شهریار

  • شروع کننده موضوع Turk
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
بـيو گـرافـي استاد شهـريار

به قـلم جـناب آقاي زاهـدي دوست استاد

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديک است و حقـيـقـتاً حيف است که آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود.

گو اينکه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يک از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود کرد.

شهـريار يک عشق اولي آتـشين دارد که خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين کوره است که شهـريار گـداخـته و تصـويه مي شود. غالـب غـزلهـاي سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يک قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي کرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت کرده است.

بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت که در اين مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزکوهـي، تـفـضـلي، سايه و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد.

شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزلهـاي ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده پـرتـو پـايـنده بـيان شده است و غـزلهـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناکامي، شاهـد پـنداري، شکـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نوميـدي و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان مخـتـلف آن عـشق حکـايت مي کـند و غـزلهـا يا اشعـار ديگـري شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـيره که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.

عـشقهـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزلهـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شکـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي و غـزلهـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده کرد. براي آن که سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا کـنيد، کافي است که فـيلمهاي عـشقي او را که از دل پاک او تـراوش کرده در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد هـرچـه ملاحـضه کرديد هـمان است که شهـريار مي خواسته است. زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است.

محـروميت و ناکامي هاي شهـريار در غـزلهـاي گوهـر فروش، ناکامي ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق به زبان شهـريار بـيان شده است و محـتاج به بـيان من نـيست.

خيلي از خاطرات تـلخ و شيروين شهـريار از کودکي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانهً شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده مي شود.

شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رویأ هـدايت مي شده است. دو خواب او که در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.

اولي خوابي است که در سيزده سالگي موقعـي که با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حرکت کرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است که شهـريار در خواب مي بـيـند که بر روي قـلل کوهـها طبل بزرگي را مي کوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست که خودش نـيز وحشت مي کـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي که پـيدا کرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير کرد.

خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است که عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي کـند و شرح خواب مجملا آن است که شهـريار مـشاهـده مي کـند در استـخر بهـجت آباد ( قـريه يي واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند که به زير آب مي رود، و شهـريار هـم بدنبال او به زير آب رفـته، هـر چـه جسـتجو مي کـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد که چـون روي آب مي آيد ملاحضه مي کـند که آن سنگ، گوهـر درخشاني است که دنـيا را چـون آفتاب روشن مي کند و مي شنود که از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد که معـشوقـه در مـدت نـزديکي از کف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي براي شهـريار دست مي دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.

شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي کـند و در مـواقـع حسـاس شعـري بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک مي شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـي کـند.

شهـريار در موقعـي که شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود که از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود. شرح زير نمونهً يکي از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است:

هـنـگـامي که شهـريار با هـيچ کـس معـاشرت نمي کرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم، ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـکاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است که داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق کشيده، با اضهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان که در توي اطاق خشک و بي آب و غـرق و خفـه نمي شود. شهـريار کاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه به دست من داد. ديدم اشعـاري سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سـنفوني دريا ملاحضه مي کـنـيد.

شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد که مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي کـند حتي يک بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد. ولي اتـفاق افـتاده که در يک شب که موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـکار تخـت جـمشيد، کـه يکي از بزرگـترين آثار شهـريار است و با اينکه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـريار داراي تـوکـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام. در آن موقع که بعـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم صرف نظر کرده و خرج تحـصيلي او بعـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد که شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت که امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي کرد. در آن راه که مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يک يا دو ارباب رجوع مي رسيد. با آنکه سالهـا است از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود که ارباب رجوع براي کارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي کردند که گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي کرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي کرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
شهریار ، شعر پارسی را زنده کرد ؛ به ترکی جان داد (2)

خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزلهـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، درکـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد ،راز و نـياز و شب و عـلي مـندرج است.

عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان کرده است. الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي که شهـريار به آب و خاک ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد پـي بـرده مي شود.

