موزه

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : دوست دارم

دروس جالب زندگي

درس اول
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير
شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند…
يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و
روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه…
جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو
برآورده مي کنم…
منشي مي پره جلو و ميگه: اول من ، اول من!
من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه
قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي
از دنيا نداشته باشم !
پوووف! منشي ناپديد ميشه ...
! بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من
، حالا من
من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ،
يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي
نوشيدني ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم
...
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه…
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه…
مدير ميگه: من مي خوام که اون دو تا هر
دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن !!!
نتيجه : اخلاقي اينکه هميشه اجازه بده که
رئيست اول صحبت کنه !

درس دوم :يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه
که با ماشين برسوندش به مقصدش…
راهبه سوار ميشه و راه ميفتن…
چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روي هم
ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي
راهبه ميندازه…
راهبه ميگه: پدر روحاني ، روايت مقدس ۱۲۹
رو به خاطر بيار… !
کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه...
چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و
کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پاي
راهبه تماس ميده…!
راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس
۱۲۹ رو به خاطر بيار!!!
کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و
راهبه رو به مقصدش مي رسونه…
بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده
سريع ميدوه و از توي کتاب روايت مقدس ۱۲۹
رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته: به پيش
برو و عمل خود را پيگيري کن… کار خود را
ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني که
مي خواهي ميرسي !!!
نتيجه اخلاقي اينکه اگه توي شغلت از
اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي،
فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي!!!

درس سوم :بلافاصله بعد از اينکه زن پيتر از زير دوش
حمام بيرون اومد پيتر وارد حمام شد
همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد
زن پيتر يه حوله دور خودش پيچيد و رفت تا در
رو باز کنه…
همسايه شون -رابرت- پشت در ايستاده بود
تا رابرت زن پيتر رو ديد گفت: همين الان
۱۰۰۰ دلار بهت ميدم اگه اون حوله رو بندازي
زمين!
بعد از چند لحظه ، زن پيتر حوله رو ميندازه
و رابرت چند ثانيه تماشا مي کنه و ۱۰۰۰
دلار به زن پيتر ميده و ميره…!
زن دوباره حوله رو دور خودش پيچيد و برگشت
پيتر پرسيد: کي بود زنگ زد؟ زن جواب داد:
رابرت همسايه مون بود…
پيتر گفت: خوبه… چيزي در مورد ۱۰۰۰ دلاري
که به من بدهکار بود گفت؟!!
نتيجه اخلاقي: اگه شما اطلاعات حساس مشترک
با کسي داريد که به اعتبار و آبرو مربوط
ميشه ، هميشه بايد در وضعيتي باشيد که
بتونيد از اتفاقات قابل اجتناب جلوگيري
کنيد !!!


درس چهارم :من خيلي خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته
بوديم والدينم خيلي کمکم کردند دوستانم
خيلي تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق
العاده اي بود…
فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون
هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال ، زيبا و جذابي بود که گاهي
اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي
کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته
باشم…
يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از
من خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي !
سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم اونجا اون
تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همين الان ۵۰۰ دلار به من بدي بعدش
حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم…
اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو
مايل به اين کار هستي بيا پيشم…
وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش
خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه
ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و
از خونه خارج شدم…!
يهو با چهره نامزدم و چشمهاي اشک آلود پدر
نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از
امتحان ما موفق بيرون اومدي…!
ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم و
هيچکس بهتر از تو نمي تونستيم براي
دخترمون پيدا کنيم به خانوادهء ما خوش
اومدي !!!
نتيجه اخلاقي: هميشه کيف پولتون رو توي
داشبورد ماشينتون بذاريد !!!



درس پنجم :يه شب خانم خونه به خونه بر نميگرده و تا
صبح پيداش نميشه!
صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه
ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي
صميميش (مونث) بمونه...
شوهر بر ميداره به ۲۰ تا از صميمي ترين
دوستهاي زنش زنگ ميزنه ولي هيچكدومشون حرف
خانم خونه رو تاييد نميكنن!
يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده خونه.
صبح وقتي مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور
شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مذكر)
بمونه...
خانم خونه بر ميداره به ۲۰ تا از صميمي
ترين دوستهاي شوهرش زنگ ميزنه : ۱۵ تاشون
تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا
مونده! ۵ تاي ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم
خونه اونا پيش اوناست !!!
نتيجه اخلاقي: يادتون باشه كه مردها
دوستهاي بهتري هستند !


