كاشاني، شاعري است كه مي توان او را در عين لمس واقعيت تلخ مثبت انديش دانست، شاعري است كه در فضاي شعري سپهري تنفس مي كند و بر آن است تا در كشش هاي صرفاً عاشقانه نپوسد و توصيه سهراب را كه شاعران وارث آب وخــرد و روشني اند را جامه عمل بپوشاند و افق از لاي شعرش سرك بكشد، سخنش از طلوع فرداها باشد و شاعر آب و گل آينه باشد. او تلاش مي كند به مخاطباني كه عمدتاً مديران فناوراني هستند كه در لابــه لاي چرخهاي صنعت وارداتي گير كرده اند درودي گرم بفرستد:
* شعر باران
از میان کبود آهن و دود
می فرستم به اهل عشق درود
و به هر کس که اهل آزادی است
اهل شور آفرینی و شادی است
و به هرکس که شعر می خواند
شعر را شهر عشق می داند
حیف شد عاشقی ولی گم شد
خشکسالی نصیب مردم شد
باز باید به فکر عشق افتاد
هدیه شعر را به مردم داد
سخنم راه چشمه می پوید
و برای دل تو می گوید
سخنم از طلوع فرداهاست
افق از لای شعر من پیداست
رعد و برق دلم خراسانی ست
شعرهایم همیشه بارانی ست
گاه اشک است مایه سخنم
تا نگریم ز درد دم نزنم
گاهی از شعر اگر گریزانم
باز می گیرد او گریبانم
سخنم هر کجا کمی گیر است
رد پای دل شما و خداست
هر کسی دل به کار مردم داد
شعرهایم نثار ایشان باد
نيوتن مي آسود
در پناه سايه در زير درخت
ناگهان سيبي افتاد زمين
نيوتن آن را ديد
سپس از خود پرسيد
كه چرا سوي هوا پرت نشد
اكتشافات جهان
اتفاقات بود كه چنين ميافتاد
كه كسي مي فهميد
و به ما مي فرمود كه چه چيز چه پيامي دارد
و چه رازي دارند آيات خدا
راز و اسرار جهان
كشف مي شد يك روز
درپي گم شدن كشتي در يك دريا
يا كسي در صحرا
يك كسي مي فهميد كه كجا آمريكاست
يا كجا غار عليصدر، يا كجا قطب شمال
يك كسي مي فهميد
كه بخار قدرتي دارد، نيز
و كسي مي فهميد چه گياهي چه شفايي
و چه دردي چه علاجي دارد
يك كسي مي خوابيد در زير درخت
نيوتن يا داود
گيو يا گاليله،
ترزا يا مريم
و علي يا عيسي
از عدن يا نروژ
اهل ايران يا هند
مصر يا گرجستان
از پرو يا گينه
و فرو مي افتاد
يك گلابي يا سيب
و ترنج و انار...