تـلخ ترين خاطره اي که از شهـريار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه کرده و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته به قـم برده و به خاک سپـرديم. حـالـتي که از آن مـرگ به شهـريار دست داده در منظومه اي واي مادرم نشان داده مي شود. تا آنجا که مي گويد:

مي آمديم و کـله من گيج و منگ بود

انگـار جـيوه در دل من آب مي کـنند

پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم

خاموش و خوفـناک هـمه مي گـريختـند

مي گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من

دنيا به پـيش چـشم گـنهـکار من سياه

يک ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان

مي آمد و به گـوش من آهـسته مي خليـد:

تـنـهـا شـدي پـسـر!

شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست.

شهـريار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد که براي شهـريا 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است، موقعي که شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند کـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.

شهـريار نامش سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اويل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ( شهـريار ) تعـيـيـن کرد:

که چرخ سکه دولت به نام شهـرياران زد

روم به شهـر خود و شهـريار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد - تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است که از سادات خشگـناب (قـريه نزديک قره چـمن) و از وکـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و کريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم مـدفون شد.

شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل کرده است و در چـند مريض خانه هـم مدارج اکسترني و انترني را گـذرانده است ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيش آمدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدتهـايي که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تکـميل اين يک سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتي بـشود؛ چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزي تهـران داخل شد و تا کـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي کند.

شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است، تمام کشورهاي فارسي زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه يک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده هاي آذربايجان، بلکه به ترکـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نيست ترک زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.

شهـريار در تـبـريز با يکي از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است.

شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري که نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد که نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشکـلي قـرار مي دهـد. نگـارنـده در اين مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نکـاتي از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:

شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفي تـشکـيل مي شد شرکت مي کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است؛ شهـريار در آن مجالس کـشفـيات زيادي کرده است و آن کـشـفـيات او را به سير و سلوکاتي مي کـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت مي کـند، تا سال 1319 اين افـکار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيت مـي کـند؛ تا اينکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوک اين مرحـله را به سرعـت طي مي کـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود که بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود که خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تکـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـکـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي کـند تا اينکه مـتوجه مي شود که پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع کـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار که مـنظورش معـرفـت الهـي است و کـشف حقايق است عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اينجاست که شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه و به کشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري که خودش مي گـويد پـيش آمدي الهـي او را با روح يکي از اولياء مرتـبط مي کـند و آن مقام مقـدس کليهً مشکلاتي را که شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي کند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او کشف مي شود.

باري شهـريار پس از درک اين فـيض عـظيم بکـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـکار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش حـتي من مـشکـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد که درک آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود - اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درک و عـجـيب شده بود.

شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت که به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـکس کرده است ولي بعـدهـا از اين فکر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اينکه يک روز به من گـفت که: " مـمکن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرفهـايي بود که از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين که يک روز بي خـبر از هـمه کـس، حـتي از خانواده اش از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم.

بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظير به خاک سپـرده شد. چه نيک فرمود:

براي ما شعـرا نـيـست مـردني در کـار کـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار
 

mohammad ali

کاربر جدید
ارسال‌ها
3
امتیاز
7
پاسخ : شهریار ، شعر پارسی را زنده کرد ؛ به ترکی جان داد (1)

فوق العاده س این شهریار .. هر بار اسمش میاد ، و میگن حیدر بابا ، می گیم اه ، بازم این! ولی فقط کافیه بخونیش ؛ یه ترجمه ی فوق العاده به نظم داره که مسحور کننده س !

به قول نویسنده ی ترجمه ( در توصیف پایبندی ترجمه به متن ) ، یه ضرب المثل فرانسوی می گه : زن زیبا وفادار نیست و زن وفادار ، زیبا !
حالا ببینین خودش چیه که ترجمه اش اینقدر فوق العاده س.

م.ش
 

fzgm

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
782
امتیاز
82
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
ریاضی،کامپیوتر(کوتاه)،ادبیات،شیمی(تنوع؟!)
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم مهندسی
محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

این شعر رو یه جا دیدم از نظرم زیبا اومد گفتم بزارم(البته شاید مال فیزیک باشه!)و کمی طولانیه!