درس ششم :چهار تا دوست كه ۳۰ سال بود همديگه رو
نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي
بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون
براي همديگه تعريف كنن...
بعد از مدتي يكي از اونا بلند ميشه ميره
دستشويي. سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به
تعريف از فرزندانشون :
اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه.
اون توي يه كار عالي وارد شد و خيلي سريع
پيشرفت كرد.
پسرم درس اقتصاد خوند و توي يه شركت بزرگ
استخدام شد و پله هاي ترقي رو سريع بالا
رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار
شده كه حتي براي تولد بهترين دوستش يه
مرسدس بنز بهش هديه داد !
دومي: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و
سرفرازي منه. توي يه شركت هواپيمايي مشغول
به كار شد و بعد دوره خلباني گذروند و
سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت
رو تصاحب كرده. پسرم اونقدر پولدار شد كه
براي تولد صميميترين دوستش يه هواپيماي
خصوصي بهش هديه داد !!!
سومي: خيلي خوبه. پسر من هم باعث افتخار من
شده ...
اون توي بهترين دانشگاههاي جهان درس خوند
و يه مهندس فوق العاده شد. الان يه شركت
ساختماني بزرگ براي خودش تاسيس كرده و
ميليونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه كه
براي تولد بهترين دوستش يه ويلاي ۳۰۰۰
متري بهش هديه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك مي
گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد
اين تبريكات به خاطر چيه؟!
سه تاي ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه
باعث غرور و سربلندي ما شدن صحبت كرديم
راستي تو در مورد فرزندت چي داري تعريف
كني؟!
چهارمي گفت: دختر من رقاص کاباره شده و
شبها با دوستاش توي يه كلوپ مخصوص كار ميكنه!
سه تاي ديگه گفتند: اوه مايه خجالته چه
افتضاحي !!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضي نيستم.
اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگي
بدي هم نداره.
اتفاقا همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش
از سه تا از صميمي ترين دوست پسراش يه
مرسدس بنز و يه هواپيماي خصوصي و يه ويلاي
۳۰۰۰ متري هديه گرفت !!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت به چيزي كه كاملا در
موردش مطمئن نيستي افتخار نكن !!!

درس هفتم :توي اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتي همه آقايون
جمع بودند يهو يه موبايل روي يه نيمكت شروع
ميكنه به زنگ زدن.
مردي كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه
اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي كنه
به صحبت.
بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين
مكالمه ميشن ...
مرد: الو؟
صداي زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز
توي كلوپ هستي؟
مرد: آره !
زن: من توي فروشگاه بزرگ هستم
اينجا يه كت چرمي خوشگل ديدم كه فقط ۱۰۰۰
دلاره! اشكالي نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داري اشكالي
نداره!
زن: من يه سري هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم
و مدلهاي جديد ۲۰۰۶ رو ديدم. يكيشون خيلي
قشنگ بود قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولي با اين قيمت سعي كن ماشين رو
با تمام امكانات جانبي بخري !
زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه اي رو
كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توي بنگاه
گذاشتن براي فروش. ميگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده.
ولي سعي كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندي !!!
زن: خيلي خوبه. بعدا مي بينمت عزيزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد يه نگاهي به آقايوني كه با حسرت
نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسي نميدونه
كه اين موبايل مال كيه ؟!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت موبايلتونو جايي جا
نذارين !!!


درس هشتم :يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سي و پنجمين
سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه
جشن كوچيك دو نفره بگيرن.
وقتي توي پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو
يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و
گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده
بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين
من براي هر كدوم از شما يه دونه آرزو
برآورده ميكنم!
زن از خوشحالي پريد بالا و گفت:
! چه عالي! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر
دور دنيا بريم
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا
بليط درجه اول براي بهترين تور مسافرتي
دور دنيا توي دستهاي زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه .
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
… اين خيلي رمانتيكه ولي چنين بخت و شانسي
فقط يه بار توي زندگي آدم پيش مياد
! بنابراين خيلي متاسفم عزيزم آرزوي من
اينه كه يه همسري داشته باشم كه ۳۰ سال از
من كوچيكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خيلي دلخور شدند.
ولي آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه.
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد
۹۰ سالش شد !!!
نتيجه اخلاقي: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس
باشند ، ولي فرشته ها زن هستند !!!


