babak_eb
کاربر فوقحرفهای
پاسخ : قیـــــصر امین پور
"""""مثل جاده های شهر"""""
دلم برای کوچه های روستا تنگ شده است.
دلم برای آفتاب روستا یک ذره شده است.
خسته شدم از بس که کنار پیاده رو بنشینم , در مقابل شهری ها بر خاک بیفتم, زانو بزنم و کفش های آنها را واکس بزنم.
دلم نمیخواهد بچه های لوس هم سن و سال خودم به من دستور بستنی و ساندویچ بدهند; بچه هایی که آب را هم با چنگال میخورند.
بچه هایی که پول را هم با دستمال کاغذی میگیرند.
ما هم در روستا برای خودمان آدم بودیم.
مادرم در روستا رخت های خودمان را می شست, در شهر رخت های دیگران را می شوید.
پدرم که در روستا گندم و جو میکاشت, در شهر زباله درو میکند.
من که در روستا خرمن گندم را در باد می افشاندم, در شهر خرمن زباله را در دود می افشانم.
در شهر همه چیز دود میکند:
ماشین ها دود میکنند. هواپیما ها دود میکنند. کوره ها دود میکنند.
دود ها کور میکنند.
در شهر همه چیز برعکس است:
آب ها در روستا رو به سرازیری میروند ,در شهر فواره ها آب را سر بالا میبرند.
در روستا مردم چراغ ها را خاموش و روشن میکنند, در شهر چراغ ها مردم را خاموش و روشن میکنند;
چراغ ها سبز میشوند آدم ها روشن میشوند و به راه می افتند
چراغ ها قرمز میشوند آدم ها خاموش میشوند و می ایستند.
در شهر همه چیز از هم بریده است:خیبان ها مثل قیچی از وسط شهر میگذرند و شهر را تکه تکه میکنند.
راه ها رشته رشته میشوند و به سه راه و چهار راه تقسیم میشوند.
در شهر همه ی چیز ها از هم میگریزند:
ماشینها عصبانی و با شتاب از یکدیگر میگریزند و گاهی هم به هم تنه میزنند.
آدم ها با سرعت صد کیلومتر از یکدیگر سبقت میگیرند.
آدم ها برای هم بوق میزنند و گاهی سپر هایشان با هم تصادف میکند.
مردم از یکدیگر سبقت میگیرند, از یکدیکر میگریزند و در کنار پنجره ی اتوبوس ها به فکر فرو میروند.
جوی های خیابان میگریزند. گاری ها میگریزند. آسفالت ها از زیر پای ماشین ها میگریزند.
عقربه های ساعت از یکدیگر میگریزند. مردم از دزد ها میگریزند و دزد ها از مردم.
بعضی از آدم ها از کار میگریزند و کار از بعضی آدم ها فرار میکند.
در روستا جوی ها به نهر میریزند. نهر ها به رود میریزند و رودها به دریا میریزند.
در شهر کوچه ها به خیابان میگریزند. خیابان ها به جاده میگریزند و جاده ها به بیابان میگریزند.
همه ی جاده ها از شهر میگریزند.
کاشکی من هم یک روز همراه یکی از جاده ها از شهر بیرون میرفتم.
با یکی از این جاده هایی که پیچ میخورد و میرود تا به روستای ما برسد.
"""""مثل جاده های شهر"""""
دلم برای کوچه های روستا تنگ شده است.
دلم برای آفتاب روستا یک ذره شده است.
خسته شدم از بس که کنار پیاده رو بنشینم , در مقابل شهری ها بر خاک بیفتم, زانو بزنم و کفش های آنها را واکس بزنم.
دلم نمیخواهد بچه های لوس هم سن و سال خودم به من دستور بستنی و ساندویچ بدهند; بچه هایی که آب را هم با چنگال میخورند.
بچه هایی که پول را هم با دستمال کاغذی میگیرند.
ما هم در روستا برای خودمان آدم بودیم.
مادرم در روستا رخت های خودمان را می شست, در شهر رخت های دیگران را می شوید.
پدرم که در روستا گندم و جو میکاشت, در شهر زباله درو میکند.
من که در روستا خرمن گندم را در باد می افشاندم, در شهر خرمن زباله را در دود می افشانم.
در شهر همه چیز دود میکند:
ماشین ها دود میکنند. هواپیما ها دود میکنند. کوره ها دود میکنند.
دود ها کور میکنند.
در شهر همه چیز برعکس است:
آب ها در روستا رو به سرازیری میروند ,در شهر فواره ها آب را سر بالا میبرند.
در روستا مردم چراغ ها را خاموش و روشن میکنند, در شهر چراغ ها مردم را خاموش و روشن میکنند;
چراغ ها سبز میشوند آدم ها روشن میشوند و به راه می افتند
چراغ ها قرمز میشوند آدم ها خاموش میشوند و می ایستند.
در شهر همه چیز از هم بریده است:خیبان ها مثل قیچی از وسط شهر میگذرند و شهر را تکه تکه میکنند.
راه ها رشته رشته میشوند و به سه راه و چهار راه تقسیم میشوند.
در شهر همه ی چیز ها از هم میگریزند:
ماشینها عصبانی و با شتاب از یکدیگر میگریزند و گاهی هم به هم تنه میزنند.
آدم ها با سرعت صد کیلومتر از یکدیگر سبقت میگیرند.
آدم ها برای هم بوق میزنند و گاهی سپر هایشان با هم تصادف میکند.
مردم از یکدیگر سبقت میگیرند, از یکدیکر میگریزند و در کنار پنجره ی اتوبوس ها به فکر فرو میروند.
جوی های خیابان میگریزند. گاری ها میگریزند. آسفالت ها از زیر پای ماشین ها میگریزند.
عقربه های ساعت از یکدیگر میگریزند. مردم از دزد ها میگریزند و دزد ها از مردم.
بعضی از آدم ها از کار میگریزند و کار از بعضی آدم ها فرار میکند.
در روستا جوی ها به نهر میریزند. نهر ها به رود میریزند و رودها به دریا میریزند.
در شهر کوچه ها به خیابان میگریزند. خیابان ها به جاده میگریزند و جاده ها به بیابان میگریزند.
همه ی جاده ها از شهر میگریزند.
کاشکی من هم یک روز همراه یکی از جاده ها از شهر بیرون میرفتم.
با یکی از این جاده هایی که پیچ میخورد و میرود تا به روستای ما برسد.