قیـصر امین‌پور

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع silence
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : قیـصر امین‌پور

من این شعر و خیلی دوست دارم !

ماه من غصه چرا؟؟؟
آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم...و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که
دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من
دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند
ماه من
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد
همه زندگی ام
غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم
اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز
 
پاسخ : قیـصر امین‌پور

من وقتی ابتدایی بودم عاشق این شعر بودم : )

پیش از این ها فکر می کردم خدا

خانه ای دارد میان ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خجر آن ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از این ها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود؛ اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود از خدا

از زمین و اسمان و ابرها

زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

آب اگر خوردی عذابش آتش است

هر چه می پرسی جوابش آتش است

تا ببندی چشم؛ کورت می کند

تا شدی نزدیک ؛ دورت می کند

کج گشودی دست ؛ سنگت می کند

کج نهادی پای؛ لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می کند

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خواب هایم پر ز دیو و غول بود


نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هرچه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدم خوب و با صفا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می توان یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست و رویی تازه کرد

با دل خود گفت و گویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست؟اینجا درزمین

گفت آری خانه ی او بی ریاس

فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان درباره ی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان مثل علف ها حرف زد

یا زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر..
 
پاسخ : قیـصر امین‌پور

سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای..

از کتاب دستور زبان عشق- قیصر امین پور
 
پاسخ : قیـصر امین‌پور

نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آن قدر کوچک
که خود را بزرگ. ..
 
پاسخ : قیـصر امین‌پور

تا نگاه میکنی وقت رفتن است


باز همان حسرت همیشگی


ناگهان چقدر زود دیر میشود
 
پاسخ : قیـصر امین‌پور

انگار مدتی است که احساس میکنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
احساس میکنم
که کمی دیر است
دیگر نمی توانم..
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند...
آه
مردن چقدر حوصله میخواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز
یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
 
پاسخ : قیـصر امین‌پور

من سالهای سال مُردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
ی مثقال
مثل من بمیری؟
 
  • لایک
امتیازات: :-|
پاسخ : قیـصر امین‌پور

اما
با اینهمه
تقصیر من نبود
که با اینهمه
با اینهمه امید قبولی
در امتحان ساده تو رد شدم
اصلا نه تو،نه من
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم...

قیصر
 
من سالهای سال مردم
تا اینکه یکدم زندگی کردم
تو میتوانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟

#قیصر
#تولدشه
 
آقای افتخاری در خاطرات خود گفته اند که در حین ضبط قطعه نیلوفرانه ، «قیصر امین پور» عزیز در گوشه ای نشسته بودند و می گریستند .
اما بی تردید حالا ایشان در جوار رحمت الهی ، خندان اند .
[ این دیده دل دیده ، اشکی بود و دریا شد
دریاش همی گوید ، دریات مبارک باد ! - مولانا ]
 
بی عشق سر مکن

گــاهـی گمان نمی کنی ولی خوب میشود
گــاهـی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود…
گــه جور میشود خود آن بی مقدمه
گــه با دو صد مقدمه ناجور میشود…
گــاهـی هزار دوره دعا بی اجابت است
گــاهـی نگفته قرعه به نام تو میشود…
گــاهـی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گــاهـی تمام شهر گدای تو میشود…
گــاهـی برای خنده دلم تنگ میشود
گــاهـی دلم تراشه ای از سنگ میشود…
گــاهـی تمام این آبی آسمان ما
یــکباره تیره گشته و بی رنگ میشود…
گــاهـی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هــرچه زندگیست دلت سیر میشود…
گــویـی به خواب بود،جوانی مان گذشت
گــاهـی چه زود فرصتمان دیر میشود…
کــاری ندارم کجایی ، چه میکنی
بـی عـشق سر مکن که دلت پیر میشود….
 
Back
بالا