درس نهم :يه مرد ۸۰ ساله ميره براي چك آپ. دكتر ازش
در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با
غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه
دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار
شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه
نظرت چيه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب بذار
يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي
شناسم كه شكارچي ماهريه.
اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از
دست نميده.. يه روز كه مي خواسته بره شكار
از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي
تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل!
همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها
يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش
شكارچي چتر رو مي گيره به طرف پلنگ و نشونه
مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!!!
پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره!
حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور
منم همين بود !!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت در مورد چيزي كه
مطمئن نيستي نتيجه كار خودته ادعا نداشته نباش
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : دوست دارم

دیشب در مبان انبوه سکوتی که تنهاییم را پر کرده بود به کودکی هایم بازگشتم !

دویدن ها و نرسیدن ها ... اشکها و لبخندها ... دست نوازش پدر ... گرمی آغوش مادر

دعواهای کودکانه با خواهر کوچکترم و همان رجزخوانی ها برای برادربزرگم

یاد آن شعرای حافظ و امید مادر که همیشه می گفت :

تا شقایق زندست زندگی باید کرد !

بی صدا ... بی ریا ... لبخندی گوشه لبم نقش می بندد و من از دیدنش بی نصیب .

لبخند کمرنگترشد و من تازه توانستم آن را حس کنم ... کم کم بزرگ شدم و

در تمام لحظه های شلوغ بواقع من تنهاترین ثانیه ها را سوزاندم .

فریادی خاموش در عمق گلوی همیشه در بغض غرقم ! سکوت را می شکند

و اولین بلور... اولین اشک و هزارمین آه و صد افسوس .

خاطراتی از گذرم کنار رودخانه ... همان رودخانه ای که روزی شاعرکی در مدحش گفت :

آب را گل نکنیم ...

سکوت شیشه ای شب با هزارویکمین آه من شکست و من سوار بر قایق سهراب !

همان قایقی که روزی آنرا خواهم ساخت ... خواهم انداخت به آب !

پلکهایم را روی هم فشردم و همه احساس خفته ای که در سرازیری قلبم گم گشته بود

بیکباره فوران کرد و چشم بارانی شد !

اشک مثل سیل و آزاد ! انگار اشکهای خیس من هم برای آزادی از قفس چشم هایم . پلکهایم لحظه شماری می کرد .

یاد آن نغمه سهراب بخیر که عاشق می گفت :

قفسی خواهم ساخت ... می فروشم به شما ... تا با آواز شقایق که در آن زندانیست ...دل تنهایی خود تازه کنید.

خوب که فکر می کنم و به نتیجه ای که نمی رسم ... شاید دیوانه ... شاید مستانه ...

شاید عاشقانه ! نگاهم را به نقطه ای می دوزم و زمزمه می کنم حتما خدا در همین نقطه ایست که من به آن زل زده ام و چشمهایم گریان .

یاد آن شعر بخیر : بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر باشد !
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : دوست دارم

من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاريکی تلخی داشت

به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم

ولی هر چه سعی کردم به ذهنم نيومدی

همان لحظه که خورشيد خانم داشت می رفت

به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی

و لی نميدانستم که به زيبا یهای دنيا نبايد دل بست

به تويی که زيبايی محض بودی

آنروز غروب عشق من بود

من فهميدم که وعده گلرخان وفايی ندارد

شکوه هايی که از تو داشتم به فراموشی سپردم

و گفتم که بايد او را زخاطر برد

خورشيد رفت و شب امد

ولی من هنوز روز را نديده ام

اگر هر غروب طلوعی دارد

ولی اين غروب طلوعی ندارد

حالا ديگر من مانده ام و يک دنيا تاريکی

غروب عشق اگر غمگين بود

ولی برایم دوست داشتنی بود
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : دوست دارم


--------------------------------------------------------------------------------

عشق يك آينه است و رابطه واقعي ، آينه اي است كه در آن دو عاشق چهره يكديگر را مي بينند و خدا را باز مي شناسند .اين راهي بسوي پروردگار است .

زندگي به هيچ روي اسرار آميز نيست ، زندگی بر برگ برگ درختان و بر تك تك شنهاي ساحل دريا نوشته شده است . زندگي در هر يك از انوار زرين آفتاب گنجانيده شده است .به هر چه بر مي خوری زندگي است با تمام زيبايی اش.

