شهریار

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Turk
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اشعار استاد شهریار

حالا چرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

نوش دارویی و بعد مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت این قدر بابخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خاموشی شرط وفا داری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟
 
پاسخ : شهریار ، شعر پارسی را زنده کرد ؛ به ترکی جان داد (1)

شهریار عالیه به قول یکی از شعراکه اسمش یادم نمیاد والبته که خودش هم این شعر رو برا شهریار گفته
این همه شاعری نام از او یافت
طبع من نیز الهام از او یافت
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

واقعا شاعر خوبیه
درسته که میگن این فیلمی که ازش ساختن بر اساس واقعیات نیست
جدیدا هم دوباره از شبه آی فیلم پخش میشه :)
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

آقا من نمیدونم چرا اصلا از این آقا خوشم نمیاد !
البته دلایلی هم دارم برای حرفم ، مثلا اینکه ایشون برای هر کسی و هر چیزی شعر داره و اصولا شاعر خیلی پرکاری هست که این باعث لوس شدن شعراش میشه !


پ.ن : احیانا اسم ایشون «محمد حسین بهجت تبریزی» نیست ؟ :-"
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

دیه هر کسی هر جور میخاد میتونه تفکر کنه :)
احیانا بده که آدم در مورد همه چی شعر بگه
شاعرا دیه هم درین حد پر کار بودن! نبودن مگه ؟؟

راست میگه هاع محمد حسینه ;D
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

به نظر منم همه‌ي شعراش قشنگ نيستن. شعرِ قشنگم داره، اگه كمتر شعر مي‌گف شايد نسبت خوب/بد ِش بيشتر مي‌شد. ;D
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

به نقل از fireball II :
دیه هر کسی هر جور میخاد میتونه تفکر کنه :)
احیانا بده که آدم در مورد همه چی شعر بگه
شاعرا دیه هم درین حد پر کار بودن! نبودن مگه ؟؟
آره ، به نظر من بده ، یک شاعر خوب باید همه ی کاراش خوب باشه اما وقتی تعداد کار رفت بالا از کیفیتش کم میشه !
از شعرای معروف کی رو میشناسین به اندازه ی ایشون شعر داشته باشن ؟ (البته افرادی که با توجه به اتفاقات زمان شعر میگن رو کنار بزارید مثل شاعران عصر مشروطه)

پ.ن : خب یکی اسمشو درست کنه دیگه ، رو اعصابه ;D :-"
 
  • لایک
امتیازات: N.M
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

من هم زیاد ازش خوشم نمیاد.
شاید یکی از دلایل مهمش سریال شهریار باشه. اصلا شخصیت خوب و دوست داشتنی نداشت!

اسمش اشتباهه!
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

ایشون استاد محمد حسین بهجت تبریزی هستن نه محمد رضا!
لطفا اصلاح بشه.
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

به نقل از ارنواز :
پ.ن : احیانا اسم ایشون «محمد حسین بهجت تبریزی» نیست ؟ :-"
چرا هست ولی نمیدونم چرا درستش نمیکنن ؟ ;D
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

نمی دونم شاید اگه قبل انقلاب میمرد دوست داشتنی تر بود!!
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

یه سوال این آقاهه وقتی معشوقش برگشت چرا اون شعره رو گفت (آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ) و بیخیالش شد ؟ :-?
مگه عاشق برا همیشه عاشق نمیمونه 8-|
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

محمد حسین بهجت تبریزی! :|
 
پاسخ : محمدرضا بهجت تبریزی - شهریار

زندگانی
alone-in-rain.jpg

زندگانیم و زمین زندان ماست.......................... زندگانی درد بی درمان ماست
راندگانیم از بهشت جاودان ......................... وین زمین زندان جاویدان ماست
گندم آدم چه با ما کرده است........................ که آسیای چرخ سرگردان ماست
جسم قبر و جامه قبر و خانه قبر....................... باز لفظ زندگان عنوان ماست
جمع آب و آتشیم و خاک و باد ........................ این بنای خانه ی ویران ماست
نور را مانی ، که اندر لانه ها..................... روز باران هر نمی طوفان ماست
احتیاج این کاسه دریوزگی .............................. کوزه آب و تغار و نان ماست
آبروی مابه صددر ریخته است........................... لقمه نانی که در انبان ماست
جز به اشک توبه نتوان پاک کرد....................... لکه ننگی که بر دامان ماست
میزبان را نیز با خود می برد .................... مهلت عمری که خود مهمان ماست
خضر راه خویشتن باش ای رفیق .............. چشم گریان چشم این حیوان ماست
 
