دیوید هیوم معتقد بود که احساسات و عواطف ما منبع اصلی انگیزه برای عمل هستند. او عقل را خادم احساسات میدانست و بیان میکرد که تصمیمگیری بدون عاطفه بیمعناست.
فلسفهای مانند خردگرایی (Rationalism) که توسط فیلسوفانی چون رنه دکارت مطرح شد، بر اهمیت استفاده از عقل برای شناخت حقیقت و تصمیمگیری تأکید دارد.
کانت معتقد بود که عقل باید در مرکز تصمیمگیری اخلاقی باشد، اما منتقدانی چون هیوم هشدار دادند که این رویکرد میتواند بیش از حد خشک و غیرانسانی شود.
بسیاری از فلاسفه مدرن، از جمله اسپینوزا و حتی در روانشناسی فیلسوفانی چون کارل یونگ، به این باور رسیدهاند که یک تصمیمگیری ایدهآل ترکیبی از احساسات و عقل است. احساسات میتوانند هدفها و ارزشها را تعریف کنند، درحالیکه عقل ابزار رسیدن به آن هدفهاست.
در عمل، اکثر انسانها گرایش دارند که تصمیمگیری را بهطور ناخودآگاه بر اساس احساسات (قلب) انجام دهند و سپس از عقل (منطق) برای توجیه آن استفاده کنند. این نتیجه تحقیقات روانشناختی نیز هست.
بااینحال، تعادل بین این دو بستگی به فرد، فرهنگ، و موقعیت دارد:
- جوامع فردگرا (غربی): بیشتر به تصمیمگیری منطقی بها میدهند.
- جوامع جمعگرا (شرقی): بر تصمیمگیری احساسی و ارزشهای انسانی تمرکز میکنند.
"بهترین تصمیمها، هم از قلب و هم از عقل سرچشمه میگیرند."
فیلسوفانی مانند آریستوتل نیز به این هماهنگی باور داشتند و معتقد بودند فضیلت در تعادل است. اگر تنها از قلب یا تنها از عقل پیروی کنیم، ممکن است از حقیقت انسانی دور شویم.