرچیزی جا داره روز کتاب و کتاب‌خوانی رو به همه‌ی 16-17 نفری که اعلام آمادگی و همراهی کرده بودن تبریک بگم و بابت مشارکت بی‌نظیری که داشتن ازشون تشکر کنم D‌:
من کتاب رو همون هفته‌ی اول تموم کردم، منتها فرصت نمی‌شد بیام این‌جا نظرم رو درباره‌ش بگم(شاید برای بقیۀ دوستان هم همین‌طور بوده باشه؟🧐 احتمال‌ش هست...D‌:)
خب بگذریم. در رابطه با خود کتاب... ویلی، پدر خانواده یا همون جناب فروشنده، نماد افرادیه که هیچ‌جوره نمی‌تونن شکست‌های زندگی‌شون رو بپذیرن و باهاشون کنار بیان. ایشون به‌جای این‌که با یه نگاه معقول و واقع‌گرایانه، شرایطی که داره و محدودیت‌هایی که باهاشون مواجه هست رو قبول کنه و سعی کنه از همین زندگی‌ای که در کنار همسرش و دوتا پسرش داره لذت ببره، دائماً مشغول خیال‌بافیه و تو توهمات خودش سیر می‌کنه.
یکی از بزرگ‌ترین اشتباه‌ها و چه‌بسا جنایت‌هایی که ویلی و ویلی‌ها، به عنوان افرادی ناکام تو راه رسیدن به اهداف‌شون می‌تونن مرتکب بشن، اینه که سعی کنن به هر طریقی که شده بچه‌هاشون رو به اون موقعیتی که خودشون نتونستن بهش برسن تبدیل کنن. اتفاقی که تو اکثریت قریب به اتفاق موارد یا با شکست مواجه می‌شه، یا منجر به تباه‌شدن زندگی بچه‌ها می‌شه... همون‌طور که بیف و هپی(پسرهای ویلی) هم به‌خاطر این رویکرد اشتباهی که پدرشون تو تربیت کردن‌شون در پیش گرفته بود، دچار مشکلات روحی زیادی تو زندگی‌شون شده بودن.
درباره‌ی چگونگی رقم خوردن "مرگ فروشنده"(!) هم باید بگم که بعد از 63 سال زندگی تو توهمات و عدم واقع‌بینی نسبت به مسائل مختلف، انگار آقای لومن تصمیم گرفته بود که بالاخره حقیقت زندگی‌ش رو بپذیره. ولی وقتی دید که دیگه چیزی برای از دست دادن نداره و همین‌طور به‌خاطر غرور کاذب‌ش براش سخته که از مواضع غیرمنطقی‌ای که داشته کوتاه بیاد و ذهنیت‌ش رو در ادامه‌ی زندگی تغییر بده، تصمیمی گرفت که دیگه "ادامه‌ی زندگی"ای در کار نباشه...
 
بالا