ذهني تكامل يافته است كه ظرفيت حيرت كردن را حفظ كرده باشد ذهني بالغ است كه مدام به شگفتي در آيد ، از ديگران ، از خودش از هر چيزي . زندگي حيرتي است هميشگی

دو دستي چسبيدن به هر چيزي نشانگر بي اعتمادي است . اگر به زن يا مردي عشق مي ورزي و دو دستي به او چسبيده اي ، اين به تمام معنا نشان مي دهد كه اعتماد نمي كنی

عشق هرگز قادر به تملك نيست.عشق آزادي بخشيدن به ديگري است . عشق هديه اي بدون قيد و شرط است . عشق معامله نيست .

هر لحظه چنان زندگي كن كه گويي واپسين لحظه است و كسي چه مي داند ، شايد كه واقعا واپسين لحظه باشد.

عشق نخستين گام به سوي كبرياست و تسليم ، آخرين گام و اين دو گام كل سفر است .

اگر بيشتر عشق بورزي ، بيشتري ، اگر كمتر عشق بورزي كمتري ، تو هميشه در تناسب با عشقت هستي .

عبادت تفريح است . بنابراين چنانچه كه به معبد رفتي و خيلي جدي شدي ، معبد را عوضي گرفته اي . براي خنديدن ، شادماني و لذت به معبد برو .

ما به بال احتياج داريم ، بال هاي عشق ، نه بالهاي منطق ، منطق تو را به سمت پايين مي كشد . منطق تابع قانون جاذبه است . عشق تو را به سوي ستاره ها مي برد .

مرگ تنها براي آن عده اي زيباست كه زندگي خود را زيبا سپري كرده اند . آنان كه از زيستن نهراسيده اند . آنان كه به قدر كافي شهامت زندگي كردن داشته اند . آنان كه عشق ورزيدند ، آنان كه به رقص در آمدند و آنان كه جشن گرفتند .

در هر كاري كه انجام مي دهي بي همتايي خويش را به نمايش بگذار . فرديت خود را عرضه كن .بگذار هستي به تو افتخار كند .آنگاه زندگي ، همچون وبالي برگردن احساس نخواهد شد . زندگي به عطري دل انگيز بدل خواهد شد .
درختان عاشق زمين اند و زمين عاشق درختان . پرندگان عاشق درختانند و درختان عاشق پرندگان . زمين عاشق آسمان است و آسمان عاشق زمين . سراسر هستي در اقيانوس عظيم عشق به سر مي برد . بگذار عشق نيايش تو باشد ، بگذار عشق عبادت تو باشد .
_________________
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : دوست دارم

عشق تو ، بودن با تو

پرم از ترانه تو

گر چه واژه ها حقيرن

خوبه وقتي نيستي پيشم

اونا دستمو مي گيرن

راز عشق منو هيچ كس غير مهتاب نمي دونه

تنها شاهد واسه غصه ، گريه و تنهاييم اونه

واي اگرمن اين نبودم كاش ميشد پرنده باشم

تا از اين دور بودن از تو بتونم بلكه رها شم

يه پرنده شم شبونه

بكشم پر به خيالت

برسم به لونه تو

بگيرم سر زير بالت

زندگيم رنگ خدا بود

اگه تنها تو رو داشتم

اگه ميشد واسه گريه

روي شونت سر مي گذاشتم ...
 

sara jo0on

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
376
امتیاز
24
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
مدال المپیاد
ندارم
دانشگاه
اگه خدا بخوادoxford
پاسخ : دوست دارم

خدایی تا این حد بیکاری الی جون؟ :O :D
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : دوست دارم

مثل گذشته ها که نوشتن بهانه ی آمدن و درد دل کردنم بود،اینبار برای شکایت نیامده ام!؟

رازی را فهمیده ام آخر...؟

بین خودمان باشد نشنوند آنهایی که هنوز دل به پاییز رنگ رنگ عاشقا نه ها بسته اند

میدانی چه شده... یاس پیر سر کوچه برگهایش را به تاراج پاییز گذاشت که باز عاشق بهار باشد

باور کن...فریبی ساده بیش نبوده که اینکه استوارترین درخت به تمنای سبز بهار چنین کرده...!؟

آمده ام تا که شاید پشت دروازه نگاهم به انتظار دیدنش بمانم ...!؟

آمده ام که بمانم ...! شاید که مسافری عصر جمعه باز گشته باشد ..!؟

شاید کاری نکرده باشد که آئینه دلم ترک برداشته باشد ...! شاید که این بار انعکاس فریادم باشد ... که به گوشش می رسد...!؟

هر چند که خوب می دانم نه بر سر دو راهی، نه بر سر راهی، نه بر سر هیچ دری، هیچ کس منتظرم نیست...

