• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

شعرای بچگیمون

توپولویم توپولو
صورتم مثل هلو
مامان خوبی دارم
میشینه توی خونه
میبافه دونه دونه
میپوشم خوشگل میشم
مثل دست گل میشم

بچه بودم فکر میکردم مامانم این شعررو گفته
بزرگ که شدم تازه فهمیدم مامانای همه واسه بچه هاشون میخوندن:))
 
آفرین صد آفرین هزار و سیصد آفرین یواش برو میترکی
 
ماهی سرخ و زردِ من تو آب شنا میکنه برام
وقتی که نزدیکش میشم دهنشو وا میکنه برام
یک روز گفتم به ماهی : از آب بیرون می آیی؟
خنده ای کرد و گفت به من
ای دوست خوب و ناز من
ماهی باید تو آب باشه تا همیشه زنده باشه
😁
 
بارون میاد جر جر
پنجره ها شدن تر
بارون هوا رو شسته
پنجره ها رو شسته
قشنگ شده خیابون
صد آفرین به بارون
 
روسری ناز نازی
مثل همه بچه ها
عاشق دوست و بازی

شاعرش هم خودم هستم.. موقع سرودنش حدود 4 سالم بوده...
 
می‌می‌نی با مامانش
رفته به پارک خوبی
از توی راه خریده
یه ابنبات چوبی
می‌می‌نی میگه: مامانجون
چه پارک خوبی اینجاست
آدم دلش وا میشه
از بس تمیز و زیباس
چه کیفی داره اینجا
نه آشغاله نه خاکه
هوا چه صاف و پاکه ( یه تیکش نمیدونم)
ای وای چرا می‌می‌نی
که بچه‌ای تمیزه
کاغذ ابنباتو روی زمین میریزه؟
مامان به اون چی میگه؟
میگه چه کار کردی؟
مواظب کارات باش وقتی تو پارک میگردی
می‌می‌نی میگه: مامان جون
من که کاری نکردم (بازم یه تیکش نمیدونم)
کاغذ ابنباتت ببین کجاست عزیزم
اونجاست رو چمن ها
بپرس کجا بریزم

من با می‌می‌نی عملا بزرگ شدم)))
 
گريه نكن زار زار
ميبرمت بازار
ميفروشمت صد هزار
صد هزار قديمی
خاک تو سر رحيمی
رحيمی بيچاره
سيصد تا بچه داره
وقتی ميره اداره
سركچلش ميخاره

پ.ن : هیچ ایده ای ندارم این چه شعریه میخوندیم واقعا، فقط یادمه دبستانی که بودم، فامیل دوست صمیمیم رحیمی بود، با این شعره اذیتش میکردم😂
 
مامان جون من، چه مهربونه
دوسِش دارم خیلی زیاد، خودش می‌دونه
یه شاخه گل هدیه‌ی من برای مادر
اونکه به فکر بچه هاست از همه بیشتر

بابای خوبم، چراغ خونست
دستای گرم اون برام یه آشیونست
یه شاخه گل هدیه‌ی من برای بابا
اونکه همیشه سایه‌اَش هست رو سر ما

داداش جون من، لنگه نداره
وقتی میاد برای من شادی میاره
یه شاخه گل هدیه‌ی من برای داداش
خدای خوب و مهربون مواظبش باش

خواهر خوبم، چه نازنینه
برای من فرشته‌ی روی زمینه
یه شاخه گل هدیه‌ی من برای خواهر
که خوب و مهربونه اون، مثل یه مادر

ما همه هستیم یه خانواده
خونه داریم کوچیک و قشنگ و ساده
هر کسی تو خونه‌ی خود، دلخوش و شاده
شکر خدا داده به ما یه خانواده

پ.ن : باورم نمیشه که این شعرو کامل یادم مونده!
وقتی میرفتم مهدکودک، ۳سالم که بود، این شعرو حفظ کردم
اونموقع هنوز داداشم نبود و یادمه روزی که تو مهد این شعرو بهمون یاد دادن، برگشتم خونمون و جلو مامان بابام انقد گریه کردم که من داداشی ندارم و نمیتونم بهش شاخه گل بدم(وی از همون خردسالی فقط داداش میخواسته و هیچوقت خواهر نمیخواسته، نمیدونم چرا😂)
و حتی یادمه جلو مامانم گریه کردم که چرا من شاخه گل ندارم که بدم به تو و بابا ؛)
 
Back
بالا