پاسخ : اهل سمپادم
ا
به نقل از من تيزهوش :
اهل سمپادم
روزگارم هي... بد نيست
جيب خالي دارم. خرده پولي، سر سوزن عقلي
اوستادي دارم بهتر از عزرائيل
درسهايي، بدتر از تلخي زهر
و كلاسي كه در اين سمپاداست
جنب دستشوئيها، جنب بوفه ی خراب
من يه سمپادیم
هيكلم ني قليون
چشمهايم كم سو، كلهام هم بيمو
درس كفاره من
من جنون را هر دم، لا به لاي جزوهها ميبينم
در جزوه من جريان دارد چرت، جريان دارد پرت
همه فكر و توانم متزلزل شده است
جزوههايم را وقتي ميخوانم
كه امتحانش را استاد، گفته باشد فرداست
برگه تقلب را من، پي غفلت استاد عزيز، ميخوانم
پي خونسردي خود
اهل سمپادم
پيشهام بيكاريست
گاه گاهي، ميروم توي كلاس، یا ميروم تا تريا
تا كه با خوردن چاي و شكلات
ايندل سوختهام خنك شود
چه خيالي، چه خيالي.... ميدانم
از پس ناچاريست
خوب ميدانم، آخر ترم هم باز
كار من زاري و در به دريست
شعر از شاعرش
اهل سمپادم
روزگارم بد نيست
تكه درسي دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي
دبيراني دارم بهتر از برگ درخت
معاوناني بهتر از آب روان
و مديري كه در اين نزديكي است
توي اين سالن ها پاي آن كاج بلند
روي آگاهي زنگ تفريح روي قانون كلاس
من سمپادی ام
قبله ام يك گچ سرخ
جانمازم تخته مهرم تخته پاك كن
كلاس سجاده ي من
من سوال با طپش پنجره ها مي پرسم
در سوالم جريان دارد ماه جريان دارد طيف
سنگ از پشت سوالم پيداست
همه ذرات سوالم متبلور شده است
من سوالم را وقتي مي پرسم
كه معلم درسش را گفته باشد سر ساعت قبل
من درسم را پي « يا الله درس بخون» مادر مي خوانم
پي «زود باش پدر»
كتابهايم بر لب آب دفترهايم زير اقاقي هاست
تستهايم مثل نسيم مي رود دست به دست مي رود كلاس به كلاس
تست سمپادي من روشني مدرسه است
اهل سمپادم
پيشه ام درسخواني است.................
بقیه اش تو وبلاگمه