معما اول:
- یک فرد در بیستمین طبقه آپارتمان زندگی می کرد و هر موقع که قصد داشت به تنهایی به خانه ( طبقه) خود برود، تا پانزدهمین طبقه با آسانسور و ما بقی را با پله می رفت. علتش چیست؟
******************************************************************************************************
معما دوم:
فردی ساعت 8 شب به رخت خواب رفت و ساعتش را برای 9 صبح کوک کرد. زمانی که با صدای زنگ از خواب بیدار شد چند ساعت خوابیده بود؟
***************************************************************************************************
معما سوم:
حضرت موسی از هر حیوان چند تا را با خود به کشتی برد؟
****************************************************************************************************
معما چهارم:
گر اتوبوسی را با تعداد 43 نفر مسافر از شهر مشهد به طرف تهران برانید و در مسیر خود یعنی شهر نیشابور 5 نفر را پیاده کنید و مجدد 7 نفر جدید را سوار کنید، هم چنین در شهر دامغان 8 نفر را پیاده و 4 نفر را سوار کنید و بالاخره پس از 14 ساعت به تهران برسید نام راننده اتوبوس شما چه خواهد بود؟
******************************************************************************************************
معما پنجم:
یک پیرمرد و سه دخترش در یک روستای کوچک با هم زندگی می کردند، یک روز پیرمرد بیمار شد و مرگ به سراغش آمد، دختر بزرگ تر از مرگ درخواست کرد تا پدرش 2 سال دیگر هم زنده بماند و مرگ قبول کرد.
2 سال بعد مرگ دوباره به سراغ پیرمرد آمد و دختر وسطی از مرگ درخواست کرد تا اجازه دهد پدرش یکسال دیگر هم به زندگی خود ادامه دهد و مرگ هم موافقت کرد.
یک سال بعد مرگ بازگشت و دختر کوچک پیرمرد که شمعی روشن در دست داشت از مرگ خواست تا زمانیکه که این شمع می سوزد و آب می شود، پدرش هم به زندگی ادامه دهد و مرگ قبول کرد و دیگر هرگز بازنگشت.
اما این چطور امکان دارد، شما چه فکری می کنید؟