راز و اسرار جهان
كشف مي شد يك روز
ما نبينيم كسي مي بيند
ما نگوييم كسي مي گويد
يكي كسي در جايي
كه زمين مي چرخد
به جهاني مي گفت
گرد خورشيد و بر محور خويش
و اگر گاليله توبه كند
و بگويد كه ـ با تهديد ـ نخواهد چرخيد
باز خواهد چرخيد
آري و زمين توبه نخواهد كرد
خواهد چرخيد
راز و اسرار جهان
كشف مي شد يك روز
ما نبينيم كسي مي بيند
ما نفهميم كسي مي فهمد
هيچ كس منتظر مهلت خميازه ما نيست
گلم
هيچ كس منتظر خواب تو نيست
كه به پايان برسد
لحظه ها مي آيند
سالها مي گذرند
و تو در قرن خودت مي خوابی
قرن آدم ها هر لحظه تفاوت دارد
قرن ها گاه كوتاهتر از ده سالند
گاه صدها سالند
قرن ها مي گذرند
و تو در قرن خودت مي ماني
ما از اين قرن نخواهيم گذشت
ما از اين قرن نخواهيم گريخت
با قطاري كه كسان دگري ساخته اند
هيچ پروازي نيست
برساند ما را به قطار دو هزار
و به قرن دگران
مگر انگيزه و عشق
مگر انديشه و علم
مگر آيينه و صلح
و تقلا و تلاش
قرن ها گرچه طلبكار جهانيم ولي
ما بدهكار جهانيم در اين قرن چه بايد بكنيم
هيچكس گاري ما را به قطاري تبديل نكرد
هيچكس ذوق و انديشه پرواز نداشت
هيچكس از سر عبرت به جهان خيره نشد
هيچكس از سفري تحفه و سوغات نداشت
من در اين حيرانم
كه چرا قافله علم از اين جا نگذشت
يا اگر آمد و رفت
پدرانم سرگرم چه كاري بودند؟
بر سر قافله سالار چه رفت
و اگر همراه اين قافله گشتند گهي
برنگشتند چرا؟
ما چه كرديم براي دگران
و چرا از خم اين چنبره بيرون شديم
نازنين
زندگي ساعت ديواري نيست
كه اگر هم خوابيد
بتواني آن را تنظيم كني
كوك كني
برساني خود را به زمان دگران
كاميابي صدفي نيست كه آن را موجي
بكشد تا ساحل
و در او مرواريدي باشد
غلطان،
ناياب
هيچ صياد زيردستي نيز
باز بي تر و تقلا
ماهي كوچكي از درياي صيد نكرد
بخت از آن كسي است
كه به كشتي رود و به دريا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چيزي را كشف كند
و بداند كه جهان پر آيات خداست
بشنود شعر خداوندي را در كار جهان
و ببندد كمرش را با عزم
و نمازش را در مزرعه
در كارگهي بگذارد
و مناجات كند با كارش
و در انديشه يك مسئله خوابش ببرد
و كتابش را بگذارد در زير سرش
و ببيند در خواب
حل يك مسئله را
باز با شادي درگيري يك مسئله بيدار شود
ابن سينا
پاستور
گراهام بل
رازي
و اديسون
بشود
بخت از آن كسي است
كه چنين مي بيند
و چنين مي فهمد
و چنان جام پري مي نوشد
و چنين مي كوشد
بخت از آن سيبي است
كه در آن لحظه فتاد
و از آن نيوتن
كه به آن انديشيد
و در آن راز بزرگي را ديد
خوش به حال آن سيب
خوش به حال نيوتن
با سپري شدن زمستان و نزديك شدن بهار طبيعت، به ياد زنده ياد مجتبي كاشاني، چند قطعه از اشعار اين شاعر زندهدل و محقق و نويسنده تواناي مديريت را كه متناسب با شرايط و دگرگوني طبيعت گزينش شده است، در اين پست ارائه می شود.
بهار با يك گل
ميشود شعله بود با يك شعر
ميشود شب شكست با يك شمع
ميتوان باغ بود با يك سرو
ميشود سايه داشت با يك برگ
باز دارد بهار ميآيد
خبر آوردهاند چلچلهها
باغ بيگانه از شكوفه پر است
گل من با بنفشه بيرون آي
نازنين باغ را به وجد آور
همه جا از نياز سبزه پر است
باز دارد بهار ميآيد
خبر آوردهاند چلچلهها
كاش ما هم جوانه ميبوديم
كاش ما هم جوانه ميداديم
از گلوي كوير ميخوانم
از سكوت كوير ميآيم
از نياز كوير ميگويم
ميشود سبز بود با يك برگ
ميشود شد بهار با يك گل
از دل يك شكوفه شادي كرد
دل به سوداي يك شقايق داد
يك بنفشه
يك اطلسي
آري
از زبان كوير ميگويم
يك شقايق براي من باغيست
باز دارد بهار ميآيد