انشتن یک سلام ناشناس البته می بخشی ،
دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگش و مریم
از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند
زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، دربگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انشتن آفرین بر تو ،
خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین می کفت،جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انشتن ناز شست تو!
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اها عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم
اصالت نیست در مادّه.
انشتن صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انشتن اژدهای جنگ ....!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه می گویم؟
مگر مهرو وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟
انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین، یک پایتخت امپراطوریّ وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.
انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.
انشتن بازهم بالا
خدا را نیز پیداکن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
پاسخ : شعر استاد شهریار خطاب به انیشتن

اجازه بدید مطلب رو کامل کنم:
پيام شهر يار به انشتين


در خلال سالهای 1320 و 1321 خبر کشفیات انشتین غوغایی در جهان انداخته بود. کارشناسان معتقد بودند که اگر متفقین جنگ را تمام نکنند، آلمان به وسیله بمب اتمی، مقاومت آنها را درهم خواهد شکست . همه جا صحبت از این سلاح بسیار وحشت آفرین بود. جهان هر لحظه منتظر وقوع حادثه ای جهنمی بود. جنگ با پیروزی متفقین به پایان رسید.خوشبختانه ، هیچ یک از طرفین جنگ نتوانستند از بمب اتمی استفاده بکنند. آلبرت انشتین، یهودی بود. در آن سالها ، نازی ها یهودیان را در کوره های آدم سوزی می سوزاندند. جنایتی که هیچ ملت متمدنی بدان دست نمی یازد. انشتین این جنایت را تحمل نکرد و در سال1940 میلادی برابر 1319شمسی از آلمان فرار کرد و به آمریکا پناهنده شد. در سالهای 1325 و 1326 شمسی بار دیگر خطر بمب اتم زبانزد مردم جهان شد. بشریت نگران از پیامدهای این اسلحه مرگبار، آرامش موّقت خود را از دست دادند. اگر یکی از دولت های متخاصم از این اسلحه استفاده بکند، فاتحه دنیا خوانده خواهد شد. هیچ ذی روحی در روی زمین باقی نخواهد ماند. قرن ها طول خواهد کشید تا حیوانی تک سلولی به وجود آید و قرن ها زمان لازم خواهد بود تا زمین به حالت اولیه برگردد. این ها صحبت های روزمرّه مردم جهان بود. در چنین فضایی چه کسی قادر بود از این فاجعه عظیم جلوگیری کند. اکثریت مردم دست به دعا بودند. عدّه ای میگفتند که خدواند در قرآن خبر داده است که کوه ها مثل پنبه تافته خواهد شد. آیا این مردم می توانستند افکار و حرف دلشان را به انیشتینی که در محاصره جهان خواران بود، برسانند؟ پس چه باید کرد؟ چگونه می توان این نابغه علم را متوجه اوضاع وخیم و شرایط روحی نامساعد بشر نمود؟در سال 1326 شمسی جمعی از اساتید و دانشجویان تهران ، دست به دامن شهریار می شوند. موضوع را کاملاً شرح می دهند. نگرانی و وحشت مردم جهان را با او در میان می گذارند و یادآوری می کنند که تنها شهریار ، نابغه شعر و ادب مشرق زمین می تواند، انیشتین آن نابغه ریاضی و فیزیک مغرب زمین را متاثر بکند. خود استاد شهریار می فرمودند: " چنان منقلب شدم که گویی بمب اتم کره زمین را به کلی نابود کرد و پودر آن در فضای بیکران پخش شد. از جسم خاکی رهیدم . در عالمی اعلا به درگاه خداوند متوسّل شدم : خدایا کمکم کن. پروردگارا، قدرتی می خواهم که دل آن سلطان ریاضی را نرم کنم. اکنون که من مامور این امر مهم شده ام ، شرمنده ام مگردان." آری، شهریار ادب شرق، توفیق الهی را کسب می کند و همان شب ، شعر ((پیام به انشتین)) آفریده میشود. این شعر به قدری روان و منسجم و صمیمی و موثر، خلق می شود که گمان نمی کنم هیچ سنگدلی را یارای مقاومت در برابرش باشد.
وصل است رشته سخنم با جهان راز زان در سخن نصیبه ام از راز می دهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست خوش خاکیان که گوش بدین ساز می دهند


بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای مامور میشوندکه شعر را به انیشتین برسانند. از مسئولین و محافظین اش ، وقت می گیرند. روز موعود فرا میرسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمیخیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:" به دادم برسید" بعد سکوت می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیرد و غرق در بحر تفکر می گردد. سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.
دقایقی بعد ، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوصش قدم می زند. گویا تا آخر عمر هم همیشه غمگین بوده است. تا اینکه در سال 1955 میلادی برابر با 1334 شمسی زندگی را بدرود می گوید. جنازه اش بنا به وصیت خود، سوزانده و خاکسترش مدفون می گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انشتین یک سلام ناشناس البته می بخشی
دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم
از آن هایی که در سعدیه شیراز می رویند
زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، دربگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انشتين آفرین بر تو ،
خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین می گفت جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انشتين ناز شست تو!
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم
اصالت نیست در مادّه.
انشتين صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انشتين اژدهای جنگ ....!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه می گویم؟
مگر مهرو وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل ((وای فرزندم)) نخواهد گفت؟ انشتين بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین، یک پایتخت امپراطوریّ وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انشتين نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.
انشتين پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسا و عیسا و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.
انشتين بازهم بالا خدا را نیز پیداکن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
رود ایرانی سرگشته بر دنبال بدبختی ...

سلام . این که می گن شاعرا به زمان خودشون اختصاص ندارن گل گفتن . ببینین این شعر شهریار چقدر مناسب حاله :


رود ایرانی سرگشته در دنبال بد بختی کند این ملت بد بخت استقبال بد بختی


میان کوچه ها بهر زن بد بخت ایرانی ببین رمال بد بختی که گیرد فال بد بختی


گدا در گوشه دیوار این کشور بدان ماند که نقاشی به دیواری کشد تمثال بد بختی


به پای قصر ظالم نعش مظلومان به بین آری بلند از پستی همت شود اقبال بد بختی


به پیشانی پیران داغ تزویر و ریا دیدی به بازوی جوانان نیز بنگر خال بد بختی



کشیده یوسف ما بر سر بازار مصر غم کلاف حیله در کف مشتری بین زال بد بختی


اجانب شد خریدار وطن اهل وطن را بین به بازار خیانت ای عجب دلال بد بختی


به دوش خود به دشمن میبریم آذوقه خود را خدا را شرم از اطفالت کن ای حمال بد بختی


میان آب و آتش مانده ایم از این سیاستها همین است ای خرافاتی خر دجال بد بختی


به جان و مال یک جمع ستمکش تا زند آتش ز مرکز بر ولایتها رود عمال بد بختی


به هرجا کعبه آمال ملت مجلس شورا ست در ایران هست مجلس کعبه آمال بد بختی


فلک تا سیل اشک ما بر انگیزد در این کشور همه خاک مذلت بیزد از غربال بد بختی


نفاق و فقر و نادانی در این قرن اتم ما را چه ننگین میکند محکوم اضمحلال بد بختی


برغم هر امیدی شهریارا کس نشد پیدا که گیرد دست این جمع پزیشان حال بدبختی​
 

ali73

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ملارد(شهریار)
شهر
شهریار
شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

امیدوارم کسی ناراحت نشه
تو ای بیمار نادانی که هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی

قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی

تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا "تهرانیا" انصاف میکن خر تویی یا من



تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی

چرا بیچاره گشتی و چرا بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی

مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی

چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی

ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل

چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل

ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم

به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم

کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد

سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تن ها زد

تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد

چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد

تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد

مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد

تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود

چه شد کرد و لر یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود

کنون ای پهلوان پنبه نه تیرت ماند و نه جوشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان

از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان

دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
منبع:http://duzli-oghlan.blogfa.com/
 

andia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
311
امتیاز
1,509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

خيلي اين شعر قشنگه
يه جواب دهن پركن​
خر تويي يا من؟ اين تيكش خيلي باحاله
 

f.m

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,086
امتیاز
435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1 مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
شيمي
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

ما این شعر رو کلاس دوم راهنمایی توکلاسمون خوندیم
جالبه
تو دیوان شهریار هایلایت شده بود :D
 

mahaba

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
204
امتیاز
229
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