اما من باز آمده ام نه به وسوسه ی نوشتن...آمده بگویم .......؟

« بي تو بودن كار من نيست ...... تا دلت نرفته برگرد »
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : دوست دارم

به نقل از sara $_H :
خدایی تا این حد بیکاری الی جون؟ :O :D
اولا +بده :D
کمی تا اندکی :D
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : قصر تنهایی

خودتوون گفتید؟
 

sim sim

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
206
امتیاز
22
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
دانشگاه
انشالله شریف

غزال

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
84
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
پاسخ : قصر تنهایی

قشنگ بود :(
این حسه الآنه منه....حرف دلم رو زدی :(
به نقل از khoshhal :
این روزا هستی کنارم اما با یه حس خاصی
 

sim sim

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
206
امتیاز
22
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
دانشگاه
انشالله شریف
پاسخ : قصر تنهایی

به نقل از غزال :
قشنگ بود :(
این حسه الآنه منه....حرف دلم رو زدی :(
همیشه کاش بشه با شعر حرف دل رو زد
بعضی وقتا با هیچ چی نمیشه حرف زد...................
 

غزال

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
84
امتیاز
8
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
پاسخ : قصر تنهایی

به نقل از khoshhal :
همیشه کاش بشه با شعر حرف دل رو زد
بعضی وقتا با هیچ چی نمیشه حرف زد...................
آره....بعضی وقتا فقط سکوته :(!!!
خیلی بد اه!! :(
 

3ggerman

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,718
امتیاز
1,411
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
المپیاد ریاضی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پاسخ : قصر تنهایی

<D= <D= <D= <D=
کی دیوانتو میدی بیرون؟
 

NESA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
302
امتیاز
106
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 مشهد
شهر
مشهد

mira

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
983
امتیاز
284
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
مدال المپیاد
المپیاد نجوم
دانشگاه
دانشگاه تحصیلات تکمیلی در ع
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : آید بهاران

هیچکس هیچ نظری نداره؟
 

sim sim

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
206
امتیاز
22
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
دانشگاه
انشالله شریف
پاسخ : قصر تنهایی

به نقل از 3ggerman :
<D= <D= <D= <D=
کی دیوانتو میدی بیرون؟
مسخره ميكني؟
ميدونم زياد قافيه بنديش درس نيس!!!!!!!!!!!!!
 

sim sim

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
206
امتیاز
22
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
دانشگاه
انشالله شریف
پاسخ : قصر تنهایی

به نقل از NESA :
جدا khoshhal خودت گفتی ؟!!!!!!!
اگه خوشگله اره
اگه هم زشته كه ديگه..............
 

sim sim

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
206
امتیاز
22
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
دانشگاه
انشالله شریف
پاسخ : قصر تنهایی

ستاره ها عاشق میشن وقتی که سوسو میزنن
ستاره ها رو بوم عشق حرفای اروم میزنن
ستاره ها نمی تونن با هم به شب چشم بدوزن
اخه می ترسن که یهو صبح بشه تنها بمونن
ستاره ها انگار یکم تنگه دلاشون واسه هم
خوب میدونن عاشق شدن دیره واسه بهم زدن
ستاره ها باید برن گیره دلاشون پیش هم
اونا نمیدونن چرا اما نمیتونن برن
_خورشید خانم وقتی هنوز عاشق اسمون نبود
وقتی دل کوچیک اون توتب عشق اون نبود
وقتی که شب تموم میشد صبح با طلوع شروع میشد
چادرشو سرش میکرد عروس اسمون میشد
دوباره وقتی شب میخواست رو بوم اسمون بیاد
با صد تا نازو عشوه اون میرف تا که غروب بیاد
اما یه روز دلش میخواست که قلب اسمون بیاد
اونو تو دستاش بگیره غروب دلش نخواد بیاد
دروغ چرا؟خورشید ما بودن هیچ چون و چرا
اسیر اسمون شده میخواد به شب بگه نیاد
از اون طرف ستاره ها همه تو درد شب رها
گیره دلاشون پیش هم باید برن اما کجا؟
خورشید و اسمون ما عاشق شدن چه بی صدا
عشق بازیشون باعث شده تنها باشن ستاره ها
حالا ستار ه ها همه همیشه چشاشون تره
واسه همین همیشه شب از همه مو قع ها سره!
 

lost highway

کاربر فعال
ارسال‌ها
60
امتیاز
17
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
كرج
پاسخ : آید بهاران

با عرض پوزش بسيار، در اين جستارها (اين و آن يكي كه نامش آسمان است) چه بايد بكنيم؟
 
بالا