پاسخ : سمپادی های تهران [علامه حلی]
حقیقتش نمیدونم...
اما بذارین چند تایی داستان جذاب از شب مانی آقا گاوه در سمینار بگم
1-من و نیما(نمیچه)دعوامون شد...بعد چند بار رفتیم و اومدیم و هی من میزدمش...بعد رفت از این بطری های پیف پاف دستشویی اورد تا باش بنده رو... X-(
بعد بالیت اما تو که منو میشناسی...وقتی اونو دستش دیدم...یه دفعه سجاد از پشت در رو بست و نیما گیر افتاد...
بعد فکر میکرد که اون دلیل میشه من بهش حمله نکنم
بعد من تکل زدم و نیما رو گرفتم و بعدش هم جوری زدمش که به گفته ی خودش اردتودنسی دندونش که همون روز زده بود خراب شد :-[
ولی اون کثافت هم در اون مدت بیکار نشست و هی با اون پیف اف عوضی زد تو چشمم X-( X-(...من کور شدم برای 15 دقیقه...ولی تو این مدت تسلیم نشدم و نیما شکست را پذیرفت
اما بعدش حیکم زاده :-&اومد و من رو در حالی دید که موهام کاملا سیخ هستن و عینکم هم خیس خیس...بعد گفت تو داری چی کار میکنی؟ X-(...منم گفتم پروژه ی کمونیسم
بعد اون دفعه رفت...اما دفعه ی بعدش که من داشتم با آیپاد آهنگ میگوشیدم(اون م3 داداشم بود هیچکس)یه دفعه اومد تو و من در حالی که داد میزدم"میدونه با کیم"اون رو دیدم ...
بچه ها میگفتن یه ربع به هم خیره بودیم با دهانی باز
بعد خلا3 تهش اسممو نوشتن به عنوان کسی که دیگه حق نداره بمونه (حالا انگار من خواستم باز بمونم )
آهان...اینم بگم...
تا محمودی شب گفت هر کی نمیخواد بخوابه بره خونشون من به نیما و تاجیکی گفتم بریم یه ماشین بگیریم وا3 سعادت آباد ...بیچاره شاخ در اورده بود...آخه ساعت 12 بود
حقیقتش نمیدونم...
اما بذارین چند تایی داستان جذاب از شب مانی آقا گاوه در سمینار بگم
1-من و نیما(نمیچه)دعوامون شد...بعد چند بار رفتیم و اومدیم و هی من میزدمش...بعد رفت از این بطری های پیف پاف دستشویی اورد تا باش بنده رو... X-(
بعد بالیت اما تو که منو میشناسی...وقتی اونو دستش دیدم...یه دفعه سجاد از پشت در رو بست و نیما گیر افتاد...
بعد فکر میکرد که اون دلیل میشه من بهش حمله نکنم
بعد من تکل زدم و نیما رو گرفتم و بعدش هم جوری زدمش که به گفته ی خودش اردتودنسی دندونش که همون روز زده بود خراب شد :-[
ولی اون کثافت هم در اون مدت بیکار نشست و هی با اون پیف اف عوضی زد تو چشمم X-( X-(...من کور شدم برای 15 دقیقه...ولی تو این مدت تسلیم نشدم و نیما شکست را پذیرفت
اما بعدش حیکم زاده :-&اومد و من رو در حالی دید که موهام کاملا سیخ هستن و عینکم هم خیس خیس...بعد گفت تو داری چی کار میکنی؟ X-(...منم گفتم پروژه ی کمونیسم
بعد اون دفعه رفت...اما دفعه ی بعدش که من داشتم با آیپاد آهنگ میگوشیدم(اون م3 داداشم بود هیچکس)یه دفعه اومد تو و من در حالی که داد میزدم"میدونه با کیم"اون رو دیدم ...
بچه ها میگفتن یه ربع به هم خیره بودیم با دهانی باز
بعد خلا3 تهش اسممو نوشتن به عنوان کسی که دیگه حق نداره بمونه (حالا انگار من خواستم باز بمونم )
آهان...اینم بگم...
تا محمودی شب گفت هر کی نمیخواد بخوابه بره خونشون من به نیما و تاجیکی گفتم بریم یه ماشین بگیریم وا3 سعادت آباد ...بیچاره شاخ در اورده بود...آخه ساعت 12 بود