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی - شهریار

به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم

به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم

چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان

به عشق زنده شوم جاودان به جان مانم

به مرگ زنده شدن هم حکایتی است عجیب

اگر غلط نکنم خود به جاودان مانم

در آشیانه طوبا نماندم از سرناز

نه خاکیم که به زندان خاک دان مانم

ز جویبار محبت چشیدم آب حیات

که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم

چه سال ها که خزیدم به کنج تنهایی

که گنج باشم و بی نام و بی نشان مانم

دریچه های شبستان به مهر و مه بستم

بدان امید که از چشم بد نهان مانم

به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت

که از رفیق زیانکار در امان مانم

به شمع صبحدم شهریار و قرآنش

کزین ترانه به مرغان صبح خوان مانم ...

+ تاپیکُ احیا کنید دوستان! حیفه همینجوری بمونه!
 
محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

خوب در این تاپیک درباره ی شهریار کمی گفتگو خواهیم کرد
+غزلیات شهریار
زندگی نامه:
سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر پارسی‌گوی آذری‌زبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قره‌چمن آذربایجان متولد شد. او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون تهران گذراند و وارد دانشکدهٔ طب شد. سرگذشت عشق آتشین و ناکام او که به ترک تحصیل وی از رشتهٔ پزشکی در سال آخر منجر شد، مسیر زندگی او را عوض کرد و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژه‌ای کشانید و به اشعارش شور و حالی دیگر بخشید. وی سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانهٔ پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ هجری شمسی درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبرة الشعرای تبریز به خاک سپرده شد.
 
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

غزل 83.گوهر فروش:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
 
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

روی هم رفته مرد بوده
 
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

غزل9.حالاچرا:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
 
پاسخ : محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

صبح اولدی هر طرفدن اوجالدی اذان سسی!

گـــویا گلیــــر ملائـکه لــــردن قــــرآن سسی!!!

بیر سس تاپانمیـــرام اونا بنزه ر، قویون دئییم:

بنزه ر بونا اگـر ائشیدیلسیدی جـــان سسی !!!

سانکی اوشاقلیقیم کیمی ننیمده یاتمیشام …!

لای لای دئییر منه آنامیـــن مهربـــان سسی !

سـانکی سفرده یم اویادیــرلار کی دور چاتاخ!

زنگ شتر چالیر ، کئچه رک کـــاروان سسی!!!

سانکی چوبان یاییب قوزونی داغدا نی چالیر !

رؤیا دوغـــور قوزی قولاغیندا چوبـــان سسی !!!

جسمیم قوجالسادا هله عشقیم قوجالمیوب

جینگیلده ییـر هله قولاغیمدا جـــوان سسی !

سانکی زمان گوله شدی منی گوپسدی یئره

شعریم یازیم اولوب ییخیلان پهلـــوان سسی !!!

آخیر زماندی بیر قولاق آس عرشی تیتره دیـر …

ملت لرین هــارای ، مددی ، الامـــان سسی !!!

انسان خـزانی دیر تؤکولور جـان خزه ل کیمی

سازتک خزه ل یاغاندا سیزیلدار خزان سسی !!!

قیرخ ایلدی دوستاغام قالا بیلمز او یاغلی سس …

یاغ سیز سادا قبـول ائله مندن یــاوان سسی !

من ده سسیم اوجالسا گرک دیر ،یامان دئییم …

ملت آجیخلی دی اوجـــالیبدی یامـان سسی !!!

دولدور نواره قوی قالا ، بیــر گون ، بـو کؤرپه لر

آلقیشلاسینلا ذوق ایله بیزده ن قالان سسی !

مقناطیس اولسـا سسده چکر ، انقلابــــدا باخ !

آزادلیـق آلــدی سرداریمیــن قهرمــان سسی !

انسان قوجالمیش اولسا ،قولاخلار آغیرلاشار

سانکی یازیق قولاخدا ،گورولدور زمان سسی !

با خ بیر درین سکوته سحر ، هانسی بیر نــوار

ضبــط ایلیـه بیلـــر بئله بیــر جــــاودان سسی ؟

سانجیــر منی بو فیشقا چالانلاردا ” شهریـــار ” !!!

من نیله ییم کی فیشقـایا بنزه ر ایلان سسی ؟!!!
 
Back
بالا