خبر آوردهاند چلچلهها
نازنين با بنفشه بيرون آي
حسن باران اين است
كه زمينيست، ولي
آسماني شده است
و به امداد زمين ميآيد
حسن باران اين است
كه مرا ميبرد از خويش به عشق
و مرا برميگرداند از عشق به خويش
شعر ميخواند در گوش من
آرام
آرام
هيچ ميداني اين قطره كه بر گونه زيباي تو ريخت
از كجا آمده بود؟
از كجا رفت هوا؟
از كدام اقيانوس؟
از كجاي عالم؟
و چه راهي پيمودهست در هودج ابر؟
هيچ ميداني
اين قطره كه بر گوشه لبخند تو ريخت
آه و اندوه كدامين ماهيست
كه به تور افتادست؟
اشك لبخند كدامين ماهيست
كه رها شد از تور؟
پيك و پيغام كدامين گهرِ
در صدف زندانيست؟
از كنار باران
سهل و آسان مگذر
ابر اقيانوسي است
كه سفر ميكند از غرب به شرق
باز از شرق به غرب
و تمام عالم را ميپيمايد؛
با همت باد
هيچ ميداني آيا
ابر كالسكه نوزاد همين بارانست
كه به ما ميبارد در لحظه خويش؟
حسن باران اين است
كه تبسم دارد
گرد غم از همه چيز
از همه جا ميگيرد
همه جا بر همه كس ميبارد
و تعلق دارد به جهاني از عشق
حسن باران اين است
كه ترنم دارد
و قُرق ميكند عالم را با آمدنش
و درِ پنجره دلها را ميكوبد
و به ما ميگويد برخيز بيا
و به ما ميگويد برخيز ببين
و به ما ميگويد منشين و برو
و به من ميگويد بنشين بنويس
امشب از عالم عشق باز مهمان دارم
در دل تيره شب
در دل خسته من
باز هم مهمانيست
چون هوا بارانيست
... ما در ادبيات روزمره ضرب المثل هايي را مرتبا تكرار مي كنيم و مورد استفاده قرار مي دهيم كه هيچ كدام به تنهايي كارايي خود را ندارند بلكه با دستاوردها و يافته هاي دانش امروز در مورد امكان و ظرفيت رشد و خلاقيت و تربيت پذيري انسان نيز منافات دارد و در واقع اينگونه ضرب المثل ها ارزش ها و پارادايم هاي ضد رشد و اصلاح و توسعه منابع انساني امروز هستند از اينرو در صدد اين امر برآمديم تا در طوفان هاي ذهني كه در جلسان عمومي و آموزشي و سمينارهاي مديريتي برگزار مي كنيم تعدادي از آنها را شناسايي و تحت عنوان ضرب المثل هاي دور ريختني و تاريخ گذشته از باغچه فرهنگي ذهن جامعه خارج كنيم .تا اين لحظه ليست مختصري از آنها بشرح زير است:
-خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شود
-تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است
-اصل بد نکو نگردد چونكه بنيادش بد است
-تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر
-نرود ميخ آهنين در سنگ
-گليم بخت كسي را بافتند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد.
-هنر نزد ايرانيان است و بس
-اگر شريك خوب بود خدا براي خودش انتخاب مي كرد
-با يك گل بهار نمي شود
-يك دست صدا ندارد
-آب كه از سر گذشت چه يك ني چه صد ني
-چو فردا شود فكر فردا كنيم
-هرآنكس كه دندان دهد نان دهد
-ترك عادت موجب مرض است
-هركسي را بهر كاري ساختند
-كار هر بز نيست خرمن كوفتن -گاو نر مي خواهد مرد كهن
اما جالب اين است كه در مقابل مفاهيم سنتي مثل يك گل بهار نمي شود و يا يك دست صدا ندارد، چرا براي مقابله با آنها به ياد پيام هاي زيباي مولانا و سعدي و ديگران نمي افتيم مثلا حضرت مولانا مي گويد:
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آيد
تو يكي نه اي هزاري تو چراغ خود برافروز
و يا اين شعر زيبا كه :
تو برگ به آب انداز كوچك مشمار آنرا
شايد كه نجات افتد زنبور غريقي را
يا سعدي كه به زيبايي سراييده است
طريق باديه رفتن به از نشستن باطل
كه گر مراد نيابم به قدر وسع بكوشم
يا اين پيام مثبت و زيبا كه مي گويد " به جاي لعنت كردن بر تاريكي ، شمعي روشن كنيد".