خیلی شعر نامردییه :-w
اولا که این جناب شاعر از کجا می دونسته ریشه ی این صفت های تخیلی از تهرانه؟
دوما مگه اینجور جوک ها فقط تو تهران گفته می شه؟ تو اصفهان و شیراز و مشهد و تبریز و ... از این جوک ها به هیچ عنوان گفته نمی شه؟
سوما که در کل مضمون شعرش خوبه ولی خطاب به همه نه فقط تهرانیا. چون همه جا می گن. این جور جوک ها باید همه جا تحریم بشن
 

andia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
311
امتیاز
1,509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

به نقل از mahaba :
خیلی شعر نامردییه :-w
اولا که این جناب شاعر از کچا می دونسته ریشه ی این صفت های تخیلی از تهرانه؟
دوما مگه اینجور حوک ها فقط تو تهران گفته می شه؟ تو اصفهان و شیراز و مشهد و تبریز و ... از این جوک ها به هیچ عنوان گفته نمی شه؟
سوما که در کل مضمون شعرش خوبه ولی خظاب به همه نه فقط تهرانیا. چون همه حا می گن. این جور جوک ها باید همه جا تخریم بشن
شهريار بعد از اينكه يه تهراني بهش توهين ميكنه برميگرده اينو ميگه.همشون كه اينجوري نيستن ولي غالبشون چرا :D
 

mahaba

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
204
امتیاز
229
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

به نقل از andia :
شهريار بعد از اينكه يه تهراني بهش توهين ميكنه برميگرده اينو ميگه.همشون كه اينجوري نيستن ولي غالبشون چرا :D
اگه دلیلش شخصی بوده که دیگه بدتر.
اصلا من میگم تهرانیا اینجورین قبول ولی جاهای دیگه هم هستن و به همون اندازه. حتی اینجوری نیست که بگیم تهران بیشتر از بقیه جاهاس
 

andia

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
311
امتیاز
1,509
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
رشته دانشگاه
برق
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

به نقل از mahaba :
اگه دلیلش شخصی بوده که دیگه بدتر.
اصلا من میگم تهرانیا اینجورین قبول ولی جاهای دیگه هم هستن و به همون اندازه. حتی اینجوری نیست که بگیم تهران بیشتر از بقیه جاهاس
دقيق اطلاع ندارم-ميرم از معلم ادبياتمون مي پرسم چرا اين شعرو گفته بهت ميگم :D
 

f.m

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,086
امتیاز
435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1 مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
شيمي
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

قبول کنیم که اینجورین
تهرانی ها هم بیشترن چون احساس پایتختی میکنن :D
 

ali73

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ملارد(شهریار)
شهر
شهریار
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

خوب به نظر من منظورش از تهرانیا همه تهرانیا نیست معنیش ای تهرانی هستش(مثل سعدیا)
در ضمن اینو فکر نکنم به همه تهرانیا بگه به اونایی میگه که جوک میسازن
 

Tahmine

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
423
امتیاز
1,282
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امين1
شهر
اصفهان
دانشگاه
صنعتي اصفهان
رشته دانشگاه
مكانيك
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

واقعا از شهرياره؟! :O :O :O اصلا بهش نمياد بعضي جاهاشم مشكل داره :-?
 
  • لایک
امتیازات: nahid

Hespride

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,103
امتیاز
5,601
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی (ره)
شهر
قم...قم...قم
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
مهندسی مالی
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

بچه ها اينقدر روي شهرش گير نديد.
قطعا شهريار مشكل عقلي نداشته كه بخواد به همه ي تهراني ها فحش بده. :-"

منظور اصلي شاعر رو بگيريد.
اينكه تفاوت هاي قومي نبايد تاثير بزاره روي نحوه ي برخورد ها و بلكه تنها ملاك برتري، اينه كه هر قومي چه خدماتي به كشور ميكنه.
و نه صرف تهراني يا لر يا مشهدي بودن...
 

malOOOOOOOOOOn

کاربر جدید
ارسال‌ها
1
امتیاز
-2
نام مرکز سمپاد
بتوچ
شهر
آنتالیا
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

شعرش زیباست اما لحنی که انتخاب کرده اصلا مناسب نیست
کلا از سهریار خوشم نمیاد چون از آدمایی که خودشون رو برترین آدما می دونند متنفرم ( اینو از اونجایی که گفت من حافظ دوم و برترین شاعر معاصرم می گم ) [-(
می تونید افراد و از لحن حرف زدنشون بشناسید .
 

arman aria

Arman Aria
ارسال‌ها
1,042
امتیاز
1,397
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
Mshhd
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
المپیاد کامپیوتر
دانشگاه
OLC
رشته دانشگاه
Architecture
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

به نقل از TFire :
واقعا از شهرياره؟! :O :O :O اصلا بهش نمياد بعضي جاهاشم مشكل داره :-?


