شعر یکی از اعضای سایت
درود به همه.این شعر(متن) مال من نیست.مال یکی از دوستامه که توی سایت هم عضوه.اما چون خودش خجالت میکشید به من گفت تا این شعر رو بزارم
نظراتتونو میخونه مطمئنا.در ضمن این شعر(متن) دومشه!شعر اولشم میزارم بعدا
:
غروب میشود
شب میرسد و ...صبح می آید
روز ها پشت سر هم می آیند
اما تو...
تو هنوز نمی آیی
انگار اجازه ی آمدنت را به خورشید سپرده ای
و خورشید هم چشم دیدن تورا ندارد
آن روزهای خوب چه زود گذشت
روزهایی که من برای دیدن تو چشم میگشودم
و با خیال تو چشم برهم میگذاشتم
روزهایی که با تو عشق واقعی را تجربه کردم
با تو از زشتی و گناه دوری کردم
آن روزها گذشت
و حالا بیتو پوچ و بی ارزش شده ام
بی تو هدفی برای زندگی ام ندارم و هروز
هر روز بیشر به پوچی لحظه هایم ایمان می آورم
کاش می آمدی و میدیدی که حالم چگونه است
کاش به بزرگی غم من ایمان می آوردی
کاش عظمت عشق مرا با چیز دیگری معاوضه نمیکردی
کاش هنگام ناراحتی پیش تو بودم تا مانند همیشه
از آرامش سرشار شوم...
کاش وقت غم با تو درد و دل میکردم
و کاشتر که دلیل رفتنت را میدانستم
عشقت در قلبم زنده است.....
آسمان به سپیدی میزند
روز دیگری بدون تو تمام شد
و غروب وها و شب ها در پیش است....
اما خبری از تو نیست