نامتان عالی و اعلا یا علی
نامتان نور دل ما، یاعلی
●
حیف باشد بردن نام شما
گر نباشد شعر زیبا، یاعلی
●
نامتان رنگین کمان دشت عشق
نامتان خورشید و دریا یا علی
●
من چه گویم مثنوی ها گفته اند
گفتنی نا گفتنی ها، یاعلی
●
بهر یاری در کویر و کوره راه
می برم نام شما را، یاعلی
●
قدرت بازو و زانوی همه
هر که خواهد خیزد از جا، یاعلی
●
عارفان را، عاشقان را، می کِشید
در پی جانانه بالا، یاعلی
●
زاهدان را در عبادت می برید
در مسیر زهد و تقوا، یاعلی
●
پهلوانان را به همت می دهید
زور بازو خلق والا، یاعلی
●
لوطیان سرمشقشان درس شماست
در سخاوت در مدارا، یاعلی
●
حاکمان را در عدالت رهنما
گر بود قلبی پذیرا، یاعلی
●
در صفای باطن ایرانیان
نقش بسته مهر مولا، یاعلی
●
سالک سرمست و بیدار شما
میرود راه شما را، یاعلی
●
هر که را مهر شما در دل بود
نورتان دارد به سیما، یاعلی
●
ما اطاعت پیشه خود کرده ایم
در عبور از دور دنیا، یاعلی
●
از شفاعت هم بگیرید عاقبت
دستمان روز مبادا یا علی
●
سالک از شور شما شعر آفرید
این جسارت را ببخشا، یاعلی
گل آن گلدانيم
سرو آن سامانيم
كه در او ريشه ي ماست
ما غريبيم در اين آبادي
چند گاهيست كه از راه دراز
به تماشاي نسيم آمده ايم
به تماشاي كويري كه
ز همت سبز است
ز تكاپو سرشار
و ز انديشه
بها ر
ما غريبيم در اين آبادي
دل ما اينجا نيست
دل ما آنجاييست
كه در او ريشه ي ماست
راستي؟
ما به چه كار آمده ايم؟
پي بيداري
شبنم
نور
پي پر بار شدن
باريدن
پي خورشيد شدن
تابيدن
پي آبادي و ويراني خويش
پي آزادي زنداني خويش
پي سامان پريشاني خويش
پي جبران پشيماني خويش
ما غريبيم در اين آبادي
ما اسيريم در اين آبادي
جاي ما اينجا نيست
جاي ما آنجائيست
كه در او ريشه ي ماست
باز بايد برويم باز كاشانه ي خود را
بايد آباد كنيم
خاك ما تشنه ي باريدن ماست
ما سزاوار تقلاي خوديم
رستگاري صدفي نيست
كه آن را موجي
بكشد تا ساحل
و در او مرواريدي باشد
غلطان
ناياب
هيچ صياد زبردستي نيز
باز بي تور و تقلا حتي
ماهي كوچكي از دريايي صيد نكرد
ما سزاوار تقلاي خوديم
هر چه ويراني از تيشه ي ماست
رستگاري
شادي
آبرو
آبادي
آرزو
آزادي
همه از رويش انديشه ي ماست
باز بايد برويم.........
خاك ما تشنه ي باريدن ماست
ريشه دارم در خاك كهنم
پرچم عشق است حرفم
سخنم
جنس آتش دارد پيرهنم
باد مي آيد باد
مي فزايد بر افروختنم
بايد مي آيد، باد
مي نوازد او موسيقي پاييزي را
برگ ها را مي رقصاند، مي لرزاند
باد مي تازد با موسيقي خشم
مي زند شلاق بر جان و تنم
من مي ريزم ليك
من نمي افتم ليك
بسته بر عشق دل خويشتنم
هم اگر بايد ريخت
هم اگر بايد رفت
هم اگر مي روبد باد از وطنم
آخرين تن به خزان داده باغ
آخرين سبز در افتاده به مرگ
آخرين برگ منم
منم.