اصلا مشکل فنی نداره
شعر سالمه
شهریار واسه همهی شهرا ازین توهینا داشته
واسه نیشابور از تهران خیلی بدتر بوده
 

ali73

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
علامه حلی ملارد(شهریار)
شهر
شهریار
پاسخ : شعر در باره تهرانیها از استاد شهریار

سلام
امروز داستان این شعر رو همراه با متن کامل شعر پیدا کردم البته متن داستان نمیدونم از زبان کیه :-[ :-[
داستان:
سال 1366 ، روزی زنگ در منزل استاد را زدم ، شخص ناشناسی در را به رویم باز كرد . دو خانم دیگر به اتفاق همان شخص به خدمت استاد رسیده بودند و مدام عكس میگرفتند . بعد از رفتن انها استاد گفتند : «این هادی هر كه را كه میخواهد بدون ملاحظة حال من با خود میآورد ببین خودش هم با آنها رفت :»خیلی نارحت بودند . سخت نارحت شدم . نه در دل توان دارم و نه قلم یاری میكند كه آن وضع درد آور استاد شهریار را آن طوری كه دیدم شرح دهم .
خواستم از خدمتشان مرخص شوم اما رخصت ندادند . دو سه ساعت نشستم زنگ در خانه به صدا در آمد بلند شدم كه در را باز كنم ولی استاد مرا از رفتن باز داشتند نشستم شروع كردند و از خاطرات گذشته برایم صحبت كردند با اینكه بی حال و حوصله بود تقاضا كردم اگر ممكن باشد كمی از انگیزة شعر ( تهران و تهرانی ) سخن بگویند چهره شان حاكی از بی میلی به جواب سوال من بود . عرض كردم : «استاد ممكن است مختصری در باره آن بفرمایید ؟ »

اندكی بعد سرشان را بلند كردندو گفتند :«شهریور 1320یادت میآید كه ایران از طرف همسایگان شمال و جنوب اسغال شده بود ؟«عرض كردم»بلی سیزده ساله بودم . گفتند:« سقوط حكومت دمكرات ها یادتان میاید ؟ » گفتم: «بلی در سال 1324 بود.»ادامه دادند : «بعد از سقوط دموكرات ها در آذربایجان شیاطین شروع كردند بین ترك و فارس اختلاف انداختن یك دیگر را تحقیر نمودن و اهانت به هم دیگر كردن كار به آنجا كشید كه گاهی زدو خرد هایی هم به وجود میامد. آن موقع در تهران بودم . دوستی همشهری داشتم كه از منسوبین ما هم بود به نام سرهنگ شقاقی . خیلی قوی بود . دو سه نفر حریفش نمیشدند . روزی به اتفاق شقاقی و علمداری در محفلی با چند نفر فارس بگو مگو شد آقای علمداری همانی است كه یك بار به اتفاق مرحوم بهار به كرج رفتیم و مرحوم بهار یك رباعی گفته كه دیده و شنیده اید: ناگهان دیدم آقای شقاقی پایة یكی از میز ها را شكست و به دست گرفت مثل این كه رستم در میدان میجنگد آنها را به سختی كوبید بالاخره عده ای جمع شدند و غایله خوابانده شود من از این واقعه اسف انگیز بسیار ناراحت شدم كه چرا ملتی كه 6000 سال تاریخ دارد این طور آلت دست نیات بیگانگان میشود و آنها از ما به نفع خودشان سوء استفاده میكنند و این چنین در صدد تفرقه اندازی برمیایند . خیلی نارحت بودم . شب برای اینكه به مردم آگاهی دهم شعر« تهران و تهرانی» را از زبان یك سرباز ساختم . در مدت جند روز نه تنها در تهران بلكه اكثر شهر های ایران به زبان ها افتاد

و متن کامل شعر: الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو ای بیمار نادانی که هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر و یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چونی نه تیر ماند و نی جوشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
 
بالا